شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۰

«پارس آباد» مغان در یك نگاه تاریخی و جغرافیایی


نگاهی اجمالی بر تاریخ و ریشه منطقه موغان

پارسآباد برآیند موقعیّت جغرافیایی و اقتصادی مغان است. حدود 50 سال پیش، آنگاه که برنامه ریزان کشاورزی ایران چشم گشودند و مغان را «دیدند»، پارسآباد جوانه زد و به سرعت رشد کرد.
این رشد به قدری سریع بوده است که امروزه پارسآباد شهری است با مختصّات خاصّ خود: شهر مهاجران، شهر اسکان یافتگان عشایر و ایلات، شهر تولید گندم و ذرّت و پنبه و قند، شهر کارخانهها و شهر کار.
از گذشته های دور نقطهای که شهر کار، در آن واقع است، چه میدانیم؟ اطّلاعات اندک ما در باره ی آن بخش از تاریخ کره ی زمین، که در ادوار زمینشناسی، از هم میگسلد و گم میشود؛ نشان میدهد که «مغان تا اوایل دوران سوّم زمین شناسی به صورت دریای کم عمق، در زیر آب بوده است و چون ارتفاع کمتری نسبت به سطح آبهای آزاد دارد (پارسآباد حدود 30 تا 40 متر) تا نیمه ی دوّم دوران سوّم، شکل خلیج داشته است. از این دوران به بعد، بر اثر کاهش تدریجی آب، به صورت جلگه ی وسیعی بین رود کر و ارس شکل گرفته و اکنون حدود سه میلیون سال است که صورت خشکی دارد»
میدانیم که بخش عمده ی این سه میلیون سال در «نقطه ی تاریک تاریخ» واقع است و دانش ما در مورد رویدادهای آن بسیار اندک، غیر یقینی و تنها مبتنی بر فسیل شناسی و شناخت عمر رسوبات است. پیشتر که می آییم اندک ـ اندک در مییابیم که به قول زیست شناسان، «حدود یک میلیون سال از پیدایش آدمی بر روی زمین میگذرد.»
حقیقت آن است که بخش روشن این یک میلیون سال، به سختی بر10هزار سال بالغ میشود. به این معنی که کمتر ملّتی را میتوان پیدا کرد که تاریخ روشن 10 هزار ساله داشته باشد. چه ابتدای بخش روشن تاریخ، اختراع خط است و اختراع خط، حتّی با سخاوتمندی خاصّی که در اندازه گیری عمرهای تاریخی به عمل میآید، به سختی تا «هفت هزار سال» بالغ میشود.
روشن است که از این نظر وضع مغان ـ زادگاه و زیستگاه پارسآباد ـ پوشیدگی پیچیدگی و ایهام بیشتری دارد.
مورّخین و گزارشگران پارسآباد که با احساس غروری تحسین برانگیز، از کتاب درسی جغرافیای استان اردبیل، سال دوّم آموزش متوسّطه عمومی، نقل میکنند که «جلگه ی مغان روزگاری آباد بوده و تمدّنی داشته که بعدها بر اثر حوادث نامعلومی از میان رفته است» و آبادی اولتان را بازمانده ی 12 شهری میدانند که به اسامی 12 ماه سال، در کنار ارس بنا شده بوده است، در صدد برنیامده اند که روشن کنند چرا باید تمدّنی در ساحل رودخانه ای پر آب و زمینی با خاک زراعی مرغوب، آنچنان نابود شود که دیگر تا قرنها کوچکترین ادامه ای نداشته باشد.
اینکه شهری یا شهرهایی بر اثر زلزله یا فرو رفتگی زمین از بین برود، عجیب نیست. شگفت آور و سؤال برانگیز آن است که ساحل رودخانه ارس از نابودی آن شهرها! تا اواسط سده ی حاضر، لم یزرع و غیر مسکون باقی مانده و تنها مرتع زمستانی شبانکاران باشد، تا آنکه در سال 1328 هجری شمسی به نام قوچقشلاقی نمود پیدا کند!
منظور انکار وجود احتمال تمدّنی از دست رفته نیست. بلکه گفتنی است که در مورد این شهرها و تمدّن آنها چیزی نمیتوان گفت مگر آنکه عملیّات باستان شناسی کافی صورت پذیرد، اشیاء و آلات بدست آمده مورد مطالعه ی علمی قرار گیرد و آنگاه که وجود چنین شهرهایی به اثبات رسد این مسأله روشن شود که آیا این شهرها در استفاده از آب رودخانه، به نحوی ابتدایی، موقعیّت مردم امروز پارسآباد را داشته اند یا نه؟ چه میدانیم که لازمه ی اسکان و ده نشینی که بعداً به شهرنشینی تبدیل میشود، بوستان کاری و کشاورزی است ـ مخصوصاً کشت آبی ـ چیزی که فلسفه ی وجودی پارسآباد بوده است.
بسیار گفته اند ایرانیان قدیم در استفاده از آب به وسیله ی قنات «= کانال) استاد و پیشرو بوده اند. با این حال اگر روزگاری؛ تمدّنی در شانه ی جنوبی رود ارس وجود داشته، بی شک از چنین امکانی ـ امکان فاریاب کردن زمین زراعی به وسیله ی رود ارس ـ برخودار بوده است. قراینی در دست است که انسان را وا میدارد تا حدس بزند کانالهای کم عمقی که در جا به جای این پاره از دشت وجود دارد و به کانالهای نادری معروف اند، احتمال سابقه ی دیرینه تری دارند. این تنها یک حدس است در کنار یک واقعیّت. و آن اینکه زمین این پاره از دشت، برای دیم کاری مناسب نیست و خشکسالی مداوم آن را تهدید میکند. نمونه اش را در هفت هشت سال گذشته دیدیم. مگر آنکه فرض کنیم تغییرات آب و هوایی مهمّی بعد از فروریزی تمدّن باستانی بوجود آمده باشد
