شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۱

عادت پست ادرار کردن در مکانهای عمومی!

 
 ادرار کردن معمولاً در دستشویی -مکانی که اختصاصاً برای این کار ساخته شده‌است- صورت می‌پذیرد. پذیرش اجتماعی ادرار کردن در مکان‌های عمومی -به‌جز توالت‌های عمومی- با توجه به وضعیت مکان و عرف هر جامعه متغیر است. مردان بیشتر به‌صورت ایستاده و زنان به شکل چمباتمه این کار را انجام می‌دهند. ایراداتی که بر ادرار کردن در خارج از دستشویی وارد است شامل کثافت‌کاری ناشی از بوی ادرار و ترشحات آن و کشف عورت می‌شود. نمایان شدن آلت تناسلی هم برای شخصی که در حال ادرار کردن است و هم برای کسی که آن را مشاهده می‌کند ممکن است ناخوشایند باشد. برای اجتناب یا کاهش احتمال این وضعیت ممکن است این کار در محل‌های خلوت یا کنار درختان، دیوار یا بوته‌ها صورت گیرد. هر قدر محل ادرار کردن شلوغ‌تر و توسعه‌یافته‌تر باشد این عمل ناپذیرفتنی‌تر است. برای مثال در حومهٔ شهر قابل قبول‌تر است تا در خیابان‌های وسط شهر. این وضعیت بسیاری از اوقات پس از مصرف مشروبات الکلی پدید می‌آید. الکل تولید ادرار را افزایش و کفِّ نفس را کاهش می‌دهد. در بیشتر مکان‌ها ادرار در مکان‌های عمومی قابل مجازات با جزای نقدی است، هرچند نوع نگرش به این موضوع در هر کشور متفاوت است.


مشاهده ادرار کردن مردان و زنان در مکان‌های عمومی در آفریقا، ویتنام، لائوس و کامبوج با توجه به کمبود دستشویی‌های عمومی کاملا طبیعی است. در هند زنان معمولاً ادرار خود را کنترل می‌کنند در حالی‌که مردان از هر سنی در مکان‌های عمومی ادرار می‌کنند.در انگلستان به سبب مصرف زیاد الکل شبها اکثرا میتوان چنین صحنه هایی را مشاهده کرد.
اما در ایران که بر اساس دین و مذهب حاکم دارای یک جامعه کاملا مذهبی میباشد اما طبق آموزه های فرهنگی و مذهبی جامعه و علی رغم پست شمردن این عمل در ظاهر هر فردی در زمان ناچاری مرتکب آن شده و در گوشه ای اقدام به شاشیدن (میزیدن) میکند.این عمل ناپسند به کرات  در بعضی معابر و مکانهای عمومی توسط هر گروه سنی مشاهده میشود.
ادرار کردن سرپایی در دین اسلام نهی شده و مکروه است(یعنی انجام ندادن آن مستحب است) ولی روایتی از پیامبر اسلام آمده که در موقع فشار به مثانه حتی اگر بر روی شتر در حال حرکت بودید همانجا آلت خود را درآورده و ادرار کنید!

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۱

مزایای دو زبانه بودن


این مقاله ابتدا در شمارۀ 17 مارس نیویورک تایمز به چاپ رسیده است.

صحبت به دو زبان به جای فقط یک زبان، در دنیایی که به طور روز افزونی به سوی جهانی شدن پیش می رود دارای مزایای آشکاری است. اما در سالهای اخیر دانشمندان نشان دادن این نکته را آغاز کرده اند که سودمندی های دو زبانه بودن حتی بنیانی تر از توانایی سخن گفتن با طیف وسیع تری از مردم است. چنین پیدا است که دو زبانه بودن بر هوشمندی شما می افزاید. می تواند بر مغز شما تأثیری عمیق بگذارد، مهارتهای شناسنده شما را که با زبان هم ارتباط ندارند بهبود بخشد و حتی در برابراختلال حواس به هنگام سالخوردگی سپری ایجاد کند.

این طرز نگاه به دو زبانه بودن با نحوۀ استنباطی که از دو زبانه بودن در سرتاسر قرن بیستم وجود داشت به گونه ای چشمگیر تفاوت دارد. پژوهشگران، مربیان و سیاستگذاران تادیر زمانی زبان دوم را از دیدگاه شناخت و شعور به منزلۀ مداخله ای که سد راه شکوفایی تحصیلی و فکری یک کودک می شد تلقی می کردند.

آنها در مورد مداخله اشتباه نمی کردند: شواهد فراوانی در دست است که نشان می دهد در یک مغز دو زبانه سیستم مربوط به هر دو زبان حتی هنگامی که تنها یک زبان به کار برده می شود، فعال اند و به این ترتیب وضعی پدید می آید که یک سیستم سد راه سیستم دیگر می شود. ولی بنا بر آنچه که پژوهشگران در یافته اند، این مداخله نقطۀ ضعف چندانی نیست بلکه موهبتی در یک لباس مبدل است. مغز را وادار می سازد که تضادهای درونی اش را رفع کند، فکر را برای نیرومند ساختن عضلات شناسندۀ خود ورزش می دهد.

برای نمونه، چنین می نماید که دو زبانه ها در حل برخی از انواع معماهای فکری در مقایسه با یک زبانه ها مهارت بیشتری دارند. در سال 2004 در پژوهشی که توسط روان شناسان الن بایالیست و مارتین رهی هدایت می شد، از کودکان دو زبانه و یک زبانه در سن پیش از دبستان خواسته شد تا دایره های آبی و سرخی را که روی صفحۀ کامپیوتر نشان داده می شدند در دو جعبۀ دیجیتال، یکی با نشان دایرۀ سرخ و دیگری با نشان دایرۀ آبی از هم جدا کنند.

در تمرین نخست کودکان می بایست شکل ها را براساس رنگ ازهم جدا کنند، دایره های آبی را در جعبۀ علامت گذاری شده با دایرۀ آبی و دایره های سرخ را در جعبۀ علامت گذاری شده با دایرۀ سرخ جای دهند.هر دو گروه با سهولت نسبی از عهده بر آمدند. در تمرین بعدی از کودکان خواسته شد تا این کار را بر اساس شکل انجام دهند، که با چالش بیشتری همراه بود، چون مستلزم آن بود که تصویر ها بر اساس شکل در جعبه هایی با رنگ متفاوت جای داده شوند. دو زبانه ها در این تمرین سرعت عمل بیشتری از خود نشان دادند.

مجموعه ای از شواهد در چنین پژوهش هایی نشان می دهد که تجربۀ دو زبانه بودن کارکرد به اصطلاح اجرایی مغز- یک سیستم فرمان که فرایند های توجه برای برنامه ریزی، حل مشکلات و انجام دیگر امور نیازمند به کار مغزی به وسیلۀ آن هدایت می شود- را بهبود می بخشد. این فرایندها نادیده گرفتن موجبات انحراف حواس را برای متمرکز ماندن، متوجه ساختن عمدی حواس از یک چیز به چیز دیگر و نگهداشتن اطلاعات در حافظه – نظیر به یاد آوردن رشته ای از مسیرها در حال رانندگی، شامل می شوند.

چرا با هم درگیر بودن دو سیستم زبانی که به طور همزمان فعالند، این جنبه های شناسایی را بهبود می بخشد؟ تا همین اواخر پژوهشگران بر این باور بودند که مزیت دو زبانه بودن در وهلۀ نخست از یک توانایی بازداری که بر اثر تمرین برای سرکوب یک سیستم زبانی ورزیده شده سرچشمه می گیرد: چنین تصور می شد که این سرکوب، مغز دو زبانه را ورزیده می کند تا موجبات انحراف حواس را در دیگر زمینه ها نادیده بگیرد. اما این توضیح به طور روزافزونی ناکافی تشخیص داده شده است، زیرا مطالعات نشان داده اند که دو زبانه ها حتی در کارهایی که نیاز به منع و بازداری ندارند، مانند گذراندن یک خط از میان رشته ای اعداد رو به افزایش که به صورت نامنظم و تصادفی بر روی یک صفحه پراکنده اند، بهتر عمل می کنند.

تفاوت اساسی میان دو زبانه ها و یک زبانه ها ممکن است ساده تر از این باشد: یک توانایی افزایش یافته برای زیر نظر داشتن محیط. آلبرت کوستا، پژوهشگر دانشگاه پمپیو فابرا در اسپانیا می گوید: "دو زبانه ها مجبورند غالبا خود را از این زبان به آن زبان انتقال دهند- ممکن است شما با پدرتان با یک زبان و با مادرتان با زبان دیگری صحبت کنید. این کار به تغییر مسیر پیرامون ما به همان ترتیبی که هنگام رانندگی اطراف خود را زیر نظر داریم نیازمند است." آقای کوستا و همکارانش در پژوهشی برای مقایسۀ دو زبانه های ایتالیایی و آلمانی دان با یک زبانه های ایتالیایی در کارهای نیازمند به اعمال نظارت، دریافتند که افراد دو زبانه نه تنها بهتر عمل می کنند، بلکه کارشان را با فعالیت کمتری در بخشی از مغز که با کار نظارت در ارتباط است انجام می دهند، و این خود نشان می داد که آنها از کارآیی بیشتری برخوردارند.

چنین می نماید که تجربۀ دو زبانه بودن از هنگام کودکی تا سالخوردگی بر مغز اثر می گذارد (و همچنین دلیلی برای اعتقاد به مصداق داشتن این امر در مورد کسانی که زبان دومی را در سالهای آخر زندگی می آموزند، وجود دارد.)

در سال 2009 درپژوهشی زیر هدایت اگنس کواکز از مدرسۀ بین المللی مطالعات پیشرفته درتریست، ایتالیا، کودکان 7 ماهه که در یک محیط دو زبانه قرار گرفته بودند با کودکانی از همان سن که با استفاده از یک زبان پرورش یافته بودند، مقایسه شدند. در یک رشته آزمایشهای نخستین، به کودکان یک علامت صوتی ارائه و سپس یک عروسک خیمه شب بازی در گوشه ای از صفحه نشان داده شد. هر دو گروه کودکان آموختند که به همان سوی صفحه نگاه کنند. اما در یک رشته آزمایش های بعدی، وقتی عروسک شروع به ظاهر شدن در طرف مخالف صفحه کرد، کودکان پروش یافته در محیط دو زبانه یاد گرفتند که با سرعت نگاه منتظرشان را به جهت جدید بدوزند، در حالی که کودکان دیگر از عهده این کار برنیامدند.

آثار دو زبانه بودن تا دوران سالخوردگی تداوم پیدا می کند. در یک پژوهش اخیر با شرکت 44 تن از افراد سالخورده و دو زبانۀ اسپانیایی- انگلیسسی، دانشمندان تحت هدایت تاما گولان، روانشناس و متخصص اعصاب از دانشگاه کالیفرنیا در سن دیه گو، دریافتند افرادی که در درجات بالاتری از تسلط بر دو زبان قرار دارند- این امر به کمک یک ارزیابی تطبیقی در مورد تسلط بر هریک از دو زبان مشخص شد- در برابر شروع اختلال حواس و دیگر علائم بیماری آلزهایمز مقاوم ترند: هرچه درجۀ تسلط در دو زبانه بودن بالاتر باشد این بیماری ها دیرتر آغاز می شوند.

هیچکس تا به حال قدرت زبان را مورد تردید قرار نداده است. ولی چه کسی گمان می کرد واژه هایی که ما می شنویم و جملاتی که به آنها صحبت می کنیم چنین تأثیر عمقی بر جای بگذارند؟ 






نوشتۀ یودهیجیت بهاتاچارجی
عضو هیئت تحریریۀ علمی


یودهیجیت بهاتاچارجی یکی از اعضای هیئت تحریریۀ علمی است.



منبع: فیسبوک وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

آیا میدانید که؟

 
 
 آیا میدانید که:
اعراب به ما آموختند که آنچه را که میخوریم "غذا" بنامیم و حال آنکه در
زبان عربی غذا به "پس آب شتر" گفته میشود. در دهخدا بخوانید: غذا. [ غ َ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.
دهخدا توصیه کرده است به جای غذا از پزا استفاده کنیم: دهخدا: پزآ ( پز + آ ) ، پخته شده و آماده گردیده ، واژه پزا را میتوان بجای غذا که هموزن یکدیگر میباشند بکار برد تا با این روند از درایش واژگان ...ناپسند بیگانه در زبان پارسی خودداری نمود
و
اعراب به ما آموختند که برای شمارش جمعیّتمان کلمۀ "نفر" را استفاده کنیم
و حال آنکه در زبان عربی حیوان را بااین کلمه میشمارند و انسان را با
کلمۀ "تن" میشمارند؟ شما ۵ تن آل عبا و ۷۲ تن صحرای کربلا را بخوبی
میشناسید.
اعراب به ما آموختند که "صدای سگ" را "پارس" بگوئیم و حال آنکه این کلمه
نام کشور عزیزمان میباشد؟
اعراب به ما آموختند که "شاهنامه آخرش خوش است" و حال آنکه فردوسی در
انتهای شاهنامه از شکست ایرانیان سخن میگوید.
آیا بیشتر از این میشود به یک ملّت اهانت کرد و همین ملّت هنوز نمیفهمد، که به کسانی احترام میگذارد که به او نهایت حقارت را روا داشته اند وهنوز با استفادۀ همین کلمات به ریشش می خندد.
آیا در کتاب سفینه البهار نمیخوانیم که بالاترین ایرانی از پست ترین عرب
پست تر است؟!!!!

