یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۰

فدراليسم درس 21 آذر است

 در باب سالگرد واقعه 21 آذر سال 25

فدراليسم درس 21 آذر است

 سام قندچی
بيش از نيم قرن است که در سالروز 21 آذر، دو بخش سياسي متخاصم ايرانيان، وقايع سالهاي 1324-25 در آذربايجان و کردستان ايران را بخاطر مياورند، و تمرکزگرايان خودمختاري گرايان را تجزيه طلب ميخوانند، و خودمختاري گرايان هم تمرکزگرايان را قاتل و ديکتاتور خطاب ميکنند.
تمرکز گرايان، وقتي که از قتل عام خودمختاري گرايان توسط ارتش شاه در 21 آذر ميگويند، تصور ميکنند که خود ميهن پرستان واقعي هستند، و در مقابل از نظر خودمختاري گرايان،  تمرکزگرايان  از انسانيت بوئي نبرده اند،  که اينگونه قسي القلب از زندگي هاي نابود شده در آن وقايع سخن ميگويند.
همچنين خود مختاري گرايان تصور ميکنند که تمرکزگرايان بي عاطفه هستند،  که نياز و حقوق مناطق و گروه هاي قومي و ملي ايران را درک نميکنند، و در مقابل تمرکزگرايان هم خود مختاري گرايان را،  به عنوان تجزيه طلباني مينگرند که ميخواهند مناطق مختلف ايران را به نيروهاي خارجي تسليم کنند.
نيم قرن گذشته است و ما هنوز اين شعائر و رسومات شنيع را هر سال مشاهده ميکنيم.  اين تقسيم بي معني ايرانيان که در صبحگاه قرن بيست و يکم تنها مايه تأسف است، بويژه وقتي که ادامه يافتن آن فقط بعلت ناداني است.

عده اي سعي ميکنند اين تصوررا القا کنند که خط فاصل بر مبناي ناسيوناليسم در برابر کمونيسم  ترسيم شده است، و مرتب سعي ميکنند که نام پيشه وري را در اين رابطه تکرار کنند،  تا که که تحليل خود را موجه جلوه دهند.  در صورتيکه اين مسأله در ايران مدرن،  به زمان طرح انجمن هاي ايالتي و ولايتي در قانون اساسي مشروطيت بر ميگردد.

عده اي ديگر هم سعي ميکنند خط فاصل را بر مبناي استبداد پارس و ملت هاي ستمديده ترسيم کنند، در صورتيکه مدل تمرکزگرا،  آن مدلي است که در دوران مشروطيت،  بر مبناي مدل تمرکز گراي فرانسه از دولت مدرن برگزيده شده است، بجاي آنکه از مدل هاي ديگر دولت مدرن،  نظير مدل فدرال آمريکا براي ايران مدرن الهام گرفته شود.

اين يک حقيقت غير قابل کتمان است، که پشتيبانان دولت تمرکز گرا در ايران،  منحصر به سلطنت طلبان نبوده اند، و در واقع چپ گرايان و ناسيوناليستهاي جبهه ملي ايران نيز اساسأ پشتيبانان سيستم تمرکزگرا بوده اند، که ارثيه مشروطيت،  در انتخاب مدل فرانسوي دولت مدرن است، و همگي اينان، از طريق يک ناسيوناليسم کور، بيش از يک قرن است که فدراليسم را نفي کرده اند.  البته نيروهاي غير سلطنت طلب،  دولت تمرکز گراي خود را ميخواستند بنياد گذارند، و نه دولت شاه را.

از سوي ديگر، آنها که از خود مختاري گرائي پشتيباني کرده اند،  به چپي ها يا ناسيوناليستهاي قومي محدود نبوده اند. در واقع بسياري از نيروهاي طرفدار سلطنت در کردستان، در 26 سال گذشته،  خود مختاري گرا بوده اند، مثلأ در کامياران کردستان در سال 1359، مردم وقتي با جمهوري اسلامي ميجنگيدند، شعارشان "يا شاه يا صديق کمانگر" بود.  صديق کمانگر از رهبران آنزمان کومله بود،  که بعدأ در جنگي با جمهوري اسلامي کشته شد.