گر این فرض را کنار بگذاریم درمی یابیم که تهدید خشکسالی و عدم بهره برداری صنعتی به منظور آبیاری زمین زراعی دو متغیّر اجتناب ناپذیری بوده است که پارسآباد و حوالی آن را برای مردم غیر قابل سکونت دایمی ساخته است کما اینکه به محض استفاده ی کشاورزی از آب ارس اسکان شروع شد و پارسآباد شکل گرفت.
در حد فاصل بخش تاریک جلگه ی مغان (قسمت پارسآباد) و بخش امروزی و روشن آن، یک فاصله ی زمانی تقریباً هزار ساله قرار گرفته است. و مبداء این حد فاصل مساعی جغرافیدانان مسلمان از قرن چهارم هجری به بعد است که گاهی با پای پیاده حدود «بلاد» و «قراء» ـ شهرها و روستاها ـ را مساحی میکردند. آنان از «مغان» که به صورتهای «موغان»، «مغکان»، «موقان» ثبت کردهاند، غفلت نکرده اند.
گی لسترنج که متخصّص جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی است نوشته های جغرافی دانان نامبرده را در کتاب خود خلاصه کرده، میگوید: «موغان یا مغکان یا موقان نام دشت باتلاغی بزرگی است که از دامنه ی کوه سبلان تا کناره ی خاوری دریای خزر کشیده شده و در جنوب مصبّ رود ارس و شمال کوههای تالش قرار دارد.… کرسی موغان در قرن چهارم، شهری بوده، به همان نام، که اکنون تعیین محل دقیق آن دشوار است.
تعیین محل دقیق کرسی مغان کاری شایسته بوده و وجهه همت کسانی است که شناخت جغرافیای تاریخی مناطق و کشف اماکن باستانی را مشغله ی ذهنی و علمی خود ساخته اند. کار باستانشناسان را به خودشان واگذاریم و امیدوار باشیم که به زودی در مغان اقدام به حفاری خواهند کرد و جنبه های گوناگون زندگی نیاکان ما را روشن خواهند کرد. به واقعیّت بنگریم.
عمر پارسآباد تقریباًٌ به اندازه متوسط عمر ساکنان آن است. در سال 1330 پارسآباد به وسیله ی مهندس پارسا مدیر عامل شرکت شیار بنیاد نهاده و به همین سبب پارسا آباد خوانده شده است امّا بعدها به دلیل اشکال در تلفّظ «دو الف بلافاصله» یکی از الفها حذف شد و شکل نوشتاری پارسآباد صورت امروزی خود را یافت «پارسآباد»
موقعیّت پارسآباد یعنی طول جغرافیایی 38 و عرض شمالی 39 درجه، از فروریزی شهرهای افسانه ای دوازده گانه تا حضور شرکت شیار (1330) محل قشلاقی دامداران بوده است و البته به دلیل وابستگی زمین به آسمان یعنی انتظار باران، استفاده ی اقتصادی غیر دامداری از عرصه ی دشت مغان ممکن نمی شده است و همین مسأله جایگاه مناسبی برای حیات وحش ایجاد میکرده که اشتهار آهوی مغان از همین زاویه ی دید قابل بحث است.
چنین است که این پاره از دشت، خالی از حضور صنعت و شهر، به عرضه ی رقابتهای دائمی شبانکاران با همدیگر در قرنهای گذشته و بعدها عرصه ی جنگهای ایران و روس و همچنین نا آرامی ها و ستیزه جوییهای طایفه ای در عصر قاجار تبدیل میشود. ناآرامیهایی که به موجب آن شاه قاجار به خانلرخان اعتصام الملک مأموریّت داد تا به مغان بیاید و مأمور «سرشماری و قطع و فصل دعاوی شاهسون بشود.»
شرکت شیار و بعدها بنگاه عمران دشت مغان با در دیدرس نهادن گونه ای دیگر از زندگی ـ کشاورزی ـ و نیز با در اختیار نهادن زمین زراعی موجب جذب مهاجران از شهرها و آبادیهای دور و نزدیک و جلب و جمع ایلات و عشایر شد. و بعدها تشکیلات شرکت کشت و صنعت و دامپروری مغان که به نوعی برآیند همان بنگاه عمران مغان و شرکت شیار بود (و همه ی اینها محصول اقلیم جذاب مغان بود) به این جذب و جمع سرعت بخشید و در اندک مدّتی که به سختی بر نیم قرن بالغ می شود وضعیتی پیش آمد که پارسآباد امروز را داریم
شکل گیری و رشد دامن گستر این شهر محصول چرخه ی موجواره و به هم پیوسته ی کار و زمین و سرمایه همراه با نیروهای متخصص و ابزارهای پیشرفته ی کشاورزی و صنعتی است پارسآباد از نمونه های برجسته ی یک شهر نوبنیاد است که از پیش طرّاحی شده نیست. از 20 ساله تا 70 ساله نمیتوان کسی را سراغ گرفت که شاهد نطفه بستن، بدنیا آمدن و کامل شدن محلّه ای نبوده باشد.
به طور کلّی شاید بشود گفت که پارسآباد جزء نادر شهرهایی است که ساکنان آن شاهدان توسعه اش هستند.
پارسآباد شهر بزرگی است. نه از این نظر که اماکن باستانی و آسمان خراش هایش چشم هر بیننده ای را به خود خیره کند و نه حتّی علیرغم انبوه جمعیّت دانشگاهی، چنان دانشگاهی داشته باشد که بشود به آن افتخار کرد. خیلی از شاخصهایی که درجه ی بزرگی و رفاه شهر را معیّن میکنند در پارسآباد وجود ندارد. این شهر که شهر مرفهی نیست با وجود آنکه در اوّل راه است، امّا شهر بزرگی است از این رو که تفکّر روستائی و قبیله پرستی ایلاتی را به سرعت پشت سر نهاده و به تفکّر و تعقّل شهری رسیده است و اگر با یک دست در حال صدور کالاهایی مانند گندم و پنبه و شکر و موادّ لبنی به تمام نقاط ایران است با دست دیگر مینویسد و به صدور اندیشه میپردازد و از آنجائیکه ذهن و عین شهر در ساختار آینده ی آن اثر قاطع دارند، توسعه ی مضاعف شهر در آینده نیاز به حدس و پیشگویی ندارد.

