شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۰
پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۰
بالاترین،رضایمان را برگردان
من از
کودکی چنان نبوده ام که دیگران،
چنان ندیده ام که دیگران؛
از بهاری همگانی نمی توانستم به هیجان درآیم
چنانکه آن بهار مرا اندوهگین نیز نمی کرد و
نمی توانستم قلبم را برای لذت بردن از آهنگ آن بیدار کنم.
آنگاه در کودکی ام – در سپیده دم طوفانی ترین زندگی-
که با همه ی خوشی ها و ناخوشی ها آمیخته شده بود،
معمایی مرا به خود گرفتار کرد که هنوز هم نتوانسته ام خود را از چنبره اش رها کنم؛
از رود سیل آسا یا چشمه
از سنگ سرخ کوه
از آفتابی که در پاییز طلایی دور من می گردید و دیگر نیست
از آذرخش آسمانی که پروار کنان از من عبور می کرد
از طوفان و از کولاک
از تهمت به یک انسان
از توهین به شعور یک شخص
از برنتافتن حضور یک مخالف
از بی ظرفیتی بالاترین
و ابری که شکل یک شیطان را در نظرگاه من به خود گرفت (درحالیکه باقی جهنم به رنگ آبی بود) .........
بالاترین،رضا عاشق بالاترین و کاربرانش بود روزها و ساعتها برای سایت محبوبش وقت گذاشت لطفاً رضایمان را به ما برگردان
3نمونه عکس از صفحه ایمیل ارسالی از طرف بالاترین به ایمیل شخصی کاربر music
چنان ندیده ام که دیگران؛
از بهاری همگانی نمی توانستم به هیجان درآیم
چنانکه آن بهار مرا اندوهگین نیز نمی کرد و
نمی توانستم قلبم را برای لذت بردن از آهنگ آن بیدار کنم.
آنگاه در کودکی ام – در سپیده دم طوفانی ترین زندگی-
که با همه ی خوشی ها و ناخوشی ها آمیخته شده بود،
معمایی مرا به خود گرفتار کرد که هنوز هم نتوانسته ام خود را از چنبره اش رها کنم؛
از رود سیل آسا یا چشمه
از سنگ سرخ کوه
از آفتابی که در پاییز طلایی دور من می گردید و دیگر نیست
از آذرخش آسمانی که پروار کنان از من عبور می کرد
از طوفان و از کولاک
از تهمت به یک انسان
از توهین به شعور یک شخص
از برنتافتن حضور یک مخالف
از بی ظرفیتی بالاترین
و ابری که شکل یک شیطان را در نظرگاه من به خود گرفت (درحالیکه باقی جهنم به رنگ آبی بود) .........
بالاترین،رضا عاشق بالاترین و کاربرانش بود روزها و ساعتها برای سایت محبوبش وقت گذاشت لطفاً رضایمان را به ما برگردان
3نمونه عکس از صفحه ایمیل ارسالی از طرف بالاترین به ایمیل شخصی کاربر music
چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۰
مختصری بر نام و مرزهاى آذربايجان
نام آذربایجان:
درباره منشاء نام آذربايجان نظرات متفاوتى از طرف مولّفين ارائه شده است که در زير مورد بحث قرار خواهند گرفت
١ــ بعضى از مورخين معتقدند که نام آذربايجان در ارتباط با وجود آتشکدهها در اين سرزمين بوجود آمده است. به نظر اين عده، آذر ( آتور، آتر) در زبان پهلوى به معناى آتش است، پات (پاد، باد) به معناى پاسدار و نگهبان و"کان" و يا "گان" (که تلفّظ عربى آن "جان" است) پسوند مکان است، بدين معنى آذربايجان محلى است که در آنجا از آتشکدهها پاسدارى مىشود. بعداز آمدن اعراب به اين سرزمين، "گ" به "ج" تبديل شده و آنرا آذربايجان گفتهاند. مورخ بزرگ اسلام، طبرى(٣١٠-٢٢٦، هجرى) و ياقوت حموى از اين نظريه دفاع کرده اند.
٢ــ بيشتر مورخين قديمى نام آذربايجان را به آتروپات و يا آتورپاتا نسبت مىدهند. بنابه نوشته استرابون جغرافى دان مشهور يونانى
(١٩ م ٦٣ ق، م )، نام آذربايجان در رابطه با نام والى ماد کوچک بنام آتروپات که در زمان داريوش سوم و به هنگام حمله اسکندر به ايران که منجر به سرنگونى هخامنشيان گرديد والى (ساتراپ) آذربايجان بوده، بوجود آمده است. وى با اسکندر از در صلح در آمد و ايالت خود را از خطر رهانيده و در آنجا سلطنتى به بوجود آورد که بعدها نام قلمرو وى (ماد کوچک) آثروپات ناميده شد.