حال با اين زمينه تاريخي، از خود بپرسيم که موضوع مناقشه دراين جا چيست؟

واقعيت ايران اين است که حتي تحت امپراطوري پارس، ساتراپ ها بيشتر به يک سيستم فدرال شبيه بوده اند،  تا به يک سلطنت تمرکزگرا، و امپراطوري پارس يک سيستم تمرکز گرا نظير سلطنت فرانسه قبل از انقلاب نبوده است. پس چرا سلطنت طلبان و جمهوري خواهان ايران، ناسيوناليستها و چپي ها، و حتي متفکرين مذهبي، نميتوانند اين واقعيت ايران را بپذيرند، و از برنامه هاي دولت تمرکزگراي خود براي ايران دست بردارند؟  بنظر من علت ناداني و ترس است.

نه تمرکز گرائي و نه تجزيه طلبي،  پاسخ به مسأله ملي در ايران نيست،  و حتي در زمان مشروطيت، ما ميبايست که يک مدل نظير سيستم فدرال آمريکا را انتخاب ميکرديم، و نه مدل فرانسه را،  که بعدأ با انجمن هاي ايالتي و ولايتي تعديل کرديم، که هيچگاه هم کار نکرد.  و تا آنجا هم که به دخالت دولتهاي خارجي مربوط شود، هر دو مدل قابل سؤ استفاده بوده و هستند.

سياستمداران ما ميترسيدند که اگر دولت فدرال را برگزينند، ايالات مختلف هر يک براه خود بروند،  و از بقيه ايران جدا شوند.  حقيقت اين است که در اين عصر و زمان، اگر دولت مرکزي نيازهاي ايالات مجزا را برسميت نشناسد، نتيجه نهائي ميتواند آنچيزي شود که مروجين دولت تمرکزگرا از آن بيشترين ترس را دارند، يعني اقليت هاي ملي جدائي را انتخاب کنند، همانگونه که در يوگسلاوي کردند، و تهديد و ناميدن آنها بعنوان تجزيه طلب، حرکت آنها را کند نخواهد کرد، و در واقع آنها را براي دستيابي به جدائي سريعتر مصمم تر ميکند.

تصور کنيد که فردا کردستان عراق،  دولت خود را درست کند، با منابع نفتي فراوانش، و تصور کنيد ايران هنوز در بند يک دولت ديکتاتوري،  نظير تئوکراسي جمهوري اسلامي کنوني باشد، آيا سخت است درک کنيم يک کرد ايراني در چنان شرايطي بخواهد به آن دولت ملحق شود؟  البته، همانگونه که قبلأ نوشته ام، کردستان ايران تاريخ مجزاي خود را از چهار بخش ديگر کردستان،  که بخشي از امپراطوري عثماني بوده اند، داشته است، و کردستان ايران همراه بقيه ايران توسعه يافته است، و نه با کردستان عثماني.  اما امروزه روز، براي فرار از ديکتاتوري، مردم به نقاطي حتي به دوري آمريکا،  که  در آنجا زبان و فرهنگ مشترکي هم ندارند، مهاجرت ميکنند،  تا که در آزادي براي جستجوي خوشبختي زندگي کنند، پس نبايستي تعجب کرد که شخصي براي کشور همسايه تمايل داشته باشد، اگر که آن کشور آزادي و ترقي بيشتر از خانه را ارائه دهد.

بخاطر مياورم يک فرد عادي وقتي وضع هواپيماهاي روسي و استفاده از سوخت پهن گاو در سالهاي آخر شوروي را ميديد از من پرسيد اين توده اي ها چطور آنقدر احمق بودند که نميديدند چه چيزي ميخواستند براي مردم ايران به ارمغان بياورند.  به عبارت ديگر مردم عادي خيلي از روشنفکران، که بر مبناي يک سري سيستم هاي فکري،  دنبال يک ايدئولوژي را ميگيرند، سريعتر حرکت ميکنند، حال آن ايدئولوژي روشنفکران سلطنت باشد، يا ناسيوناليسم يا کمونيسم. مردم به شرايط زندگي واقعي همسايگان ايران نگاه ميکنند و تصميم ميگيرند.  به اصل بحث برگردم.