اگر بخواهیم پارسآباد را با یک شهر بزرگ بسنجیم درخواهیم یافت که معمولاً نیروی کار از حاشیه ی شهر به درون آن جذب میشود. در اینجا این روند درست برعکس است یعنی نیروی کار از شهر به بیرون سرریز میکند و شبانه به خانه بر میگردد، به شهر. به شهری که عیناً و ذهناً هر روز گسترش بیشتری می یابد و پنبه زارها و گندم زارها و… کارگران و همزمان با آنها متخصّصان هر روز به توفیق دیگری نایل می آیند.
آنچه این توفیق را به این شهر نوجوان ارزانی کرده است، تعدد بسیار زیاد قبایل ساکنان آن است به طوری که کسی نمیتواند خود را بومی بنامد و در عین حال هیچ کس غیر بومی نیست. افراد را هدفها و آرمانها به یکدیگر مرتبط میسازد و نه ایلات و قبایل.
هوای شهر نه ماه معتدل است و سه ماه تقریباً سرد.
اندیشه ها، متساهلانه نفس میکشند، رشد میکنند و به تفکّر میرسند. تفکّر به تمدّن شکل میدهد و زبان وسیله ی تبادل تفکّر و اندیشه است. شناخت یک منطقه از طریق شناخت ذهن و زبان آن مطمئن ترین نوع شناخت است.
مردم پارسآباد همچون مردم سایر نقاط آذربایجان به زبان ترکی آ
ذربایجانی تکلّم میکنند. متأسّفانه الفبای خاصّی برای این زبان وضع نشده است. این زبان اصوات مخصوصی دارد که نوشتن و خواندن آن را به خط عربی مشکل میسازد، از این رو که اصوات اختصاصی زبان ترکی آذربایجانی در این خط میشکند. این زبان در مقایسه با زبان فارسی نوعی مصدر مرکّب دارد که امکان بالقوّه ای برای آن پدید می آورد.
هنر: موسیقی و صنایع دستبافت