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

نادرشاه


لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .  
(نادر شاه افشار)


 باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ . نادر شاه افشار
 

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۱

فرش اردبیل و نحوه نگهداری آن در موزه ویکتوریا و آلبرت!






 فرش معروف اردبیل در فهرست ۵۰ شاهکار هنری برگزیده جهان، در مکان بیست‌ونهم است.







قالی اردبیل یک سند تاریخی محسوب می‌شود زیرا دارای تاریخ و امضا است و در سال ۹۱۸ خورشیدی (۹۴۶ ه.ق / ۱۵۳۹ میلادی) در سیزدهمین سال پادشاهی شاه تهماسب بافته شده‌است.  این قالی در حال حاضر در موزهٔ ویکتوریا و آلبرت انگلستان نگهداری می‌شود

پشم عنصر اصلی تشکیل دهندهٔ این قالی است. مانند اغلب منسوجات این اثر نیز از تار و پود تشکیل شده، پودها در تمام طول کار به دور تارها تابیده شده‌اند. سطح قالی اردبیل از یک طرح یکپارچه نسبتا ساده با اجزا قرینه و یک شمسه در وسط آن که دو چراغدان در طول آن قرار دارد، پوشیده شده‌است.وقتی دو انگلیسی در سال ۱۸۴۳ از زیارتگاه شیخ صفی الدین اردبیلی دیدار کردند دو قالی در آن محل قرار داشت. سه سال و اندی بعد از آن در اثر زلزله این مکان آسیب دید و احتمالا برای تهیه وجه لازم برای تعمیر بنا، فرشها فروخته شدند.
از یک منظر باید تاسف خورد که این اثر ارزشمند و میراث فرهنگی متعلق به اردبیل از محل و مکان واقعی آن دور مانده ولی باید برای نحوه نگهداری آن در موزه ویکتوریا و آلبرت از انگلیسی ها قدردانی کرد!

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

فدراليسم چيست؟



کثرت گرائی که خود را به وحدت  کاهش ندهد، چيزی جز آشفتگی نيست . وحدتی که نتيجه کثرت گرائی نباشد، تنها ستمگری است






همه سيستم های سياسی ای که انسان درلحظه معينی از زمان بدان می اندیشد همانند آدمی فرزند زمانه خود است، و خواه نا خواه باز تاب محيط تاریخی ویژه ایست که در آن بسر می برد. از اینرو هيچ سيستم سياسی ای نيست که بنحوی، بيان زندگی نامه زمانه خود نبوده ودر عين حال، درجه ای از عاميت تاریخی و جهان گرائی در آن وجود نداشته باشد
در دنيای امروز، ایده فدراليسم، از اهميت برجسته ای در تئوری سياسی برای پيوند دادن صلح آميز کثرت گرائی تنوع ملی، قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی در جهان، با داشتن دولتی کارا و درعين حال یکپارچه ونه متمرکز، ایفاء ميکند.
ایده دولت- ملت و سازمان سياسی متعاقب آن که بعد از انقلاب فرانسه در اروپا و سپس در دیگر نقاط جهان شکل گرفت، اکنون از دو زاویه در معرض فشار جدی قرار گرفته است. نخست، فرایند اقتصاد جهانی و جهانی شدن اقتصاد، نيروهای اقتصادی و سياسی گریز از مرکز را از طریق یک دنيای فرا ملی و نهاد های فراملی، نظيرادغام های منطقه ای اقتصاد های ملی( اتحادیه اروپا، نفتا )، بانک جهانی، صندوق بين المللی پول، سازمان تجارت جهانی، قراداد های مختلف بين المللی و غيره، تقویت کرده است. این فشار، چه بر دولت- ملت های بز رگ و چه بر دولت- ملت های کوچک، البته نه بيک اندازه، اثر ميگذارد.
دوم، فشار محلی بر دولت- ملت ها برای باز یابی هویت ملی و حق تعيين سرنوشت برای آند سته از
مليت هائی که با سلطه سياسی، فرهنگی و اقتصادی یک مليت بر آنها، حقوق سياسی و فر هنگی آنان نا دیده
گرفته شده است. ایران نيز از این فشار دوگانه در امان نبوده است، بویژه آنکه ستم ملی مستقيم مرکز بر مليت
های غير حاکم، ضریب چنين فشاری را افزایش ميدهد.
این سلطه مليتی بر مليت های دیگر، در بين سياستمداران و افکار عمومی بسياری از روشنفکران چنان جا
افتاده است که، آنرا کاملا یک امر عادی تلقی ميکنند، گوئی که، جز این بودی عجب بودی. حتی بسياری از کسانی
که خود را دموکرات ویا مدافع حقوق بشر ميدانند، افق ذهنی آنان در دیدن این بی حقی ها متوقف ميشود.
نميتوان امروز، یک کشور چند مليتی را پيدا کرد که دولت- ملت در آن بر سلطه سياسی و فرهنگی
مليتی معين استوار بوده و نابرابری اقتصادی، سياسی و فرهنگی در بين دیگر مليت ها و یا شکلی از آپارتاید را
بوجود نياورده، و آنهارا عملا به شهروندان در جه دومی تبدیل نکرده باشد. این سلطه، قبل از هر چيز، خود را از
طریق مکانيسم حاکميت سياسی و سلطه آن بر دستگاه سياسی نشان ميدهد، ليکن در بلند مدت، از طریق ایجاد
فاصله جدی در بين مليتی که بنام آن سخن ميگوید، و دیگر مليت ها، عملا سلطه اقتصادی و اجتماعی آن مليت را
هموار ميسازد، حتی اگر بخش غالب آن مليت، درکی از این فرایند نداشته و یا از نظر سياسی، با حاکميت همراه
نبوده باشد.
 نتيجه عملی آن این واقعيت است که سلطه سياسی حاکميتی معين، که در جهت منافع مليتی معين و
محروم کردن مليت های دیگر حرکت ميکند، سلطه طبقاتی همان مليت بر ملت های دیگر را تامين کرده و ستم ملی
 را به ستم طبقاتی نيز تبدیل ميکند. از این گفته نبا ید باین استنتاج سریع رسيد که همه مليتی که بنام آن سخن
گفته ميشود، به سرمایه دار، و بقيه مليت ها به کارگر تبدیل شده اند. بلکه فر آیندی است که بخش مهمی از مليت
های غير حاکم را به حاشيه زندگی اقتصادی و اجتماعی می راند. چنين فر آیندی، دیر یا زود یک دیناميت انفجاری را
درون مليت ها توليد ميکند.
 آنچه که در دنيای سرمایه داری، بين کشورهای پيشرفته و کشورهای پيرامونی، یا باصطلاح جهان سوم
ایجاد فاصله ای عظيم ميکند و قطب فقر و ثروت بين آندو، و نها یتا سلطه اقتصادی و سياسی وتکنوژیک و فرهنگی
مرکز بر پيرامون و پرتاب شدن اکثریت آنان بر حاشيه تمدن را تامين ميکند، سرمایه گذاری و توسعه صنعتی و
اقتصادی در مرکز و خشک کردن منابع توسعه پيرامون با تکيه بر اهرم های متفاوت مالی، سياسی، تکنولوژیک و
گاهی نيز توسل مستقيم به قهر برهنه است. فرآیند مشابهی نيز همين امروز در کشور ما جریان دارد و با یک
خشونت سياسی مستقيم،عليه مليت های غير فارس بکار برده ميشود. این بدان معنی نيست که همه مليت
فارس بيک سان از این سياست جمهوری اسلامی بهره ميبرند و یا همه آنان بر این سياست ها مهر تایيد ميزنند،
 ليکن نميتوان انکار کرد که در یک توازن عمومی، معادله را بنفع آنان تغيير ميدهد و تعداد حصير آباد ها و حلبی آباد
هارا در درون مليت های غير حاکم بشکل شتابانی افزایش ميدهد و عملا آنهارا به ذخيره های نيروی کار ارزان برای
خود تبدیل ميکند. بهمين جهت نيز ستم ملی در ایران با ستم طبقاتی منطبق شده است. تحليل گسترده تر این
فرآیند نيازمند نوشته مستقلی است که خارج موضوع اصلی این نوشته است.
ایده فدراليسم، بی آنکه حلال مشکلی برای همه مشکلات سياسی و اقتصادی و همه بيماریهای
اجتماعی باشد، تلاشی است برای حل صلح آميز نا برابریهای ملی در درون کشور و نزدیک کردن آنان بهمدیگر در
یافتن راه حل هائی مناسب در تغيير ساختار های سياسی حکومتی، تعدیل نابرابریهای اقتصادی در بين مليتها و
ارائه پاسخی دموکراتيک بر آنها، بی آنکه شيرازه امور کشور از هم گسسته و یا از هم بپاشد.

 توضيح ساده فدراليسم

سيستم ها ی سياسی در جهان را،در یک شکل از رده بندی، یعنی در نحوه توزیع قدرت سياسی در درون
کشور، ميتوان به حکومت ها ی متمرکز و غير متمرکز تقسيم بندی کرد .
در یک حکو مت متمرکز، حکومت مرکزی، تنها قدرت تصميم گير برای سرتا سر کشور است که متضمن یک
سلسله از نهادهای مرکزی است که اقتدار سياسی و حقوقی نها ئی در اختيار آن قرار دارد.
یک حکومت متمرکز ممکن است از اشکال متفا وتی از عدم تمرکز را در داخل کشور، نظير عدم تمرکز اداری
و یا خود مختاری محلی و یا مناطق فرهنگی خود مختار را بکار گيرد، ليکن همه آنها در نهایت، بازوهای اداری این نوع از عدم تمرکز عملا در بسياری از امپرا توری ها در تاریخ نيز وجود داشته است وحکومت مرکزی هستند.
این نوع از عدم تمرکز را با سيستم فدرال نباید اشتباه گرفت، چرا که موجودیت این نوع از نهاد ها ی غيرمتمرکز،
تابعی است از اراده حکومت مرکزی که در هر لحظه ای ميتواند از طرف حکومت مرکزی منحل گردیده و یا تماما
بشکل دیگری در آورده شود.
بر خلاف سيستم های متمرکز، یک سيستم فدرال بعنوان شکلی از حکومت ها ی غيرمتمرکز بیان نوعی از نظام سياسی است که در آن قدرت سيا سی بشکل عمودی، بين حکو مت مرکزی و زیر مجمو عه های آن تقسيم ميشود.
وجه مشخصه اساسی فدراليسم را ميتوان سيستم سياسی داوطلبانه مبتنی بر خود- حکومتی (self-rule)و حکومت شراکتی (shared-rule) تعریف کرد
اصطلاح سياسی فدراليسم، مشتقه ایست از واژه لاتين foedus که بمعنی عهد و پيمان و قول وقرار است که در آن طرفين مساوی، پيمان شراکت تعهد آوری را ما بين خود منعقد ميکنند که بر اساس این تعهد (covenant) ،ضمن حفظ هویت و جامعيت فردی خود، هستی (entity ) جمعی تر نوینی را، نظير خانواده، نهاد سياسی و غيره، بوجود آورند که بنوبه خود، هویت مستقل و جامعيت خاص خود را دارد.
مفهوم تعهد همچنين بدین معناست که طرفين عهد و پيمان، نه فقط بر مفاد قانونی تعهد خود، بلکه اخلاقا
بر روح عهد و پيمان خود نيز پایبند بمانند. بنابراین، توافق تعهد شده، چيزی فراتر از قرارداد ساده است، چرا که
متضمن تعهد به رابطه ای پایدار و حتی دائمی در بين طرفين و تعهد به همکاری برای دستيابی به هدفهای این
پيمان و حل صلح آميز مناقشات احتمالی است.
از اینرو، فدراليسم هم بمعنی یک ساختار و هم روش حکومتی است که وحدت و یگانگی را بر شالوده تفاهم و
رضایت بر قرار ميسازد، در عين حالی که از طریق یک قانون اساسی فراگير، این تنوع مولفه های تشکيل دهنده یگانگی سياسی را حفظ ميکند.
بر پایه چنين تعریفی، فدراليسم، شکلی از سازمان سياسی دولت است که بر حاکميت دوگانه مرکز و ایا
لت ها،و یا بعبارتی دیگر، بر سطوح متفا وتی از توزیع عمودی قدرت (چه بشکل جغرافيائی یا استانی، چه بر
اساس خطوط ملی-قومی و یا بر ترکيبی از جغرافيائی و ملی-قومی ) استوار است که در آن هر یک از دوسطح
حاکميت، حدود و اختيارات مشخص خود را داشته ودر حوزه های صلاحيت خود حق اعمال اقتدار مستقل خود را دارند و هيچيک از آندو حق تعرض به حيطه حقوق و صلاحيت ها ی دیگری را ندارد
ميزان قدرت و حدود اختيارات قدرت مرکزی و ایالت ها ( زیر مجموعه ها sub- units ) ویا نحوه مشارکت زیرمجموعه ها در تصميم گيریهای قدرت مرکزی، از کشوری به کشور دیگر ممکن است فرق کند. از این نظر، از شکل
واحدی از فدراليسم نميتوان سخن گفت. ليکن برغم تنوع در اشکال متفاوت سيستمهای فدرال، همه آنها در یک
مضمون کليدی که ميتوان آنرا عيار سنج تشخيص وجود سيستم فدرال تلقی کرد، با هم مشترکند و آن عبارتست از:
حاکميت دوگانه (dual- sovereignty) بين حکومت مرکزی (یا فدرال) و ایالت ها (یا زیر مجموعه ها ) . این دو سطح
یا دو لایه از حاکميت در یک جغرافيای معين اگرچه استقلال خاص خود را دارند، در عين حال، منزوی از هم نيستند،
بلکه هردو سطح از حاکميت، حقوق متقابلی نيز در یکدیگر دارند. باین تر تيب، هم ایالت ها یا زیر مجموعه ها، ضمن
اینکه در حوزه معين حاکميت خود، اعمال قدرت ميکنند که از آن تحت اصطلاح خود حکومتی یا self-rule در اداره حکومت مرکزی نيز مشارکت ميکنند که به حکومت مشارکتی یا shared –rule معروف است.