اينکه چرا من مثال عراق را ذکر کردم، به اين خاطر است که نشان دهم فدراليسم، به اين معني نيست که مليت هاي ايران به جدائي فکر نخواهند کرد. برعکس، عدم وجود سيستم فدرالي،  انتخاب مردم را به دو انتخاب ميرساند، ماندن و زجر کشيدن، يا جدائي و "آزاد" شدن. اين امر بضرر هردو طرف است.  من از زاويه تاريخي و تئوريک اين موضوع را در چند رساله خود در گذشته بحث کرده ام. در يک مطالعه توسعه دولت مرکزي در ايران، با عطف توجه به کردستان هم ، من نشان دادم که فدراليسم از هر طرح ديگري بيشتربراي ايران معني ميدهد، نه فقط براي پاسخ به معضلات کردستان، بلکه براي آزادي و دموکراسي براي همه ايران.

همچنين من موضوع تقدم حقوق را در سيستم فدرالي به گونه طرح شده توسط مديسون بحث کردم مثلأ نشان دادم که يک ايالت معين، نميتواند تصميم بگيرد منطقه خود را، در وضع تحت کنترل قدرت بيگانه قرار دهد، يا نيروهاي واپس گرا را در منطقه خود تقويت کند، چرا که حقوق بشر بر حقوق ايالت تقدم دارد، همانگونه که ايالات جنوب در آمريکا، نتوانستند برده داري در ايالت خود را بر مبناي حقوق ايالت حفظ کنند، چرا که برده داري واپس گرا بود،  و در تضاد با اصل تقدم حقوق بشر بر حقوق ايالات بود.

من فکر ميکنم يک علت ضديت روشنفکران ايران با فدراليسم در گذشته، جدا از سلطنت طلب بودن يا ناسيوناليست يا کمونيست بودن، به اين خاطر بوده است که همه آنها در ايدئولوژي هاي خود بسيار مونيست بوده اند.  در مقايسه خوشبختانه يک ويژگي اپوزيسيون ايران امروز، اين است که همه آنها پلوراليستي تر ميانديشند تا مونيستي تر، و پلوراليسم ميتواند عامل مثبتي براي کمک به همه ما براي دستيابي به يک برنامه فدرالي براي ايران باشد.

مضافأ  آنکه، همانگونه که در "گلوباليسم و فدراليسم" توضيح دادم، توسعه هاي کنوني جهان، براي يک مدل فدرال بسيار بيش از مدل تمرکزگرا مناسب است، و آنها که در عصر کنوني، نظير صرب ها و روس ها،  سعي در تحميل مدل تمرکزگرا کردند، به نتيجه معکوس رسيدند و دولت هاي سابقشان کاملأ از هم پاشيد، و هنوز هم از نتايج مخرب روش ديکتاتوري خود در مسأله ملي، در مشقت هستند.

ديگر زمان آن رسيده است که ما ايرانيان،  درس واقعي 21 آذر را بياموزيم، و ببينيم که نه دولت تمرکزگرا،  و نه تجزيه طلبي،  پاسخ براي ايران نيستند، و اينکه ايران به يک دولت فدرال واقعي نياز دارد، تا که به خواستهاي دموکراتيک مردم ايران جامه عمل پوشاند.  برخي ميپرسند که آيا در صورت داشتن دولت فدرال، ريسک جدائي بخش هائي از ايران وجود دارد يا نه؟  پاسخ من اين است که نداشتن فدراليسم ريسک بزرگتري است،  و اين بحث دوباره نظير همه جنبه هاي ديگر دموکراسي است، که حاکمان با قبول دموکراسي، در واقع ريسک بيشتر از دست دادن قدرت را ميپذيرند، اما در عين حال، آزادي به اين معني است که مردم با آنها،  از روي انتخاب ميمانند،  و نه از روي ترس، و اينگونه گزينش، چيزي است که ثابت شده است رابطه پايدارتري بوجود مياورد.

در اين عهد و زمان، هيچکس و ملتي، نميتواند مدت خيلي زيادي،  با زور در درون هيچ دولتي نگه داشته شود.  اگر چنين نبود، رژيم هائي نظير شوروي، اروپاي شرقي، ديکتاتوري هاي آمريکاي لاتين، طالبان و صدام، و امروز ايران و سوريه، يکي پس از ديگري سقوط نميکردند.  دوران ما،  يک آينده فدرال براي ايران را فرا ميخواند، و مايه تأسف بسيار است که اکثريت روشنفکران ما، چه سلطنت طلب، چه چپ گرا، چه ناسيوناليست هاي جبهه ملي ايران، همه در پشتيباني از يک برنامه فدرالي براي ايران تعلل ميکنند، و وقت خود را با شعائر تفرقه افکنانه 21 آذر تلف ميکنند، بحاي آنکه در جستجوي اتحاد فدرالي براي آينده ما باشند.