کمتر خانه ای میتوان پیدا کرد که در آن چیزی از دستبافت های سنّتی مانند گلیم و جاجیم دیده نشود. در بررسی تاریخ هنر منطقه، رسوب زندگی درازمدّت شبانکاره ای، کمبودها و امکانات خاصّ آن را نباید از یاد برد که طبعاً بر هنر مردم اثر ماندگار نهاده است. به طوری که رفتن و گم شدن در آن سوی کوهها، در صنایع دستبافت، خود را به صورت بزرگراههای بی بازگشتی که تنها نخی آنها را از همدیگر جدا میسازد(کسانی که به موازات هم یا در جهت خلاف هم میروند) و در نهایت راضی شدن به نوعی تقدیر شبانکاره ای را به نمایش میگذارد. مفاهیمی مثل حسرت و هجران و تعبیرات و سمبل هایی از آنگونه که گفتیم از این رو که بیانگر حالات نفسانی اند در اشعار و ترانه ها و قصّه ها به وفور به گوش میخورد و خوانده میشود. آنچه که خالق ماهنیسی «ترانه ی توده ای» خوانده میشود اغلب شعری از نوع بایاتی است، که از کوتاهترین اشکال بیان است امّا آنچنان بدوی و زیبا و اصیل و اثرگذار است که نظیری برایش نتوان پیدا کرد. ترانه ها مشحون از پیاله و نمادهایی مانند آن است که هفته هاست آن را به دست خودمان در طاقچه گذاشته ایم و از دیدن آن غافل مانده ایم. آیا این پیاله استعاره از واقعیّت وجود عزیزی نیست؟

پیالالار ایریفده دیر
هره سی بیر طرفده دیر
گؤرمه میشم بیر هفته دیر
یار بیزه قوناق گله جک
بیلمیرم نه واخت گله جک

زندگی شهرنشینی، گلیم بافی و جاجی مبافی را به قلّاب بافی و ملیله دوزی و منجوق دوزی و بافت ورنی تبدیل کرده است و ترانه های آکنده از حسرت و ضرب آهنگ سازهایی که صلابت کوهها را به یاد میآورد، به اجبار جهان پیرامون اندک اندک رنگ میبازد و مجبور میشود که خود را با داده های صوتی و تصویری روزگار معاصر هم قدم و هم کلام سازد.