ميزان و نحوه مشارکت زیر مجموعه ها در حکومت مرکزی نيز از کشوری به کشور دیگر فرق ميکند. بعنوا ن
مثال، در کشوری نظير بلژیک، ایالت ها هم در قانون گذاری مرکزی ( از طریق مجلس سنا و هم در کابينه وزراء با
نسبت های مساوی شرکت ميکنند، و این بجز مشارکت عموم شهروندان از طریق پارلمان در قانونگذاری کشور
است. حال آنکه در آمریکا، ایالت ها یا زیر مجموعه ها، نقشی در گزینش مستقيم کابينه وزراء ندارند. در مقابل، این
مشارکت زیر مجموعه ها در حکومت مرکزی، حکومت فدرال نيز در ایالت ها، در تمامی حکومت ها ی فدراتيو، از
حقوق معينی بر خوردار است.
این تقسيم درونی حاکميت (dual sovereignty) یکی از شا خص های اساسی نظام های سياسی فدرال است. نکته قابل توضيح اینکه، حاکميت دوگانه را با تفکيک قدرت (separation of powers) نباید اشتباه گرفت. درهمه دموکراسی های پارلمانی، تفکيک قدرت وجود دارد و شرط لازم یک حکومت فدرال است، ليکن همه حکومت
های پارلمانی، ضرورتا فدراتيو نيستند، بلکه برای تحقق آن نياز به تقسيم عمودی قدرت یا حاکميت دوگانه در درون
کشور نيز هست.
معمولا در این توزیع عمودی قدرت، در چند حوزه کليدی که خود باز تابی است از نياز به اقدام وهم آهنگی
مشترک، نظير دفاع، سياست خارجی، حق انتشار اسکناس و سياست های کلی مربوط به اقتصاد کشور , و کنترل
مهاجرت، در حوزه صلاحيت حکومت مرکزی قرار دارد و بقيه حوزه ها ی مربوط به اداره کشور، به ایالت ها واگذار
ميگردد.
باز در این حوزه نيز، شکل واحدی از نوع و ميزان صلاحيت ها در بين حکومت مرکزی وایالت ها وجود ندارد.
مثلا در قانون اساسی کانادا، حوزه های صلاحيت ایا لت ها، شمرده شده و ما بقی صلاحيت ها به دولت مرکزی
تعلق دارد، حال آنکه در آمریکا درست بر عکس اینست.یا در سویس، بر اساس قانون اساسی کشور، دولت فدرال، حق داشتن ارتش در زمان صلح را ندارد مگر اینکه ایالت ها تایيد کرده باشند. البته مورد سویس در زمينه محدودیت
داشتن ارتش را، کاملا استثنائی باید تلقی کرد و نمونه دومی از این نظر ندارد.
باید خاطر نشان ساخت که در تاریخ بشری، حتی از زمان امپراتوریهای بزرگ عهد باستان، نظير امپراتوری
رم، تا امپراتوریهای عصر سرمایه داری، که بر نقاط بزرگ ومناطق پرا کنده ای از جهان حکومت می کردند، همواره در
جات متفاوتی از تفویض اختيارات به مناطق تحت حا کميت آنها وجود داشته است، بهمين دليل نيز اندیشه سياسی
چگونگی متصل کردن این مناطق پراکنده در جهان، زیر یک چتر حکومتی، یکی از دغدغه های فکری حکومتگران بوده
است.
گاهی نيز، اتحاد ها ی متفاوتی، برای مقاصدی معين در تاریخ شکل گرفته است، ليکن این اتحادها بعداز
برآورده شدن هدف اتحاد، نظير دفاع متقابل در برابر یک حمله خارجی و برای دوره ای کوتاه بوده است .ميتوان از
اتحاد دولت شهرهای یونان در عصر باستان و یا از اتحاد شهر ها ی ایتا ليا در قرون وسطی بعنوان نمونه هائی از این
اتحاد ها نام برد.
نخستين اتحاد های مدرن با خصلتی نسبتا پایدار، نخست در سویس از قرن 13 ببعد و سپس در هلند(The United Provinces) شکل گرفتند. با اینهمه، اتحاد آنان سست و با قدرتهای مر کزی ضعيفی بودند. از این نظر،هيچيک از این اتحاد ها را در تا ریخ و یا هيچيک از امپراتوریهای بزرگ جهان را که با در جاتی از عدم تمرکز و تفویض
اختيارات به مناطق پراکنده تحت حکومت آنان همراه بود، نميتوان در مفهوم امروزی خود، یک نظام سياسی فدرال
ناميد.
در دنيای امروز، بطور رسمی بيست کشور فدرال وجود دارند که قریب به نيمی از جمعيت جهان را تشکيل
ميدهند،ليکن هشتاد در صد کشور ها، بنحوی از مکانيسم های فدرال استفاده ميکنند، بی آنکه بطور رسمی فدرال
بوده باشند.بعنوان مثال، بریتا نيای کبير، رسما یک کشور فدراتيو نيست، ولی مناطقی نظير اسکاتلند ویا ویلز و تا
حدی ایرلند شمالی، مجالس محلی خود را داشته واز اختيارات قابل ملاحظه ای بر خوردار هستند.در شکل گيری حکومت های فدرال، دو فرآیند را ميتوان مشخص کرد:شکل نخست، باهم جمع شدن دولت ها ویا مناطق سياسی مستقل ( coming together) که هویت تازه ای را چه به صورت فدرال و چه بصورت کنفدرال بوجود می آورند.
دوم: تقسيم عمودی قدرت سياسی در درون دولت هائی که متمرکز بوده اند، بشيوه جدید فدرال  ( togetherholding  ).از نظر تاریخی، شکل اول، یعنی تجمع مناطق مستقل سياسی در یک شکل کنفدراتيو و سپس بصورت
فدراتيو، نخستين تجربه های تاریخی بوده اند. کنفدراسيون سویس، ایالت های متحد در هلند، کنفدراسيون ایالات
شمال آمریکا و نيز اتحادیه اروپا در شرایط فعلی، نمونه هائی از این تجمع ایالت ها و مناطق در تشکيل یک
سيستم فدراتيو و کنفدراتيو هستند. از کشورهائی نظير برزیل، بلژیک، آرژانتين و هند و عده دیگری از کشورهای
دیگر، ميتوان بعنوان نمونه هائی نام برد که از طریق غير متمرکز کردن حکومت های متمرکز خود، تقسيم عمودی
قدرت و ایجاد حاکميت های دوگانه خود- حکومتی و حکومت- شراکتی، در جهت یک نظام فدرال حرکت کرده اند که
فر آیند احتمالی فدراليسم در کشور ما، ضرورتا از الگوی دوم تبعيت خواهد کرد.
یک سيستم فدرال ممکن است که بر یک پایه متقارن و هم وزن در زیر مجموعه های خود استوار بوده، که اصطلاحا  ( symmetric federalism ) ناميده ميشود ودر آن زیر مجموعه ها در رابطه با حکومت فدرال از یک خود-حکومتی و استقلال برابر با دیگر ایالت ها برخوردار هستند، و یا از زیر مجموعه های نا متقارنی تشکيل شده باشد.

تفاوت بين عدم تمرکز و سيستم فدرال

هر سيستم فدرالی ضرورتا بر عدم تمرکز استوار است، ليکن هر نوع عدم تمرکزی بمعنی سيستم فدرال
نيست. وجه تمایز اساسی بين سيستم فدرال و سياست عدم تمرکز در هر شکلی را باید در وجود حا کميت
دوگانه در حکومت فدراتيو که خود اساسا با عدم تمرکز نيز همراه است، و فقدان آن در عدم تمرکز اداری و یا حتی در
خود مختاری، جستجو کرد. امروز، اکثر کشور ها، چه پيشرفته و چه در حال توسعه، اشکال متفاوتی از سياست
عدم تمرکز را پيش ميبرند و هر کدام از آنها بنا بدلایلی انجام ميگيرد. سياست عدم تمرکز، اگرچه روش تازه ای
نيست و بعد از پایان جنگ جهانی دوم، غالب کشور های پيشرفته از آن استفاده کرده اند، ولی در دو دهه گذشته عموميت بيشتری یافته است. در سا لهای 1950 , 1960 کشورهای استعمار گر، بخش قابل توجهی از اختيارات خود را به مستعمرات خود تفویض کردند ضمن آنکه هنوز به آنها استقلال کامل نداده بودند. در دهه 1980 ، بيشتر به
دليل تمرکز بر توسعه انسانی و ضرورت همسازی شيوه های حکومتی با آن مرتبط بود.در حال حاضر، سياست عدم
تمرکز در هر کشوری منطق خاص خود را دارد. کشورهای پيشرفته آنرا بدليل عرضه ارزانتر و کاراتر خدمات پيش
ميبرند و کشورهای در حال توسعه، بدليل جلوگيری از عدم کار آئی و بی ثباتی اقتصادی، و کشور های سابقا
کمونيستی نيز از عدم تمرکز بعنوان ابزاری برای سرمایه دارانه کردن ساختار های اقتصادی خود وگذر شتابان به
اقتصاد بازار آنرا بکار ميگيرند. عدم تمرکز سازمان اداری نيز برای برای مدیریت دستگاه بوروکراسی کشور، روشی
است از متدتها پيش در بسياری ازکشور ها بمورد اجراء گذاشته شده است. در آمریکای لاتين عدم تمرکز بر اثر
فشار برای دموکراتبزه کردن بيشت، و در قاره آفریقا، عدم تمرکز ابزاری است برای حفظ وحدت ملی. در نتيجه،
[12] حکومتها، ممکن است بدلایل متفاوت و بدرجات متفاوتی، سياست عدم تمرکز را پيش ببرند.ليکن هيچيک از اینهارا نميتوان یک روش فدراتيو تلقی کرد، چرا که فا قد مکانيسم فدراتيو، یعنی حق حاکميت دوگانه هستند.