به اميد جمهوری دوم آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
21 اسفند 1383
March 11, 2005

 

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

معرفی بعضی از بازیهای محلی اذربایجان

 بعضی از بازیهای محلی اذربایجان:


قیش گوتدی: به این صورت بود که افراد به تعداد مساوی تقسیم می شدند و دایره بزرگی می کشیدند و گروهی در بیرون دایره و گروهی نیز درون دایره می ایستادند و گروه داخل دایره نگهبان کمربندهایی بودند که روی زمین می گذاشتند و افراد بیرون سعی می کردند کمربندها را بردارند و گروه داخلی مانع از این کار می شدند و با زدن لگد به پای افراد بیرونی آنها را می سوزاندند و افراد بیرونی با برداشتن کمربندها به کمربندهای دیگر داخل دایره میزدند تا آنها را بردارند و تا برداشتن همه کمربندها این کار ادامه می یافت و بعد از برداشته شدن همه کمربند ها افراد داخل دایره کتک مفصلی از افراد بیرونی به وسیله کمربندهایی که برداشته بودند می خوردند تا اینکه افراد داخل بتوانند به پای افراد بیرونی لگد بزنند و آنها را بسوزانند.

گیزدیلین پاچ: این بازی به وسیله چند نفر انجام می گرفت به این صورت که یکی چشم خود را در محل مشخصی می بست و بقیه افراد قایم می شدند اگر همه افراد زودتر از فردی که چشم خود را بسته بود به محل مورد نظر می رسید و کلمه "شوبه" را می گفت فردی که چشم بسته بود این کار را دوباره تکرار می کرد تا اینکه یک نفر از قایم شدگان را پیدا می کرد و زودتر از او "شوبه" می گفت و فرد پیدا شده چشم خورد را می بست و این کار ادامه می یافت.
تپیک دو گوش : بازیگران دو دسته می شوند و روبروی هم می ایستند و بعد یک زانو را خم کرده روی یک پا هجوم می آورند و با زانوی خم شده همدیگر را می زنند . دسته ای برنده است که تعداد تلفاتش کم باشد.
مره: در یک زمین مسطح شش تا چاله "مره" می کندند طوری که مره ها دو به دو سه ردیف را درست بکنند.دو بازیگر در دو طرف مره ها می نشینند و به هر مره هفت سنگریزه می ریزند. بازیگر اول سنگ"مره"ی اول خود را برداشته به "مره"های دو تا دوتا می اندازد و می گوید:"دای-دایلاغ-مه تک - بی تک" و سنگ بی تک به هر چاله که افتاد سنگهای آن چاله تصاحب می کند. بازی یه این ترتیب ادامه پیدا می کند . منتهی اگر سنگ "بی تک" توی "مره"ی خالی بیفتد بازیگر می سوزد و نوبیت بازیگر دوم می رسد. وقتی یک مره پرپر شد یکی از بازیگرها با صدای بلند می گوید:"چوش" و آن مره از بازی خارج می شود و بازیگر دیگر حق ندارد روی آن مره "بی تک" بیاندازد.
آخر سر بازیگر برنده به سنگریزه هایی که برده فال می گیرد. بدین ترتیب که سنگ اول را از بالای شانه راست و سنگ دوم را از بالای شانه چپ به پشت سر پرتاب می کند و به ترتیب می گوید:"به بهشت خواهم رفت – به جهنم خواهم رفت – دختر می گیرم – بیوه می گیرم و. . . " سنگ آخر از بالای شانه راست یا چپ انداخته شود طرف خوشحال یا دلگیر می شود.

دین گیلیم قوز (الله کلنگ) : یک سنگ مناسب بزرگ پیدا کرده روی آن به تخته چوب می انداختند بطوری که سنگ در وسط تخته چوب قرار گیرد و دو نفر هم وزن یکی در یک طرف چوب و دیگری در طرف مقابل می نشست و به مانند الله کلنگ امروزی بازی می کردند.