شهر تقریباً فضای سبز ندارد و از سالهای پیش شهرداران مجموعاً در تخریب فضای سبز فعّال بوده اند. امکانات بالقوه بسیار زیاد است. اگر مسئولان زیبا و سالم سازی شهر، سر خود را به طرف ارس برگردانند خواهند دید که این مادر/رود علاوه بر به بار و بر نشاندن مزارع و باغات، لطف های دیگری نیز دارد. از جمله آنکه ساحل ارس که فاصله ای با شهر ندارد گردشگاه طبیعی دلپسندی است که اندکی دلسوزی، اندکی تفکّر اقتصادی و اجتماعی میطلبد. خاصه که ارس ساحل بندی شده است و طغیان رودخانه وایجاد خسارت تقریباً منتفی است و نام ارس که در ادبیات این کشور ریشه دوانیده است به خودی خود جاذبه ی توریستی ایجاد خواهد کرد.


Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۰

اصطلاحات و واژه های ترکی که معادل فارسی ندارند




زبان ترکی آذربایجانی مانند سایر زبان‌های ترکی از نظرِ ساختاری زبانی التصاقی است. منظور از زبان التصاقی یا پس‌وندی این است که بن فعل در ابتدای واژه قرار می‌گیرد و با افزودن پسوندها حالت‌های فعل تغییر می‌کند. مثال: گل (بیا) گل‌دی (آمد)، گل‌دی‌لر (آمدند).
در زبان ترکی آذربایجانی امکان ساختن فعل و مصدر از اسم و صفت وجود دارد. مثال: قولاخ (گوش)، قولاخ‌لاماخ (گرفتن از گوشِ کسی برای تنبیه)؛ ال (دست)، ال‌له‌مک (ورز دادن)؛ سو (آب)، سولاماق (آب پاشیدن)؛ گؤزل (زیبا [صفت])، گؤزل‌لمه‌ک (به‌زیبایی ستودن)، یئیین (تند [صفت]) یئیین‌لمک (شتاب گرفتن)؛ گؤز (چشم)، گؤزلوک (عینک)، گؤزلوک‌چو (عینک‌ساز یا عینک‌فروش)، گؤزلوک‌چولوک (عینک‌سازی یا عینک‌فروشی). این ویژگی زبان‌شناختی، امکان گسترده‌ای برای افادهٔ روی‌دادها و افعال پدید می‌آورد تاآنجا که برخی از محققین شمار فعل را در زبان‌های ترکی و ازجمله آذربایجانی غیرقابل شمارش دانسته‌اند.
افعال در زبان ترکی تک‌جزئی و یک‌تکه هستند. ساختن فعل با استفاده از افعال معین یا افعال کمکی عمدتاً به افعالی منحصر است که از زبان عربی یا فارسی به ترکی آذربایجانی وارد شده‌اند. این ویژگی انعطاف‌پذیری قابل توجهی در زبان ترکی آذربایجانی برای ساختن واژه‌های جدید حتی با استفاده از وام‌واژه‌ها ایجاد می‌کند. مثال: تلفن، تلفن‌لاش‌ماق (ارتباط تلفنی برقرار کردن).



زبان ترکی از طرف زبانشناسان به عنوان سومین زبان قانونمند وتوانمند دنیا شناخته شده است و حتی یکی از زبان شناسان بنام زبان ترکی را اعجاز غیر بشری معرفی کرده است. ● زبان ترکی حدود 24000 فعل دارد که در فارسی بیش از 5000 نمی باشد ● حدود 1650 لغت ترکی آذربایجانی شناخته شده است که برای آنها لغات مستقلی در فارسی نیست. مانند یایخالاماق، یوبانماق، یودورتماق و…. ● چند هزار لغت با ریشه ترکی در زبان فارسی موجود است که از این لغات بیش از 600 لغت جزء کلمات مصطلح و روزمره است. مانند آقا ، خانم ، سراغ، بشقاب، قابلمه، دولمه، سنجاق، اتاق، من، تخم، دوقلو، باتلاق، اجاق، آچار، اردک، آرزو، سنجاق، دگمه، تشک، سرمه، فشنگ ، توپ ، تپانچه، قاچاق، گمرک، اتو، آذوقه، اردو، سوغات، اوستا، الک، النگو، آماج، ایل، بیزار، تپه، چکش، چماق، چوپان، چنگال، چپاول، چادر، باجه، بشگه، بقچه، چروک،….