فرق بين سيستم فدراتيو و کنفدراتيو

یک سيستم فدراتيو و کنفدراتيو، هردو از مقوله حکومت های غير متمرکز هستند.تقسيم عمودی قدرت در
سيستم های فدراتيو و ميزان صلاحيت های حکومت فدرال و زیر مجموعه ها، بصورت مفادی از قانون اساسی کشور
در می آیند و امکان تغيير آن فقط با تصویب پارلمان های محلی زیر مجموعه ها (ایالت ها ) ميتواند عملی شود.
بعبارتی دیگر، هرگونه تغييری در معادله بين حکومت فدرال و ایالت ها، فقط با رضایت طرفين امکان پذیر است و رابطه
یکطرفه نيست و حکومت مرکزی نميتواند بنا به اراده خود، اختيارات حکومت های محلی را تغيير دهد. تغييرات جزئی
و نوسان ها معمولا از طریق تفسير قانون اسا سی از طرف دادگاه عا لی فدرال که صلاحيت رسيدگی به اختلافات بين ایالت ها و نيز هریک از ایالت ها با دولت فدرال را بر عهده دارد، انجام ميگيرد. ليکن برای تغيير در قانون اساسی،معمولا تایيد سه چهارم پارلمان ایالت ها ضروری است.
بر خلاف حکومت فدراتيو، سيستم های کنفدراتيو،بر اساس توافق برای هدفهای معينی بوجود می آیند و
قدر ت اجرائی مرکزی فقط از نمایندگان زیر مجموعه ها تشکيل ميشود. بر خلاف دولت فدرال، قدرت اجرائی و
حکومت مرکزی ضعيفی دارد.
در یک سيستم فدراتيو،اولا، زیر مجوعه ممکن است هویت قانونی کاملا مستقل خود را حفظ کند. ثانيا،
مرکز فقط مجاز به اعمال آن قدرت و اختياراتی است که زیر مجموعه ها ( ایالت ها) به آن تفویض کرده اند. یعنی
اختيارات آنها تابعی است از اختيارات ایالت ها. ثالثا، زیر مجموعه ها در بسياری مسائل، ميتوانند تصميمت مرکز را
وتو کنند.رابعا، تصميمات مرکز فقط ممکن است زیر مجموعه ها را متعهد کند ونه شهروندان ایالت های کنفدرال را
.بعنوان مثال، بسياری از تصميمات اتحادیه اروپا، بطور مستقيم به جزئی از پيکره قانونی دولت های عضو تبدیل
نميشود و نياز به تصویب پارلمانهای دولت های عضو دارد تا رسميت قانونی در آنها پيدا کرده و حقوق و یا تعهد
قانونی برای آنها بوجود آورد. خامسا، مرکز فاقد منبع مالی و یا پایگاه انتخاباتی مستقل است . سادسا، زیر مجموعه
ها، اختيارات خود را بطور دائم به مرکز تفویض نميکنند. و سرانجام اینکه، هر زمانی ممکن است که از اتحاد خود را
بيرون بکشند، حال آنکه حق جدائی در سيستم فدراتيو امکان جدائی حق یکطرفه ای نيست.

تفاوت خود مختاری با فدرالیسم

مفهوم خود مختاری در معانی متفاوتی بکار برده ميشود و بيشتر متضمن اقدام به اختيار خود در حوزه های
معين است. از نظر توزیع یا پخش کردن قدرت سياسی، خود مختاری، بمعنی سياست عدم تمرکز است، ليکن در
غالب موارد، از اختيار انحصاری وضع قوانين و اداره امور محل، وگاها حق قضائی در چهار چوب کلی قانون اساسی
کشور است.
در اینجا باید بين "خود مختاری اداری " که بيشتر شکلی از عدم تمرکز در سازماندهی اداری کشور است،
که بمعنی انتقال حق قانون گذاری به یک واحد سرسزمينی درحوزه هائی معين است، « خود مختاری سياسی » و
قائل به تمایز شد. خود مختاری فرهنگی، از خود مختاری سيا سی فرق ،« خود مختاری فرهنگی » و همچنين
ميکند.خود حکومتی فرهنگی، معمولا به گروه های زبانی، مذهبی و یا از نظر قومی متفاوت بکار برده ميشود تا
گروهها ی اجتما عی ایکه صرفا بر اساس تعلق سرزمينی تعریف ميشوند، و دامنه خود مدیریتی آنان محدود به
آموزش، فرهنگ و زبان اقليت و امور مذهبی و رفاهی ميشود. نهاد های خود مختار نيز فقط در آن حوزه های معين حق اعمال قدرت را دارند و نه بيشتر .دامنه خود مختاری سياسی، همانگونه که اشاره شد، وسيعتر است و درجه و وسعت اختيارات تفویض شده نيز در هر موردی ممکن است که فرق کند. قدر ت خود مختار منطقه ای، عمدتا حوزه های آموزش، فرهنگ،
استفاده از زبان، محيط زیست، برنامه ریزی محلی برای منابع طبيعی، توسعه اقتصادی، امور اداری محل، مسکن، بهداشت و دیگر امور اجتماعی را در برميگيرد. دولت مرکزی نيز امور مربوط به دفاع، سياست خارجی، سياست های کلان اقتصادی، نشر پول و امنيتی را بر عهده ميگيرد. در این زمينه ميتوان از خود مختاری جزایر آلند واقع در دریای بالتيک که تحت حاکميت دولت فنلاند قرار دارد، ليکن بزبان سوئدی حرف ميزنند، اسکاتلند،گرین لند،پورتریکو، منطقه تيرول و آلتو آدیجه در شمال ایتاليا که آلمانی زبان هستند، بعنوان نمونه هائی از خود مختاری سياسی یا سرزمينی نام برد.
تفاوت اساسی همه اینها با سيستم فدرال در اینست که دولت مرکزی حق تغيير یا بر هم زدن اختيارات تفویض شده را دارد، حال آنکه چنين حق یکطرفه ای برای آن در حکومت فدرال قائل نميشوند . دوم اینکه فاقد جنبه حاکميت دوگانه و مشارکت متقابل آن در اداره حکومت مرکزی است.

فدراليسم بمثابه گزینه سياسی بهتر

ایده قدرت متمرکز سياسی در یک کشور، دیگر موضوعيت تاریخی خودرا از دست داده است. یکی از جنبه
های مهم سيستم فدراتيو این است که وجود انواع مسائل مختلف در یک کشور و نيز ضرورت داشتن نهاد هائی
مختلف برای پاسخگوئی بر آنهارا می پذیرد. پاره ای از آنها در سطح محلی اثر ميگذارند و دامنه پاره ای دیگر در
سطحی وسيعتر است . ساختارهای سياسی حاکميت، باید منعکس کننده این سطوح متفاوت باشد. اقتدار و
اختيارات پرداختن این مسائل، تا حد ممکن باید به سطوح پائين انتقال یافته و در بالا تا آنجائی که لازم است تمرکز
داشته باشد.
جنبه مطلوب دیگر در سيستم فدرال، در رابطه مستقيمی است که هر سطح از حاکميت سياسی، ارتباط
مستقيمی با شهروندان بر قرار ميسازد. از این نظر، بار دموکراتيک بيشتری را با خود حمل ميکند.
قوانين دولت فدراتيو،نه فقط ایالت های تشکيل دهنده آن، بلکه مستقيما بر کليه شهروندان اثر ميگذارد.
در یک سيستم فدرال، قدرت سياسی اگرچه پخش شده است، ليکن قدرت کاملا هم آهنگی است و این هم آهنگی، انسجام درونی و قدرت واقعی بيشتری را به دولت داده واز تنش های درونی آن ميکاهد. بهمين دليل،یک دولت فدراتيو، ضمن آنکه پيوند درونی هم آهنگتری با مولفه های خود دارد، خود ابزاری است برای حفظ چندگانگی ( پلوراليسم ) و حراست از حقوق فردی در برابر اقتدار دولت مرکزی.انتقال قدرت سياسی تصميم گيری به ایالت ها و مناطق، حق تصميم گيری را در مورد مسائلی که برزندگی آنان اثر ميگذارد، از بوروکراتهای مرکز نشين، بيشتر به خود شهروندان آن ایالت ها انتقال ميدهد.
توزیع عمودی قدرت سياسی، نه تنها زندگی صلح آميز تری را برای مجموعه شهروندان فراهم ميسازد و
امکان آنرا بوجود می آورد که بسياری از مناقشاتی که ممکن است بين بين ایالت ها و دولت مرکزی ویا بين مليت
های مختلف بروز ميکند، با استفاده از مکانيسم های سياسی هم آهنگ کننده سيستم فدرال، از طریق گفتگو و
ابزار قانونی مناسب حل و فصل شود.تجربه اروپا بعد از دو جنگ ویرانگر، که در آن ملت های آن در طی کمتر از سه
دهه روی آورده بودند، و حرکت آنان بطرف یک سيستم کنفدراتيو و فدراتيو، خود شاهد زنده ای بر آن است.
یک حکومت فدراتيو،ضمن پخش قدرت سياسی بشکل عمودی، هم از جامعيت قدرت مرکزی و هم ازهویت وجامعيت ایالتها که مولفه های آن هستند، دفاع کرده وبه هریک از آنها قدرت واختيارات لازم برای حل مشکلات کشور را از طریق هم آهنگی باهم ميدهد و شهروندان را در ارتباط نزدیکتری با تصميم گيریها قرار ميدهد. ازاینرو، یک سيستم فدرال واقعا دموکراتيک را، ميتوان جمهوری جمهوری ها ناميد.

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۱

ایران و مسائل ایران(بخش اول)


 " قیام سراسری ترکان آذربایجانی" که با ابرازهمبستگی سایرترکان: (قشقائی ها و ترکمن ها) د ر کشورما ایران همراه بود، درواقع از" قیام مَدنی"اول خرداد(۱۳۸۵) تبریزآغازشد وبه ارومیه و سولدوز(نقده) واردبیل کشید، وسپس پارسوا ("پارسا آباد" قبلی و"پارس آباد" کنونی که اهالی "مغان شهر"مینامند) ونیز زنجان و دیگر شهرهای کوچک و بزرگ را فراگرفت، که درهمه آنها ترکان آذربایجانی زبان ساکن هستند. پژواک این رستاخیزعظیم، همانند حرکتِ "خلق مسلمان"كه درمخالفت با اصل صدو ده(ولایت فقیه) بود:                                                                                         
قانون اساسي- ده اُلان اصل يوز- اُن، ضيدي بشر- دی/ایصلاح اگر اُلماسا، باطیل- دی هَدَردی".      
  اصل صدوده قانون اساسي ضدي بشراست/اگر ایصلاح نشود،(آن قانون ) باطل و بيهوده است. 
        
 بنا به انتظاروروال معمول، متأسفانه تنهاماند وبا "توطئه سکوتِ"معنی داری بدرقه شده وهنوزهم میشود. این رفتارهماهنگ اُپوزانهای فارسی زبان، براستی هراندیشمندعلاقه مند ومتعلق به  "فرهنگهای محکوم"رادرسنجش وشناختِ پدیده ای به نام "روشنفکران" طرفدار"پا ن فارسیسم" ،  به تعمق جدی- دراتخاذِ تصمیم قطعی، برای آینده خودشان وایران- وامیدارد. به عبارت دیگر این قیام علاوه برنتایج سیاسی- مدنی که درآینده نه چندان دور، لاجرم شاهدش خواهیم بود، درواقع همچون واحداندازه گیرئی (مِتر، یا میزان الحراره ای) بود، جهت سَنجش ِ"درجه و عمق و پهنای"ِ آزادی خواهی، برابری طلبی، وشناخت نوع ِ"دموکراسی"ی موردنظرمُدعیان داخل وخارج کشور : چه طیف سلطنت(پهلوی) طلبها، چه باصطلاح ملی هاومدعیان وراثت وپیروی ازراه دکتر مصدق و(سنجابی،بازرگان وبختیاروفروهر)،چه"رهروان راه کاشانی وخمینی"، چه جریانهای چپ سابق ولاحق، که زمانی مدافع ِ:"حق تعیین سرنوشت ملل تا سرحد جدائی در کشور کثیرالملله ایران" بودند! و درنهایت، چه آنهائی که براستی دموکراسی میخواستند و میخواهند ودردموکراسی خواهی خود، طبعاً دواصل ِآزادیهای قانونی:(حقوق بشر) وبرابریهای انسانی:(فردی وگروهی)  را، شرط اصلی قدم گذاشتن درراه مُدرنیته و رسیدن به ملت مدرن میدانند که لاجرم ازتوحش ِ"ایل- ملتِ"(متکی به نژادآریایی واسطوره کیانی) ونیزبربریت: "قوم- ملتِ" ناظر و راجع به (دین انحصاری = خمینیسم، و زبان انحصاری = پان فارسیسم) رَستن است و به جامعه مدنی باآزادی"ِدین وزبان"وبرابری انسانی شهروندان پیوستن: (برابری: زن بامرد،دین باوربادین ناباور ، وفارس باترک، کرد، و..). دردموکراسی واقعی برخلافِ سخن ِ"مهندس مهدی بازرگان"اولین نخست وزیرآقای خمینی، که اِفاده فرموده بود: "این نیم درصدی ها چه می گویند!؟" در واقع این مؤلف ِ"راه طی شده ( ؟!)" نمی دانست كه : درحقیقت، حرمتِ قانونی ِ"حقوق" اقلیت ویا اقلیتها است که بیانگروجودِ دموکراسی است ونه حاکمیت(بخوانیم دیکتاتوری وانحصارطلبی) اکثریت، بتنهائی! وآشکاراست که:         
                   
"ایران،کشوراقلیتهاست وهراقلیتی درسرزمین خوداکثریت است". 
                                           