بش داش: در این بازی که بیشتر دخترانه است دو نفر پنج سنگ کوچک(تقریبا به اندازه فندق) را انتخاب می کنند ابتدا سنگها را به زمین می اندازند یک نفر در پنج مرحله:
1- سنگها را یک یک با انداختن سنگ دیگر به هوا بر می دارد. اگر سنگ به زمین بیفتد طرف می سوزد.
2- سنگها را به زمین می اندازند و دو تا دوتا با انداختن سنگ برمی دارند.
3- سنگها را به زمین امی اندازند سه سنگ را یک بار و سنگ چهارم را نیز دوباره با انداختن سنگ برمی دارند.
4- سنگها را به زمین می اندازند و این بار نیز چهار سنگ را یکجا با انداختن سنگ پنجم بر می دارند.
5- در این مرحله سنگها را به زمین می اندازند و یکی را برداشته و با انداختن آن به هوا سنگ دیگری بر میدارند و با انداختن دو سنگ به هوا  سنگ دیگری را برداشته و همزمان با آن یکی از دو سنگ در دست را به زمین می گذاردو بعد از این کار سنگها را با انداختن سنگی از زمین بر می دارند.
در مرحله پایانی هر پنج سنگ را باهم به هوا پرتاب می کنند و با پشت دست می گیرند(در اصطلاح به اینکار "خم" گفته می شود)  و هرچه سنگهای بیشتری با  پشت دست گرفته شود طرف برنده می شود و تعداد خم ها تعیین کننده برنده بازی است.

بی گیزیر: وسیله این بازی شلاق و عاشیق (استخوان آرنج گوسفند یا گوساله ) است و تعداد بازیکنان این بازی هر قدر بیشتر باشد شیرین تر می شود . به این ترتیب که مهره"عاشیق" تعیین کننده شخصیت افراد در بازی با انداختن آن است. این مهره دارای شش وجه بوده که دو وجه پهن دارد که یک طرف که تقریبا شکل محدب دارد پوچ(جیک) وآن طرف آن که تقریبا مقعرشکل است دزد(بوک) و قسمت ایستاده دراز تقریبا مقعر(توخان) گیزیر قسمت تقریبا محدب آن بی (بیک) می باشدو بقیه قسمتها هر کدام به ترتیب گیزیر 7 ساله و بی 7 ساله می شود که مرحله هفت به ندرت اتفاق می افتد و به مهارت کامل نیاز دارد.
با انداختن عاشیق که نقش افراد تعیین می شود بی(بیک) دستور دهنده و گیزیر اجرا کننده می باشد. گیزیر با گفتن:"بییم بییم بیر اوغرو توتمیشام دستور ندی؟" که بی یا دزد را می بخشد و یا دستور چند ضربه شلاق به وی می دهد و هر کس مهارت کمتری در انداختن عاشیق داشته باشد بیشتر دزد می شود و شلاق بیشتری می خورد.

چیلینگ آغاج: وسایل این بازی عبارت است از یه چوب حدودا 50-60 سانتی متری و یک چوبک (چیلینگ) حدودا 20 سانتی متری. در این بازی ابتدا همانند نقطه پنالتی یک نقطه معین می کنند و بسته به توافق افراد در فاصله معینی از نقطه خطی می کشند . بازیکن  چیلینگ را باید طوری پرتاب کند که به آن طرف خط برسد اگر نرسید طرف می سوزد. بعد از این مرحله بازیکن باید با چوب به چیلینگ روی زمین ضربه زده و آن را بلند کرده و باز هم با چوب به آن ضربه بزند در اینجا بازیکن سه بار فرصت دارد اگر نتواند می سوزد هر چقدر چیلینگ فاصله بیشتری طی کند طرف امتیاز بیشتری کسب می کند. حال اگر یک بازیکن بتواند به چیلینگ سه بار ضربه بزند یعنی اول از زمین بلند کند بعد یک ضربه ماهر به طرف بالا و سپس یک ضربه محکم به چیلینگ بزند مقدار فاصله طی شده با چیلینگ اندازه گیری می شود در غیر  اینصورت اگر فرد فقط با دو ضربه چیلینگ را پرتاب کند فاصله با چوب اندازه گیری می شود . این فاصله از نقطه شروع تا محل افتادن چیلینگ است.

ماچالیشقا(خی خی = لی لی): دایره بزرگی روی زمین می کشند و بازیگران دو دسته می شوند. یک دسته داخل خط و دسته دیگر بیرون خط می ایستند. یک نفر از دسته دوم داخل خط می آید و با یک پا بازیگران داخل خط را دنبال می کند و به هر کس که دست بزند می سوزد و از دایره خارج می شود. دسته برنده داخل خط می ماند و دسته بازنده بیرون خط می رود و بازی ادامه می یابد.

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::