اینک از انسان شروع می کنیم:


دده: پدر بزرگ
ننه: مادر بزرگ
آتا و بابا: پدر (فادر انگلیسی)آنا: مادر (مادر انگلیسی)قایین: ( برادر زن و یا برادر شوهر)بالدیز: ( خواهر زن)باجاناق: ( این کلمه در فارسی معادل ندارد و به همین شکل استفاده می شود.)گؤرومجه: ( خواهر شوهر)قارداش: برادر (بطور مطلق)آغا بَی: برادر بزرگ
اینی: برادر کوچک آبلا: خواهر بزرگ
باجی: خواهر (بطور مطلق)مانی: عمو (عمّ در عربی)تی زه: خاله (خالة در عربی)دایی: دایی ( این کلمه ترکی در فارسی معادل ندارد و به همین شکل استفاده می شود.)



و اما در حیوانات






اینک: گاو ماده
سیغیر: گاو (مطلق)اؤکوز: گاو نر (که به گاو آهن بسته می شود)بوغا: گاو نری که آماده مبارزه و یا جفت گیری است.گؤنگه: گاو نر گوشتی
دؤیه: گاو ماده جوان
توسون: گاو نر جوان
دانا: گوساله یک ساله
بوزاو: گوساله شیر خوار
دامیزلیق: گاو نر یا ماده ای که برای ازدیاد نسل نگهداری می شود.قوُیون: گوسفند
قُوچ: قوچ ( که کلمه ترکی است)بورولموش ارکک: (قوچی که آخته شده است)توخلو: گوسفند نر یکساله
شیشک: گوسفند ماده یکساله
قویروق لو: گوسفندی که از جنس آسیایی است.قیسا قویروق: گوسفندی که از جنس استرالیایی و یا مرینوس می باشد.تاولی: برّه جوان گوشتی
قوزو: برّه
----------
اؤردک: مرغابی
سونا: مرغابی نر
یاشیل باش: مرغابی ماده
چؤرکه: مرغابی جوللوخ: مرغابی نیزار
قارا باتاخ: مرغابی سیاه
قاش قالداخ: مرغابی سرخ
آلما باش: مرغابی که سر بزرگ دارد.قاشیق قاقا: مرغابی که منقارش مثل قاشق* است.گؤی قاناد: مرغابی آبی رنگ
دمیر قاناد: مرغابی که در هنگام پرواز دیر اوج می گیرد.آلا تینجا: مرغابی که رنگ سیاه و سفید دارد.باخچان: مرغابی که چشمان قشنگی دارد.آنقوت: مرغابی قهوه ای رنگ که از هوش کمی برخوردار است و زود به دام می افتد.




" افعالی که در فارسی معادل ندارد:

سیپقارماق: نوشیدنی را بصورت مکیدن نوشیدن

تامسیماق: نوشیدنی را یک دفعه سر نکشیدن، بلکه جرعه جرعه و با لذت خاصی نوشیدن.


آغلاماق چشیتلری: انواع گریه کردن:

آغلامسینماق: بغض کردن و چشم ها را تر ساختن.

اینلمک: یواش و بی صدا گریه کردن

سیزلاماق: گریه و زاری کردن

سیتقاماق: با حالت التماس گریه کردن

هیچقیرماق: با صدای گرفته که حاکی از زیاد گریه کردن است،
گریه کردن

هؤنگورلمک: زار زار گریه کردن

زیریلداماق: گریه ای که دیگران خوششان نیاید و یا گریه بچه گانه و غیر منطقی

اینقالاماق: گریه بچه شیرخوار


فعل واجب الاداء در فارسی و عربی وجود ندارد و باید حتما از کلماتی همچون " باید " و " المفروض " و مانند آن استفاده کرد. به این فعل در ترکی " گرکلیلیک کیپی " گفته می شود:یتیشملیییک: باید خودمان را برسانیم.