درکل نیزازخوش- اقبالی ایرانیان وشوربختی"پان فارسیست"هاوسایرناسیونالیست های افراطی، ترکان آذربایجانی با سی وهفت وچهاردهم درصد، و۵/۲۳ میلیون نفر، اکثریت نسبی اهالی کشور ایران را داراهستند، وفارسی زبانان درایران با سی وپنج درصد و ۲۲ میلیون نفراکثریت نیستند: (ضمن جذب وحل چهارمیلیون ترک آذربایجانی وهمین مقدارازدیگران درطی ۸۱ سال، یعنی ازسال ۱۳۰۴ تا به امروز). آنگاه مطابق همان آمار ۱۹۹۸ سازمان ملل متحد، به ترتیب نوبت به : کُردها، لُرها، گیلکها و مازندرانیها واعراب خوزستان (بقول خودشان اهوازی- ها) وسواحل جنوب میرسد که بین پنج  تا سه میلیون نفرند وسپس: ترکمن ها با دو و نیم میلیون نفروبلوچ ها حدوددوملیون نفرودرنهایت، قشقائی ها با یک و نیم میلیون ولَک ها با یک میلیون ولارستانی ها با نیم میلیون نفر وآخر کاردرآن نوشته: آمارزبانها و لهجه های چند صد هزار تا چند هزار نفره می آید. البته این جمعیت بهمین نسبت در عرض این هشت سال رشد کرده است.لازم به ذکراست که تعداد زبانها ولهجه های موجود درسا ل ۱۳۳۲( بنابه شماره یکِ فرهنگ ایران، فروردین ماه) درکشورایران، دویست عدد بود وامروزه تنها۷۵ لهجه وزبان باقی مانده است. اینان، یعنی: "پان فارسیست های بیماروجنایتکاروطنی" درطی این هشتاد و یکسال(خصو صا، در۲۵ سا ل آخر پهلوی) به بهانه "تحکیم وحدت ملی ایران"، حدود ۱۲۵ زبان ولهجه رانابود کرده اند. بعبارت دیگر"پان فارسیسم"  حاکم، کشورایران رابه کشتار- گاه فرهنگها، زبان هاو"یادمانها" مُبدل ساخته است: (با نابودکردن پنج لهجه وزبان درهرسال). استاد گرامی براهل ادب وفرهنگ فارسی، این قتل عام فرهنگی مبارک باد!/ ازاین نظرمادرکشورخود، با یک"زبان- کُشی- دیل قیرقینی - : لنگُ- ای- سید":(مترادفِ نسل - کُشی: ژنو- سید) روبروهستیم / واژه "زبان- کُشی : لنگُ- ای- سید" ، نیز چون "پان فارسیسم"، ابداع من(واَمثال من) نیست، درحقيقت مخلوق (وبقول پیکاسو : شاهکار) ایدئولوژی انحصارطلب حاکم یعنی "پان فارسیسم"است. من، تنها نام مناسب به یک واقعیت یا پدیده را پیدامیکنم/. بایک حساب سرانگشتی، جمعیت"ملیت"ها (یا با واژه اهانت آمیز"موردنظراستاد): شمار "تیرههای"ساکن درکشورایران، به ترتیبِِ ذکرشده دربالا بقرار زیراست:                                     
۳+۲۳/۵+۲۲+۵+۳/۶+۳/۶+۳+۲/۵+۲+۱/۵+۱ +/۵
 به سا یت ذکرشده درهمین صفحه رجوع شود. درکشورما حدود نیم میلیون هم اقلیتهای دینی و گاه زبانی- دینی وجود دارد.                                                                                                  
 اقلیتهای دینی درایران که دارای زبان خاصی هم هستند، عبارتند از: ارمنی:( ۹۰هزار)، زرتشتی (۲۷هزار)، یهودی(۲۰هزار)، آسوری وکلدانی(۲۰هزار) نفر، و،صُبی ها. چون"اهل حق"، بهائیان  وبابیها، زبان خاصی ندارند، دراین حساب آورده نشدند وگرنه بعداز"اهل حق": (احتمالاًبیش ازسه میلیون نفرند)، بهائیان بزرگترین اقلیت دینی کشورایران هستند با: (۳۰۰هزارنفر). جهت ختم این آمارتراژیک وخجالت آور- ازنظرانسا نیت، دموکراسی ومدرنیته ونیزازلحاظِ فرهنگی وحقوق بشر- قابل ذکراستکه بنابه:                                                                                                       
www.ethnologue.com/iran                                                               
 اقلیت زبانی- مذهبی ِ" صُبی ها " در حال نابودی در ایران هستند واغلب به استرالیا و آمریکای شمالی مهاجرت کرده اند. زبان آنها شاخه ای اززبان آرامی (سامی) است که ماني پیامبر نامداردر میان آنها تربیت شده بود، واخیراً جهت مصون ماندن از توحش ِ پان شیعیسم و پان فارسیسم رژیم جمهوری اسلامی، آخرین بازماندگان آنها درایران، که به یکی ازبنامهای: "ماندائی"، "مُغتَسِله"، "یزیدی" و "صُبی" نامیده میشوند، خود را"مانَوی"هم قلمداد کرده بودند، که شایدازخطردین انحصاری شیعه ی سیاسی شده:"خمینیسم"،وسامی ستیزی:"پان آریانیسم"بیماروحاکم وبالاخره آپارتاید فرهنگی "پان فارسیسم"درامان بمانند، چراکه مانی را پیغمبرایرانی قلمدادمیکنیم! با  این مقدمه نه چندان کوتاه،" ظاهراًحاجت تقریروبیان اینهمه نیست" وامید است که استا د گرامی آقای دکترجلیل دوستخواه،اگربقول خودشان" دوستدارحقیقت ودانش وفرهنگ ومصلحتِ همه ایرانیان"ِ واقعی وموجود (ونه خیالی وادعائی) بوده وهستند، آمارفوق کافی به مقصود خواهد بود! و دیگر نیازی دراستناد به آمارسازمان"سی.آ.اِی."باقی نمی ماند که فارسی زبانان ایران را / پنجاه و یک درصد/قلمدادکرده است! لابُداین رقم مبارک۵۱ درصد،همچون"برهان قاطع"توجیه- گردیکتاتوری اکثریت خیالی ومورد نظر"ملی- یون" بعدی مااست: اَعَم ازملی- مذهبیهای: سابق(خاتمی یون)، واَسبَق(بازرگانی- ها) وخود جبهه ملی داخل کشور، باسخنگوئی دکترپرویزورجاوند"سَلَمَهُ الله تعالی" که اخیراًبه "اصل خویش": برگشته ویکسره "شونیستی" دوآتشه شده است(عضو سابق حزب سومکای دکترداوودمنشی زاده، ومرید بعدی ذبیح بهروز، ودکترمحمد مقدم وبقول خودش مُهمِد مُغدُم، كه همگي از پیش کسوتان ومرشدان صاحب ادعاي پان فارسیسم بودند).       

                                                               
 پسر، کو ندارد نشان از پد ر            تو بیگانه خوانش نخوانش پسر!    

 مليهاي ما برحسب تغيير اوضاع دائم "پسوند"عوض ميكنند: در مقابل چپ ها،"ملي- مردمي" شدند، دربرابرودركنارخميني،"ملي-مذهبي"ازآب درآمدند، وبقول دوست هوشمندي، فردا هم ممكن است به صورت "ملي- نظامي" و "ملي آريائي"در آيند!     
              

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۱

نسل کشی ارامنه،دروغ تا واقیعت!




 قتل عام ، جنايت در حق اقليت،نسل كشي و ... همگي لغات و مفاهيمي هستند كه در چند سده اخير وارد تاريخ ملل و اقوام شده است ؛در اين مقاله سعي شده به بررسي كشتار ارامنه توسط تركان عثماني در بحبوحه جنگ جهاني اول پرداخته شود.متاسفانه دراين زمينه شبهات فراواني در تاريخ وجود دارد ،كه نياز دارد محققين وتاريخنگاران پژوهشهاي بيشتري نمايند. باكمال تاسف زماني كه اين موضوع را انتخاب كردم پي بردم كه تا چه حد امكانات بنده در اين زمينه ضعيف است؛ منابعي كه به آن دسترسي داشتم بسيار اندك بود و در اين تعداد منابع اندك هم فقط از يك گروه حمايت شده و گروه ديگر را به صورت كاملاًَيك طرفه محكوم و جنايتكار اعلام كرده بودند.در منابع نوشته هاي ارو پائيان و روسها كه همواره نظر مساعد به عثمانيها ندارند بدون هيچ دليل و مدركي يكطرفه به بد گوئي از تركها پرداخته اند؛به عنوان مثال در كتاب ارمنستان 1915ژان ماري كارزو؛انتشارات جاويدان؛فرمانروايان شاخ زرين نوئل باربر،انتشارات گفتار؛افسانه پان تورانيسم :توران متحد و مستقل ،زاره واند؛انتشارات بينش .از سوي ديگر در اكثر سايتهاي اينترنتي فارسي وانگليسي زبان نيز اين مورد به صورت كاملاَمشهود به چشم مي خورد.در اكثر مقالات نويسندگان ايراني نيز نوعي جانب داري از ارامنه به چشم ميخورد.در پائين نام چند سايت اينترنتي كه از آنها استفاده كرده ام ،راذكر ميكنم. www.ourararat.com در اين سايت كه توسط تعدادي از ارامنه ايجاد شده است ،مطالبي در زمينه قتل عام ارامنه آمده است؛بدون آنكه به دلايل اين نسل كشي بپردازد ،يكسره به توصيف جنايات تركان پرداخته است و عكسهائي نيز از قتل عام ارامنه در آن گنجانده شده است. www.24april1915.com اين سايت متعلق به كليساي خليفه گري تهران ميباشد؛در اين سايت نيز در زمينه نژاد كشي ارامنه اطلاعات فراواني آمده است. www.sharghian.com در اين هفته نامه الكترونيكي مقاله اي از آقاي ايرج افشار آمده بود ،ودر اين مقاله هم به كشتار وسيع ارامنه اذعان شده است. البته بنده در اين جا نمي خواهم ،اعمال تركان را توجيه كنم؛جنايت حتي در مقطع كوچكش قبيح است،چنانكه هنگامي كه در شهر انبار ،زيور از پاي يك زن يهودي برداشته شد،حضرت امام علي (ع)فرمودند:اگر يك مسلمان از قصه دق كند ؛تعجبي نيست. در اينكه در ميان سالهاي 1894-1896 ودرطول سال 1915 قتلهائي صورت گرفت شكي نيست؛ولي نبايد اين نكته را از نظر دور نگه داريم كه هر حادثه تاريخي را نبايد بدون تحقيق بپذيريم،چرا كه همواره تاريخ در معرض تحريف بوده است. نژاد كشي چيست؟ قتل عام يا نژاد كشي :كشتار گروهي، ‌ قتل عام يا نژاد كشي (genocide) واژه اي امروزي براي جنايتي قديمي است . معني آن نابودي گروههاي ملي ، ‌نژادي، ديني يا قومي است. كلمه genocide از واژه هاي لاتين genos به معني " گروه" و cide به معني " كشتن" مشتق شده است. تاريخ مدتها شاهد اندوهگين چنين اعمالي بوده اما قرن بيستم انجام اين جنايت را در وسيعترين و غير انساني ترين مقياس شناخته شده آن مشاهده نمود. براساس ماده دوم كنوانسيون پيشگيري و مجازات جنايت كشتار گروهي : (Convention on the Prevention and Punishment of the Crime of Genocide) مصوب مجمع عمومي سازمان ملل متحد در تاريخ نهم دسامبر 1948، كشتار گروهي يا نژاد كشي به معني هريك از اقدامات زير است كه به قصد نابودي تمام يا بخشي از يك گروه ملي، قومي، نژادي يا مذهبي به شرح زير انجام شود : 1ـ كشتن اعضاء گروه. 2ـ وارد آوردن آسيب جدي جسمي يا روحي به اعضاء گروه. 3ـ تحميل عمدي شرايطي به گروه به منظور نابودي فيزيكي تمام يا بخشي از آن. 4ـ تحميل مقرراتي بمنظور پيشگيري از زاد و ولد در داخل گروه. 5ـ انتقال اجباري كودكان گروه به گروهي ديگر. همچنين طبق اين كنوانسيون اشخاصي كه مرتكب كشتار گروهي، توطئه براي انجام آن، تحريك مستقيم و عمومي براي ارتكاب به آن، يا همدستي در كشتار گروهي شوند، اعم از اين كه مسئولان قانوني كشورها، مقامات رسمي يا افراد عادي باشند بايد مجازات شوند. ( ماده چهار). براساس كنوانسيون عدم شمول قانون مرور زمان در مورد جنايات جنگي و جنايات عليه بشريت مجمع عمومي سازمان ملل متحد در تاريخ يازدهم نوامبر 1970 ، جنايت كشتار گروهي تحت هيچ شرايطي شامل مرور زمان نمي شود. در سراسر جهان افراد بسياري براي پيشگيري از تكرار كشتار گروهي و مجازت عادلانه عاملان كشتارهاي قبلي تلاش مي كنند. اين تلاشها فراتر از مرزهاي عقايد مذهبي و خطوط سياسي است . ( www.24april1914.com ) محققين، قرن 20و?? را قرن نسل كشى ناميده اند. چرا كه ?? ميليون نفر در اثر وقايعى كه امروز آن را نسل كشى مى ناميم به قتل رسيده اند. شايد به همين جهت است كه موارد نسل كشى به افغانستان (كشتار شيعيان هزاره توسط امير عبدالرحمان خان1880-1901)،هرزگوين، رواندا، كامبوج، روسيه، تركيه و آلمان ختم نمى شود. حوادث منتهى به كشتار كردها در عراق توسط رژيم بعثى عراق طى سال هاى ????-???? از نظر بسيارى از صاحب نظران حقوق بشر به عنوان يك نسل كشى به شمار مى رود. همين طور كشتار 2 ميليون بنگالى در پاكستان در سال ????. مى توان موارد ديگرى از كشتار مردم را به اين ليست اضافه كرد كه اگرچه در تعريف نسل كشى نمى گنجد اما از سبعيت جدى اى حكايت مى كند. از جمله مى توان به زندانى كردن (منجر به قتل)، غارت و اعدام هزاران نفر در چين در دوره مائو تسه تونگ ياد كرد. مطابق با برخى منابع بين سال هاى ???? بعد از پايان جنگ جهانى دوم تا ???? نزديك به ?? ميليون نفر در چين توسط دولت كمونيستى به قتل رسيده اند. در كامبوج نيز بين سال هاى ???? تا ???? خمرهاى سرخ بين 7/1تا دو ميليون نفر از مردم را به قتل رساندند كه تقريباً ?? درصد جمعيت اين كشور را به خود اختصاص مى داد. در تمور شرقى نيز طى سال هاى ???? تا ???? تحت رهبرى ديكتاتور پرتغالى مارچلو كاتانو نزديك به ??? هزار نفر به قتل رسانده شدند. در هفتم دسامبر ???? ارتش اندونزى به تمور شرقى حمله كرد و تقريباً كنترل جزيره را به دست گرفت و در اولين سال اشغال تقريباً ??? هزار نفر از جمعيت ??? هزار نفرى آن كشته شدند.. جنايت رواندا نيز در نوع خود بى نظير است. پيش از سال ???? يعنى تنها 12 سال قبل ?? درصد جمعيت كشور رواندا را قوم توتسى به خود اختصاص مى دادند. بعد از آنكه در ششم آوريل ???? رئيس جمهور وقت در يك سانحه هوايى كشته مى شود شبه نظاميان هوتويى در مدت كمتر از ??? روز ??? هزار نفر را به قتل مى رسانند كه بيشتر آنها از قوم توتسى بودند. به گونه اى كه ?? درصد جمعيت توتسى ها در اين نسل كشى بى رحمانه از بين رفتند. واقعه نسل كشى ديگرى كه مى توان از آن نام برد مربوط مى شود به كشتار مسلمانان بوسنى و هرزگوين بين سال هاى ???? تا ???? توسط صرب هاى مسيحى ارتدوكس كه در جريان آن ??? هزار مسلمان كشته شدند. در كوزوو نيز طى سال هاى ????-???? نزديك به ??? هزار مسلمان يا ناپديد شدند يا به قتل رسيدند يا به تبعيد اجبارى تن دادند. جمهورى دموكراتيك كنگو نيز در آفريقا شاهد فجايعى از اين دست بعد از سال ???? بوده است. در واقع پس از آنكه كابيلا قدرت را به صورت خونينى به دست گرفت كشور صحنه انتفام جويى و خشونت بلاحصرى شد كه تجاوز و غارت و كشتار نزديك به 7/1ميليون نفر را به همراه داشت. همه اين اتفاقات جايى در نزديكى ما رخ داده است بنابر برخى مدارك و شواهد نزديك به ??? ميليون نفر از مردم جهان توسط دولت ها در قرن بيستم در جنگ هاى داخلى و بين المللى به قتل رسيده اند. سه كشتار جمعى و نسل كشى نيز در سال هاى اخير رخ داده است كه بيشترين آن به سه دليل زير رخ داده است: - كشتار جمعى اقليت مذهبى توسط افراد متعلق به دين اكثريت. - كشتار جمعى هم كيشان. - كشتار جمعى و نسل كشى گروه مشخصى از مردم به دلايل مشخص. نسل كشى هاى يكصد سال گذشته. افغانستان 1900-1881: (شرح اين فجايع به خوبي و به صورت روشن در كتاب سراج التواريخ ملا كاتب هزاره كه مورخ دربار امير حبيب اله خان(جانشين وي) فرزند عبد الرحمان خان بوده موجود بوده كه متاسفانه فقط جلدهاي 5و6 اين مجمو عه از چنگال رژيم سالم باقي مانده است.اخيرا قسمت ديگر كتاب مرحوم غبار(افغانستان در مسير تاريخ ) كه ممنوع الچاپ بود ؛ توسط فرزندش در آمريكا چاپ گرديده كه در آن از جنايات اين خاندان پرده برداشته است،اين كتاب توسط انتشارات جمهوري در ايران نيز چاپ گرديده است.) هرزگوين ???? - ????: ??? هزار كشته رواندا ???? طى ???روز: ??? هزار كشته پل پوت در كامبوج : ???? _ ????: دو ميليون كشته آدم سوزى نازى ها در آلمان ????-????: شش ميليون كشته(بر اساس ادعاي يهوديان) قحطى اجبارى استالين ????-????: هفت ميليون كشته قتل عام ارمنى ها در تركيه ???? _ ????: يك ميليون و ??? ميليون كشته(بر اساس ادعاي ارامنه) اما چيزي كه در اين ميان جالب به نظر مي رسد اين است كه در اكثر موارد،جناح پيروز و مسلح بعدها به هر نحوي در صدد كتمان اين وقايع بر آمده اند و حتي خواسته اند با تاريخ سازي آن را كتمان كنند .اگر چه در صحت برخي از اين نسل كشي هاي شكها و ترديدهاي انكار ناپذيري وجود دارد ،كه حتي روي دادن آنها را غير ممكن مي كند. يكي از مواردي كه دو طرف ؛در صدد اثبات گفته هايشان هستند ،قتل عام ارامنه توسط تركان عثماني(در زمان سلطان عبد الحميد دوم(1894-1896)و محمد پنجم كه در واقع بازيچه دست تر كان جوان بود ميباشد.(1915) اما اگر واقعه ?? آوريل سال ????(كشتار 300نفر از ارمنيان مشهور،استانبول كه سر آغاز كشتارها گرديد.) را به نوعى به زمان هاى دور نسبت دهيم و انتظار داشته باشيم با توجه به مكانيسم هاى مختلف بين المللى مناقشات در سطح گسترده به سرعت كنترل شود، گمان اشتباهى را پرورده ايم. اما هم اكنون هزاران نفر از مردم دارفور سودان يا در حال جان باختن هستند و يا جان خود را از دست داده اند. تنها 18 ماه پيش اولين نسل كشى سده حاضر رقم خورد. كشتار مردم توسط شبه نظاميان عرب تبار طرفدار دولت در غرب سودان نيز به اعتقاد بسيارى از صاحب نظران يك نوع نسل كشى تمام عيار به شمار مى آيد. اگرچه سازمان ملل ويژگى هاى يك نسل كشى را براى آن به شمار نمى آورد. بحران دارفور بيش از ?? هزار كشته و دو ميليون آواره به جا گذاشته است. يك گزارش سازمان ملل كه پيشتر در سال جارى منتشر شد نتيجه گرفت، در حالى كه كشتارهاى دارفور معادل نسل كشى نيست، اما قتل، شكنجه، ناپديد شدن افراد و خشونت هاى جنسى به شكلى منظم و حساب شده و در سطحى گسترده روى داده است و مى تواند حكمى معادل جنايت عليه بشريت داشته باشد. اما كار به اينجا ختم نمى شود چرا كه تبعات آوارگى مردم و مشكلاتى كه براى آنان به وجود آورده ابعاد اين فاجعه انسانى را چندين برابر كرده است. مطالبي درباره ارمنستان ارمنستان درسرزمين اورارتو Urartooاست.پايتخت اورارتو شهر توشپا بود كه بعدها به وان تغيير نام داد،آركيشتي اول پادشاه اورارتو در سال 782ق.م شهر اربوني Ereboonyvhساخت ،كه بعدها به ايروان معروف شد. آرمنها (ارامنه)از نژاد هند و اروپائي بوده و ورودشان به سرزمين اورارتو در قرن هفتم يا ششم پيش از ميلاد صورت گرفته است.آرمنها اورارتو را فتح كرده و زبان خود را بر آن تحميل نمودند.(1) اولين بار نام ارمنستان در كتيبه داريوش در بيستون ديده ميشود (521ق.م)،در تاريخ قبل از اسلام،ارمنستان يا تحت تسلط ايران بود ويا تحت سيطره روم قرار داشت. پس از ظهور اسلام و قدرت گرفتن اعراب ،اين كشور به تصرف نيروهاي اعراب درآمد و حدود دو قرن تحت استيلاي خلفاي عباسي بود.