یمه لیسن: باید بخوری
فعل شرط در فارسی و حتی در عربی وجود ندارد. برعکس فعلهای شرط ترکی که از کاربردی ترین افعال است و ترک زبان را از استخدام حروف شرط بی نیاز می کند:گلسه: اگر بیاید
ده سه: اگر بگوید
ایچسه: اگر بنوشد
فعل تمنی ( ای کاش ...) در فارسی و حتی در عربی وجود ندارد. به این فعل در ترکی " دیلک" ویا "ایستک کیپی " گفته می شود:

اولایدی: ای کاش می بود
قیزیل گول اولمایایدی: ای کاش گل سرخ نبود
سولمایایدی: ای کاش زرد نمی شد
قدرت مشتق سازی از خود کلمه در عربی و ترکی بی نظیر است درحالیکه در زبان فارسی بسیار کم و ضعیف دیده می شود:

ایتی: تیز
ایتیلتمک: تیز کردن
ایتیله شمک: تیز شدن
-----------
دؤز: درست
دؤزه لمک: درست شدن دؤزه لتمک: درست کردن
دؤزمک: به نظم درآوردن
دؤزولمک: به نظم کشیده شدن
-----------

ساری: زرد

سارالماق: به رنگ زرد درآمدن

سارالتماق: به رنگ زرد درآوردن

-----------

به زک: زینت
به زه مک: زینت کردن
به زنمک: مزین شدن

نکته مهم: در ترکی فعلی وجود دارد بنام فعل دو طرفه، یعنی
گوینده و فاعل فعل در آنِ واحد، مفعول آن فعل هم محسوب می شود. به این فعل در ترکی " دؤنوشلو " فعل می گویند. مثل مزیَّن شدن در فارسی که اصل آن از کلمه زُیّن در عربی گرفته شده است که معنای آن زینت شدن یک وسیله دیگری است. در حالیکه معنای کلمه " به زنمک" در ترکی زینت شدن به وسیله خود شخص است.


الآن بعضی نمونه ها از این فعل بی معادل در فارسی:

اؤرتونمک: خود را پوشانیدن

یووونماق: خود را شستشو دادن

قوُ جونماق: از درد به خود پیچپدن

متعدی کردن فعل در بسیاری از افعال فارسی غیر ممکن است
و باید از راههای دیگری استفاده کرد. ولی در ترکی همه افعال لازم را می توان از همان ریشه متعدی کرد:

کسمک ---» کستیرمک: بُریدن ---» بُراندن ( یعنی کس دیگری
را به بریدن وادار کردن)

آلماق---» آلدیرماق: خریدن---» خَراندن! ( یعنی کس دیگری را
به خریدن وادار کردن)

ساتماق---» ساتتیرماق: فروختن---» فروختاندن! ( یعنی کس دیگری را به فروختن وادار کردن)

یریمک---» یریتمک: راهاندن رفتن---» رفتاندن! ( یعنی کس دیگری را به راه رفتن وادار کردن)



فعل امر در فارسی تابع قاعده خاصی نیست و از ریشه فعل درست نمی شود. به نظر زبان شناسان بی قاعده بودن هر زبان نشانه ضعف و سستی آن زبان است.

پختن---» پز! (خ---» ز تبدیل شده است)

رفتن---» رو! (ر---» و تبدیل شده است)

کردن---» کن! (د---» ن تبدیل شده است)دیدن---» ببین! ( که اصلا از مصدر دیدن فعل امر ندارد.)

درد دل: بدون هیچ تعصبی می گویم که اگر کسی در ایران
متولد نشود و اینها را از این و آن نشنود و ازبر نکند، تا سالیان سال نمی تواند یاد بگیرد. این مشکل را دوستان خارجی مقیم ایران همگی اظهار می کنند و از بی قاعدگی فارسی شکایت دارند. در حالیکه فعل امر در ترکی از ریشه اصلی کلمه ساخته می شود و در این خصوص یک استثنا هم در ترکی یافت نمی
شود.

بسیاری از ظرافت ها و فرق های ظریف در افعال ترکی وجود دارد که آنها را با زبان فارسی نمی توان بیان کرد. مثلا " قوُوماق
" و " قوُوالاماق " هر دو در فارسی به معنای طرد کردن و دور کردن است. در حالیکه بین آنها فرق جزیی وجود دارد که ترکها در استعمال آن را لحاظ می کنند

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::