ازآن پس در حدود دو قرن ارمنه طولاني ترين سابقه استقلال خود را تجربه كردندتا اينكه با هجوم تركان سلجوقي استقلال خويش را ازدست دادند.در اين دوران قشر عظيمي از ارامنه كه حاظر نبودند تن به سلطه سلجوقيان نهند بامهاجرتي عظيم به سمت سيليسيه رفته و در انجاحكومت تازه اي راتحت عنوان ارمنستان جديد پايه گذاري كردند كه استقلال خود را به مدت سه قرن حفظ نمود با قدرت گرفتن امپراطوري عثماني در اسياي صغير از يك سو و حاكم شدن صفويه بر فلات ايران از سوي ديگر و تقسيم ارمنستان به دو قسمت در سال 1639م. فصل جديدي در تاريخ ارمنه اغاز ميشود كه تاثيرات بسياري در روند جمعيت ارامنه داشته است. عمده ترين تحول جمعيتي كه براي ارامنه ساكن در ارمنستان در اين دوران قابل ذكر است ،مهاجرت گروه عظيمي از ارامنه ساكن در اين منطقه به سرزمين هاي مركزي فلات ايران بود.اين مهاجرت گسترده كه به دليل جنگهاي ايران و عثماني در اين دوران وترغيب هاي شاه عباس صفوي صورت گرفت ،باعث گرديد كه تعداد قابل توجهي از ارامنه به نقاط مختلف ايران كوچ كرده و در مناطق شهري وروستايي استانهي غربي و مركزي كشور سكونت گزينند. يكي ازاصلي ترين مشاغلي كه ارامنه طي دوران صفويه به ان اشتغال داشتند تجارت كالا و ادويه بين ايران و هند و ساير كشورهاي آسيايي بود.اين افراد به تدريج براي خود پايگاه هايي در شبه قاره هند و كشور هاي شرق اسيا ايجاد كرده و به آن كشورها مهجرت كردند و شواهد موجود حاكي از اين ميباشد كه امني تبارهايي كه امروزه در كشورهاي هندوستان،چين،سنگاپوروسايركشورهاي شرق وجنوب شرق اسيا ساكن هستند،عمدتاًاز نوادگان اين ايرانيان ارمني مهاجر ميباشند.ساير ارامنه بخشهاي شرقي ارمنستان كه به ايران مهاجرت نكردند ،از نظر جمعيتي تحولات چندان در خور توجهي را تجربه نكردند.تنها نكته قابل ذكر جنگهاي ايران وروس وعثماني بود كه به دليل قرار گرفتن ارمنستان در خط مقدم نبرد،ويراني ها وكشتارهاي فراواني را از مردم به دنبال داشته وتاثيرات قابل توجهي بر ساختار جمعيت در اين منطقه داشت.از ديگر تحولات جمعيت قابل ذكر در استانهاي شرقي ارمنستان،رواج شهرنشيني در سالهاي پاياني قرن نوزدهم است كه به دليل صنعتي شدن كشور در اين دوران صورت گرفت.اما ارامنه ساكن در اسياي صغير،تحت حاكميت سلاطين عثماني دوران فاجعه اميزي را آغاز كردند .طي قرون هفدهم و هجدهم اينان اقدام به تلاش هايي در جهت رهايي از يو غ امپراطوري عثماني كردند ،ولي به علت عدم سازمان دهي و ضعف ارامنه در برابر قدرت امپراطوري،نتيجه اين تلاش ها چيزي جز شكست و كشتار هاي دسته جمعي نبود.رفتار سركوب گرانه امپراطوري عثماني با قوميت هاي ساكن در ان امپراطوري و همچنين ميل شديد ارامنه به استقلال باعث قيامهاي مردمي ارامنه عليه امپراطوري عثماني در سال هاي پاياني قرن نوزدهم ودهه اول قرن بيستم گرديد.با آغاز جنگ جهاني اول و ورود عثماني به جنگ در كنار المان امپراطوري اطريش-هنگري در 17اكتبر1914ارامنه در وضع بسيار اسفباري قرار گرفتند.از يك طرف ارمنستان جبهه اصلي جنگ بين روسيه و عثماني بود و از طرف ديگر ارامنه مجبور بودند در هر دو جبهه تحت فرمان روسها و عثماني ها عليه جبهه مقابل بجنگند. بدون شك ارامنه در اين جنگ،تمايل بيشتري به پيروزي متفقين داشتند و آگاهي عثماني ها از اين امر از يك سو وسوسه پايان دادن به قيام هاي مردم در بخش غربي ارمنستان كه خواهان استقلال بودند،از سوي ديگر باعث شد كه رهبران اين امپراطوري در خصوص خاتمه دادن به مسئله ارامنه مصمم تر شوند. بااستفاده ازوضعيت جنگي و تحت عنوان تخليه مناطق جنگي از افرادغيرنظامي،كوچ دسته جمعي ارامنه از محل سكونتشان اغاز شد.اجراي اين امر با توجه به اينكه مردان 18تا 50 ساله نيز براي شركت در جبهه و جنگ از خانه ها دور شده بودند،مشكل عمده اي ايجاد نكرد.در واقع وضعيت جنگلي امكان اقامت ارامنه را در منطقه غير ممكن ساخته و خانواده هاي ارمني بالاجبار محل سكونتشان را ترك كرده و به نقاط ديگري كوچ كردند.شرايط جنگلي و اقليمي غير قابل تحمل،بيماري هاي واگير،سرما زدگي،گرما زدگي،گرسنگي وخستگي،كشت وكشتار و مجموعه اي از عوامل موثر در اين فرآيند موجب مرگ عده كثيري از ارامنه شد.تنها عده قليلي از ارامنه توانستند پس از عبور از كوهستان ها خود را به بيابان هاي سوريه،عراق وايران برسانند.بدين ترتيب تعداد ارامنه ساكن در عثماني به شدت كاهش يافت واكثريت ارامنه اي كه امروزه درسوريه،لبنان،فرانسه،امريكاي شمالي وساير ممالك غربي هستند،فرزندان ونوادگان افرادي هستند كه در دهه دوم قرن بيستم از عثماني مهاجرت كرده و سر از كشور هاي ديگر دراوردند. نگاهي به سياست عثماني درقبال ارامنه فاصله سالهاي1890تا1914 هراند پاسدر ماجيان مينويسد:«در 1863م دولت عثماني فرماني صادر كرده بود،كه به موجب آن به ارامنه آزاديهائي در چهار چوب خط همايون ميداد.خط همايون فرماني بود كه در 1856 براي اعطاي آزاديهائي به اقليتها از طرف سلطان صادر شد،ولي فقط روي كاغذ بود و اجرا نشد.» از سال 1878 به بعد تمام سياست عثماني در اطراف اين نقشه دور مي زد كه پايه هاي خود مختاري آتي ملت ارمني را خراب كند؛و اين كار با تقليل عمدي نفوس ارمنيان و تبديل ارامنه به يك اقليت نژادي بسيار ناچيز انجام دهد،يكي از نخستين كارهاي دولت عثماني در اجراي آن نقشه،دستكاري ارضي در شهرستانهاي ارمني نشين بود.(1) به گفته پاسدرماجيان ارامنه توده فشردهاي را در اطراف درياچه وان تشكيل داده بودند وسياست عثماني اين هدف را دنبال ميكرد،كه اين توده فشرده را از هم جدا كند واز نيروي عددي عنصر ارمني در مناطق همجوار آن خطه بكاهد.دولت عثماني به دنبال اين هدف عشاير كرد را تحريك كرد تا به مناطق موش و وان و ارزروم بيايند؛تا ازاين طريق سبب مهاجرت ارامنه به مناطق ديگر گردد.ودر جاي ديگر مي نويسد :«تا وقتي مسئله ارامنستان مطرح نشده بود ،تخمينهاي نفوس و آمارهاي رسمي عثماني درباره جمعيت امپراتري عثماني ؛نفوس زيادي براي ارمنيان قائل بود،بر همين مبنا كتاب رسمي تركي صلاح الدين بيگ ساكنان ارمني امپراتوري عثماني را در 1867م(2400000)نفر تخمين ميزد،ليكن همينكه مسئله ارمنستان بر اثر جنگ 1878-1877م مطرح گرديد،دولت عثماني در آمارهاي ساختگي خود به كم كردن نفوس ارمنيان عتاقه عجيبي نشان داد.»(2) اما شاو در كتاب خود اين امر را به نحو ديگر بيان مي كند:«اگر چه بعضي از مسافران و مبلغان اروپائي مدعي شدند كه در قلمروهاي سلطان بيش از دو ميليون نفر ارمني وجود دارد،اداره سرشماري عثماني كه از طريق ثبت احوال و صدور شناسنامه همواره اطلاعاتي از وضع جمعيتي كشور در اختيار داشت؛شمار جمعيت ارامنه ملت گريگوري اعم از مرد و زن را حدود(988887)نفر ذكر مي كند.اگر بپذيريم كه حدود دو سوم از 160166نفر كاتوليك و 36339نفر پروتستاني كه در امپراتوري سكونت داشتند ،ارمني تباربودند؛مي توان نتيجه گرفت كه حدود 1125500ارمني در امپراتوري زندگي ميكردند؛با توجه به اين كه جمعيت كل امپراتوري (به استثناي بخشهائي از امپراتوري كه هنوز در آنها سر شماري انجام نشده بود :شامل يمن،حجاز،طرابلس،مصر و تونس)حدود 20475225نفر ميشد،جمعيت ارامنه كشور تنها 5درصد كل جمعيت را در بر ميگرفت ؛حتي در استانبول كه جامعه شهري ارمني ساكن در آن به مراتب بزرگتر از ساير نواحي امپراتوري بود،تنها 97782نفر گريگوري،407نفر كاتوليك و 430نفر پروتستان وجود داشت و اين ارقام بنا بر سرشماري سال 1878م،18 درصد از جمعيت شهر را كه بالغ بر 542437 نفر را مي شد ؛را تشكيل مي داد.بنابر اين در هيچ يك از ولايات امپراتوري جمعيت ارامنه اكثريت نمي يافت.»(3) روسها پس از آنكه روياهاشان در تسلط يافتن بر اروپاي جنوب شرقي از طريق بلغارستان ناكام ماند،براي رخنه در امپراتوري عثماني در پي جايگزين ديگري بر آمدند؛آنان به يكي از اقليتها يعني ارامنه،متوسل شدند كه تا آنزمان عليه سلطان نشوريده بودند.پيش از آن هيچ مشكلي درباره ارمنيان بروز نكرده بود،چرا كه آنان به طور كامل در جامعه سنتي عثماني جذب و جزئي لاينفك ازآن جامعه شده بودند و ملت گريگوري آنان تحت نظارت بطريق استانبول استقلال مذهبي و فرهنگي خود را حفظ كرده بودند .سو مديريتهاي كه در اين ملت وجود داشت از سلطه سلسله مراتب مذهبي ناشي مي شد ،چنان كه در برخي ملتهاي غير مسلمان ديگر نيز چنين مسئله اي وجود داشت ؛يعني به مذهب كاتوليك يا پروتستان گرويدند.جامعه ارامنه از دير باز تحت سلطه كارگزاران و بانكداران ثروتمند ارمني و رهبران مذهبي قرار داشت،اما رقابتهاي جديد همراه با فشار تنظيمات،جامعه ارمني را وا داشت كه به همان روند دموكراسي كه در ساير ملتها آغاز شده بود،تن دردهد(4) طي نخستين سالهاي قرن نوزدهم بويژه در ميان جوامع جديد كاتوليك و پروتستان امپراتوري،يك نوع جنبش جديد تجديد حيات فرهنگي شكل گرفت كه فعاليتهاي تبليغي غربيان تا اندازه اي در ايجاد آن سهم داشت.افراد اين جوامع مراكز فرهنگي خود را گسترش دادند و به مطالعه كلاسيك ارمني روي آوردند،آنان كتابهاي مقدس خود را به زبان كلاسيك كليسائي منتشر كردند،به زبان بومي خود طبع كردندو گونه اي زبان ادبي را در ميان توده هاي مردم رواج دادندكه همگان قادر به فهم آن بودند.بسياري از ارمنيان ثروتمند فرزندان خود را براي كسب تحصيلات به فرانسه اعزام داشتند و بدين ترتيب آنان تحت تاثير فرهنگ فرانسه قرار گرفتند.در طي 1860م برخي از ملي گرايان ارمني به تركهاي جوان ملحق شدند و توانستند كه فكر حكومت مبتني بر انتخابات را گسترش ببخشند.كسب استقلال صربستان و بلغارستان ،بسياري از ارمنيان را بر انگيخت كه در راه استقلال اميد خود را از دست ندهند.حمله روسها به آناطولي شرقي در سال1877م به تحريك كارگزاران و مديران ارمني صورت گرفته بود.متقابل با تشويق روسها بيشتر ملي گرايان ارمني بر مقاصد سياسي ملي گرايان تاكيد كردند.زماني كه قدرتهاي اروپائي به تقاضاهاي ملي گرايان مبني بركسب خود مختاري يا حتي استقلال توجهي نكردند،آنان براي تحقق مقاصد خود به خشونت متوسل شدند.خشن ترين انجمن ملي گراي ارمني ،انجمن تشكيل شده در تفليس بود كه از راه باطوم به ريزه؛به قلمرو عثماني اسلحه و مهمات مي فرستاد.(5) ارامنه هر چه بيشتر به قهر و خشونت متوسل مي شدند ،تا با ايجاد فضائي رعب انگيز ارمنيان ثروتمند را به پشتيباني از آرمانهاي خود وا دارند و همچنين مسلمانان را به انتقامجوئيهائي بكشانند كه سرانجام حكومتهاي بريتانيا و روسيه را مجبور به مداخله كنند.آنان به ماموران جمع آوري مالياتها،پستچيها و قضات حمله مي كردند و روستائيان را از كوچك و بزرگ قتل عام ميكردندومسلمانان از انجام هر گونه مقابله به مثل منع مي شدند.(6) اما اسماعيل رائين در قتل عام ارمنيان ،پاسدرماجيان در تاريخ ارمنستان ،نو ئل باربر در فرمانروايان شاخ زرين هر يك بدون ذكر اين مطلب ،آنچنان در ذكر مطالب شان به ارامنه قيافه حق به جانب داده اند ،كه گوئي ارامنه هيچ كاري مخالف با نظم جامعه انجام نداده اند و تركها بدون دليل به كشتار ارامنه كه در اين امر هم شك فرواني است ؛پرداخته اند. با شكست انقلابيون ارمني در داخل امپراتوري عثماني تنها گروههاي خارج از كشور به فعاليت خود ادامه دادند.دو گروه در راس جنبش قرار گرفت؛يكي از اين گروهها سازمان دانشجويان ارمني بل (هونچاك)در فرانسه و سوئيس بود ،كه به سال 1305ه.ق (1887م)تاسيس شد وگروه ديگر اتحاديه انقلابي ارمني يا داشناكها بود كه در سال 1308ه.ق(1890م)در روسيه بنيان نهاده شد ؛تا همه ملي گرايان ارمني را متحد كند،اين گروهها پس از سركوب ارامنه به دست تزار كه در ادامه سياست اصلي وي مبني بر ريشه كن كردن راديكاليسم در امپراتوري انجام شده بود ،تشكيل شد.برنامه هاي آن عبارت از تشكيل گروههاي عملياتي به منظور ورود به داخل قلمرو عثماني و حمله به ماموران حكومتي و ارمنيان و به راه انداختن كشتارهاي دسته جمعي؛از سوي ديگر هونچاكها در داخل و خارج از امپراتوري كاملاً موفق بودند ودر شهرهاي ارز روم ،خارپوت،ازمير مراكزي تشكيل دادند؛در اماكن عمومي بمبهائي منفجر شد،ماموران حكومتي در پشت ميزهايشان و پستچي ها در راهها و جاده ها به قتل مي رسيدند.در قبال اين اوضاع عبد الحميد دوم مقامهاي ارمني را به خيانت متهم كرد و به حكومت فرمان داد كه با اعمال تنبيهات انضباطي در مورد بازرگانان استانبول از اقتدار مهم اقتصادي آنان در كشور بكاهد،عبدالحميد همچنين با سازماندهي ژاندارمهاي بومي كه از عشاير بودند و حميديه ناميده مي شدند در سركوب تروريست در شرق به نيروهاي بومي كمك كردند.اما اين اقدامهاي عبدالحميد به نفع ارمنيان تمام شد.اقدامهاي تروريستي و ضد تروريستي به مدت سه سال ادامه يافت.(1890-1893م)و حكومت براي حفظ نظم با قاطعيت عمل كرد ،اگر چه اين قاطعيت گاه با خشونت نيز همراه بود.هونچاكها در ساسون واقع در جنوب موش كه قويترين منطقه ارمني نشين تلقي مي شد،كو دتائي مهم صورت دادند.زماني كه حكمران محلي كوشيد كه مالياتهاي عقب مانده را تحصيل كند،هونچاكها ،كشاورزان را بر انگيختند كه از ماموران مالياتي با تفنگ و شمشير استقبال كنند.براي برقراري نظم لشكري به منطقه اعزام شد ؛شورشيان به كوهها گريخته و در حين فرار روستاهاي مسلمان نشين چپاول و روستائيان ارمني باقيمانده در منطقه را گرفتار عواقب كارهاي خود كردند.اين روستائييان گرفتار آتش انتقام سربازان و هنگهاي حميديه شدند كه پس از مشاهده فجايع شورشيان ارمني در حوالي روستاههاي مسلمان نشين ،يعني نواحي كه جمعيت آنها به كلي قتل عام شده بودند،ساسون را موردتاخت و تاز قرار دادند.حكومت عثماني متهم شد كه دستور تخريب 25 روستا را در منطقه صادر كرده و 20000تن از روستائيان را به قتل رسانده است.با بررسيهاي دقيقتري كه از سوي كميسيوني مركب از نمايندگان خارجي و عثماني صورت گرفت،مشخص شد كه در ادعاهاي ياد شده مبالغه صورت گرفته است.اما افكار عمومي اروپا ودر پي آن افكار عمومي سياستمدارانش براي باور بدترين چيزها درباره مسلمانان بسيار آماده شده بود.در 30سپتامبر سال 1895م به منظور اعتراض به گزارش كميسيون تظاهراتي سازماندهي شد و طي آن گروههاي شورشي نخست به سوي سفارتخانه هاي كشورهاي مهم خارجي و سپس به سوي باب عالي راهپيمائي كردند.سراسر استانبول آشوب شد.عبد الحميد مهيا شد كه براي باز گرداندن نظم نيروهاي پليس را اعزام دارد ؛اما سفيران زبان به اعتراض گشودند كه اين تصميم سلطان تنها به منظور سركوب ارامنه اتخاذ شده بود.بنابراين هيچ اقدامي انجام نشد،تا اين كه خطر گسترش دامنه اغتشاشات در نواحي اروپائي نشين پايتخت احساس شد.دوباره فريادهائي در اروپا به اعتراض بلند شد كه مسلمانان با همدستي ضمني حكومت،مسيحيان را قتل عام مي كنند.اما با توجه به اين كه هيئت دولت بريتانيا به دليل اختلافات زياد از انجام هر گونه واكنشي عاجز بود و نيز از آنجا كه روسيه با اتخاذ هر گونه تصميمي كه بريتانيا را بر تنگه هاي عثماني حاكم كند مخالف بود،هيچ مداخله اي صورت نگرفت و تروريستهاي ضد دولتي يكبار ديگر نااميد شدند.در استانبول تروريستهاي ارمني كه هنوزاميدوار بودند خارجيان را به مداخله در امور عثماني بكشانند،يكبار ديگر حملات خود را آغاز كردند.در 20اوت 1896م گروهي از ارامنه بانك اصلي عثماني در بي اوغلو را در اختيار گرفتند؛تروريستها بانك را بمب گذاري كردند و كارمندان آن را گروگان گرفتند و تمهيدات انجام محاصره اي طولاني فراهم آمد ،بدين اميد كه شايد توجه اروپائيان را به خود جلب كند.اندكي پس از اين رويداد دومين گروه از اين افراد به باب عالي حمله كردند و پس از مجروح كردن چندين تن از مقامهاي رسمي ،وزير اعظم را با تپانچه تهديد به قتل كردند.واحدهاي انقلابي در محله قديمي استانبول به راه افتادند و با پرتاب بمب و تير اندازي شماري از افراد بي گناه را مقتول و مجروح كردند.بمب ديگري نيز به سوي سلطان كه براي شركت در نماز جمعه عازم مسجد ايا صوفيه بود،پرتاب شد و بيش از 20تن از محافظان وي به قتل رسيدند؛آنان ضمن تقديم درخواستهايشان به سفارتهاي اروپائي از آنان خواستند كه كميسيون تحقيقاتي جديدي به ولايات شرقي اعزام دارند وبه جاي ماموران مسلمان و ترك ؛ماموران مسيحي براي اداره ولايات شرقي منصوب شوند.عبد الحميد نمي توانست با اين در خواستها موافقت كند،چرا كه با قبول اين درخواستها اقتدار خود را در ساسر امپراتوري از دست ميداد؛از اين روي ،سلطان همه تقاضاهاي آنها را رد كرد.پس از يك روز محاصره،اشغال كنندگان بانك دستگير شدند و ساير تظاهر كنندگان عقب رانده شدند.به منظور كاهش تنش و جلوگيري از برخوردهاي بيشتر سلطان اندكي بعد عفو عمومي اعلام كرد و انتصاب مديران مسيحي را در اداره امور ولايات شرق (اگر چه در بيشتر اين نواحي مسيحيان در اقليت بودند)آغازكرد.پس از مدتي روابط ميان ارامنه و مسلمانان بار ديگر بصورت سابق باز گشت ودر سال 1897م مسئله ارامنه بر طرف شد و تا جنگ جهاني اول اين مسئله به فراموشي سپرده شد.(8) پس از به قدرت رسيدن تركان جوان در راس حكومت عثماني (كميته اتحاد و ترقي)،ارامنه به انور پاشا اظهار داشتند كه آنها تنها خواستار بي طرفي هستند،اما همدلي آنان با روسها كاملاًمشهود بود ،اگر جه در اكثر منابع ارمني در اين باره سكوت كرده اند؛ارامنه به قشون تزاري ملحق شدند و تزار مطمئن از اينكه سرانجام زمان دستيابي به استانبول فرا رسيده است،به سن پطرزبورگ بازگشت .رهبران ارامنه روسيه در اين زمان حمايت خود را از روسيه (دشمن عثماني)علني كردند.حكومت عثماني زير تسلط تركهاي جوان در 2 اوت 1914مقرارداد سري باآلمان را امضا كرد.براي اجراي اين قرارداد؛اين كشور منتظر پايان گرفتن تهيه مقدمات نطامي مي شود .در اول نوامبر 1914م اين كشور وارد جنگ جهاني اول ميشود و اقوام مسلمان را به جهادي فرا مي خواند كه هدفش ايجاد خطر براي قلمروهاي ماوراي اروپائي فرانسه و بريتانياي كبير است،اما در حقيقت تنها قادر به برانگيختن چندين اغتشاش مي شود .(9) در اين مشخص كردن اينكه چه افرادي از ارامنه وفادار خواهند ماند و كدام افراد به درخواستهاي رهبران ارامنه پاسخ مثبت خواهند داد،غير ممكن مينمود.بنابراين در 15 مي سال 1915م فرمانهائي صادر شد كه همه جمعيت ارمني ساكن در ولايات وان،بتليس و ارزروم از سرزمينهايشان خارج و به سرزمينهاي دور از نواحي جنگي منتقل شوند؛ تا نتوانند اسباب تضعيف نيروهاي عثماني را در روياروئي با روسيه و نيروهاي بريتانيا در مصر فراهم آورند؛بدين ترتيب تدتيباتي داده شد كه جمعيت مذكور در شهرها و اردوگاههاي ناحيه موصل در شمال عراق اسكان داده شوند.علاوه بر اين قرار شد كه ارامنه ساكن روستاهاي كليكيه و نيز روستاهاي شمال سوريه نيز به همين منظوربه سوريه مركزي كوچ داده شوند.براي ارتش دستور العملهاي ويژه اي صادر شد كه از ارامنه در برابر عشاير حفاظت كنند.و به محض خاتمه يافتن بحران ،مقدمات مراجعت آنها فراهم شود.(10) ارامنه ونيز اكثر نويسندگاني كه كشورشان درگير با آلمان و همپيمانانش بودند؛ اين كوجها را يك نقشه از قبل طراحي شده ،دانسته كه در جهت از بين بردن ارامنه و تصاحب سرزمينهاي انان صورت گرفته است.چنانكه پاسدرماجيان در سراسر كتابيش به اين مورد اشاره دارد. بر اساس ادعاي ارامنه ؛دو ميليون ارمني در اين جنگ به قتل رسيدند،اما در واقع از كشته شدگان اين جنگ امار دقيقي در دست نيست،ادعاي ارامنه بر اين فرض استوار است كه جمعيت ارامنه امپراتوري پيش از جنگ 5/2ميليون نفر بوده ،اما سرشماري عثماني در سال 1914م جمعيت ارامنه را 3/1 ميليون نفر نشان ميدهد.نيمي از اين جمعيت در مناطقي سكونت داشتند؛كه در آنها مهاجرتهائي صورت گرفته بود؛اما با توجه به اين كه ساكنان شهرها در اين مناطق مجاز بودند كه در محل زندگي خود باقي بمانند،به نظر مي رسد كه در سال 1915-1916م؛در واقع حدود 400000نفر مهاجرت كرده اند.علاوه بر اين حدود 700000نفر به قفقاز،اروپاي غربي و آمريكا گريختند.از آنجا كه پس از جنگ 100000تن در تركيه باقي ماندند،ميتوان نتيجه گرفت كه با توجه به گزارشهاي عثماني حدود 300000تن ودر صورت صحت آمار ارامنه حدود 3/1 ميليون نفر جان خود را از دست داده اند نتيجه:. اصولاًبا كمي دقت به اوضاع جهاني و نگاهي به وضعيت جمعيتي كشورهاي همسايه عثماني ميتوان به يك نتيجه بسيار جالب رسيد؛(با مقايسه جمعيت ارامنه حداقل با جمعيت ايران آنزمان(قاجار)،كه بر اساس تخمينهاي كه زده شد ،پس از قحطيهاي بزرگ كه در دوره قاجار رخ داد و جمعيت زيادي از ايران تف شدند.) جمعيت كشور ايران در آنزمان 8ميليون و شايد كمي بيشتر و يا كمتر بوده ؛پس چطور مي توان باور كرد كه جمعيت اقليت ارامنه در آن برهه زماني بيش از 5/2 ميليون نفر بوده باشد. از سوي ديگر با كمي دقت مي توان فهميد كه اكثر نويسندگاني كه هم از نژاد كسي ارامنه داد سخن داده اند،از مليتهاي هستند ؛كه در جنگ جهاني با كشور عثماني درگير بوده اند،و به اين نحو خواسته اند مظلوميت خود را نيز در جنگ ابراز كنند؛آنان و همچنين نويسندگان ارمني آنچنان از قساوت عثمانيها سخن ميگويند ،كه گوئي در فقط آنان به اين سلسله جنايات دست زده اند و خود آنان به مانند انسانهاي كاملاً با اخلاق همواره به دنبال صلح و آرامش بوده اند.آنان در نوشته هايشان از هينچاكها به عنوان قهرمانان خود ياد ميكنند؛بدون آنكه ذكر كنند آنان به دنبال اعمال تروريستي خود بسياري از افراد بيگناه را هم به خاك و خون ميكشيدند... آنچنان به تبليغات عليه تركها پرداخته اند ،كه همه ساله وقتي 24 آوريل فرا مي رسد ،همه فكر مي كنند ،تركها در همين يك روز آنهمه قتل عام كرده اند. هيچ كس مدعي نيست كه ارامنه طي سالهاي پاياني امپراتوري عثماني متحمل مصايب بسيار وحشتناكي شدند و كسي نيز در پي انكار فجايع نيست ،آنچه كه ممكن است در اين احوال نا ديده گرفته شود اين است كه تجربه ارامنه هر چند سخت و دشوار بود،اما تنها منحصر به آنان نبود؛اين تجربه بخشي از يك تراژدي سراسري بود كه همه مردم امپراتوري را فرا گرفت.اين تراژدي نتيجه وحشت بار فرو پاشي نهائي جامعه اي چند مليتي در اثر رشته حملات ويرانگر و وحشيانه خارجي ،اقدامهاي تروريستي،قيامهاي ملي،قتل عامها و كشتارهاي متقابل،قحطي و بيماري بود كه طي آن همه مردم اعم از مسلمان و غير مسلمان قربانياني دادند و عاملان اصلي اين جنايات نيز از همين مردم بودند

 منبع:
 پي نوشتها:
 (1) تاريخ ارمنستان،پاسدر ماجيان،محمد قاضي ،انتشارات زرين،1369،صفحه394 (2)همتن،ص 395تا399 (3)تاريخ عثماني و تركيه جديد،شاو،ترجمه رمضان زاده،آستان قدس،1370،ص6-345 (4) همان،345 (5)همان،ص9-347 (6)همان،ص349 (7)همان،ص349-351 (8)همان،ص4-351 (9)جنگ جهاني اول،پير رنوون،ترجمه عباس آگاهي،آستان قدس،1369،ص21 (10)تاريخ عثماني و تركيه جديد،ص530تا534

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::