٣ــ بعضى ديگر از مولفّين نام آذربايجان را از منشا ترکى دانسته اند، ازجمله:
محمد حسين بن خلف تبريزى، مولّف برهان قاطع، که آنرا در هندوستان بچاپ رسانده است ( ١٠٦٢ هجرى ) مى نويسد:" گويند وقتى آغوز ( اوغوز) آن ولايت گرفت صحرا و مرغزار اوجان که يکى از محال ولايت آذربايجان است او را خوش آمد و فرمود که هر يک از مردم او يک دامن خاک بياورند و آنجا بريزند و خود به نفس خود يک دامن خاک آورد و بريخت. تمامت لشگر و مردم هر يک دامنى خاک بياوردند و بريختند. پشته عظيمى برهم رسيد، نام آن پشته را آذربايگان کرد. "سپس معناى آذربايگان را چنين توضيح مى دهد: " چه آذر به لغت ترکى به معنى بلند است و بايگان به معنى بزرگان و محتشمان است" ( برهان قاطع جلد١ ص ٢٤) دانشمند آذربايجانى مير على سيدّوف کلمه آذربايجان را از ترکيب کلمات آز، ار، باى، و گان، مىداند و آنرا چنين معنى مى کند: " آز، نام يکى از طوايف ترک است که در سنگ قبر "گول تکين" هم بدان اشاره شده است. (٢) در عين حال آز به معناى نيت خوش و شانس و اقبال نيز مىباشد. ار، در ترکى به معناى انسان، مرد و قهرمان است. اگر ار را به آخر کلمات اضافه نماييم نام طايفه و ايل را مىسازد. مثلاً خزر(خز، ار) قاجار( قاج، ار) ، ماجار (ماج، ار)، آوار (آو، ار). باى، بيگ، بى، به معناى رئيس قبيله، حاکم و ثروتمند است. گان و قان علامت صفت و اسم فاعل است. مثل آليشقان (معتاد، خو گرفته)، ياپيشقان (چسبنده) بعلاوه آذر به معناى مبارک هم بکار رفته است. به نظر ميرعلى سيّدوف معناى آذربايگان پدر توانگر انسان و يا پدرتوانگر مبارک است
مرزهای آذربايجان:
آذربايجان درگذشته تاريخى و در پروسه شکلگيرى خود به عنوان يک واحد سياسى، جغرافيايى و قومى، در دورههاى گوناگون و در زمان دولتهاى مختلف در معرض تغييرات مرزى و قومى قرار گرفته است. بدين سبب مورّخين درباره آن روايات مختلفى نوشتهاند. اين مساله باعث اختلاف نظر و مناقشه بين دانشمندان و مورخين گرديده و در عصر ما بعلت تعصّبات ملىّ، قومى و بعضى مسائل سياسى، اين مناقشات علمى و تاريخى رنگ و ماهيّت سياسى پيدا کرده است. بعضى از اين گروهها ادعا مىکنند که شمال رود ارس هيچگاه نام آذربايجان نداشته بلکه پيوسته نامش "اران" بوده است و اولين بار توسط حکومت حزب مساوات، که در سال ١٩١٨ در جمهورى فعلى آذربايجان تشکيل گرديد بنابه مقاصد سياسى و با نيّت تجاوز به ايران، آذربايجان ناميده شده است. در سال ١٩٢٠ بلشويکها نيز، بعد از روى کار آمدن در آذربايجان شمالى، با همان مقاصد سياسى اين نام را حفظ کردهاند.
- آذربايجان قبل از اسلام و در زمان هخامنشيان، اسم منطقه ماد کوچک بوده و از طرف شرق تا درياى خزر ادامه داشته است. شهردربند، مادها و پارتها را از هم جدا مى کرده است. ( ايران باستان، حسن پيرنيا). اين ناحيه بعد از هخامنشيان آتروپاتن ناميده مىشده است.
- آذربايجان در زمان ساسانيان ( ٦٥٢، ٢٢٤م ) آذرپاتگان و بعدها آذربايگان نام داشته و مرزهاى شمالى آن در اثر هجوم ترکهاى خزر و پيشروى و عقبنشينى آنها دستخوش تغيیرات گردیده است. (ذکى وليدى طوغان، انسيکلوپدى اسلام). انوشيروان، پادشاه ساسانى، بعد از تصرف دربند و شيروان، قلعه هاى دربند و شروان را بنا کرد و تمامى منطقه را بنام آذربايجان اداره کرد.
- دانشمند روس، ى، آ، پاخوموف در سال ١٩٢٩ در رساله اى بنام: "نوشته هاى پهلوى دربند" نوشتههاى حکّ شده در ديوار دربند ( ٥٥٣ م ) را تشريح نموده و چنين معلوم مىکند که حدود آذربايجان در شمال به دربند مى رسيده است. در زمان انوشيروان، تحصيلدار مالياتى و ناظر ( بازرس) قلعه هاى دولت ايران خود را به عنوان مفتّش ماليّه آذربايجان معرفى مى کرده است. ( انسيکلوپدى اسلام، ماده آذربايجان، ذکى وليدى طوغان، استانبول )
- ضياء بنيادوف محّقق و دانشمند آذربايجان ، در کتاب خود موسوم به "آذربايجان در قرنهاى ٩و٧ ميلادى"، طى تحقيقاتى روشن مى کند، که بعضى سرزمينهائى که در قرن ٣ ميلادى جزو قلمرو ساسانيان درآمدند (آذربايجان جنوبى، ارمنستان، اران.... ) در زمان اردشير اول تحت نام سپهبد آذربايجان، سپهبدى شمال را تشکيل مىدادند. قبل از اينکه سپاهيان اسلام موفق به فتح اين مناطق گردند، منطقه بين رودخانه کُر و ارس يعنى اران، بنام آلبانيا، آلبانى (اغوان) خوانده مىشد. دولت آلبانى در قرنهاى ٣ و ٤ قبل از ميلاد تشکيل و طبق نوشته استرابون از ٢٦ قبيله، که به ٢٦ لهجه سخن مىگفتند، تشکيل مىيافت. اکثر آلبانىها در قرن ٤ ميلادى مسيحى شدند.
- بعد از اسلام وضع شمال تغيير پيدا مىکند. با اين همه حتى بين مولفّين اسلامى در مورد حدود آذربايجان اختلاف نظر وجود دارد. از مولفين اسلامى يعقوبى، بلعمى، مسعودى، ابن اثير و مولّف برهان قاطع محمد حسين بن خلف تبريزى مرز شمالى آذربايجان را شهر و ناحيه دربند دانستهاند.
- يعقوبى ( قرن ٩ ميلادى) در کتاب خود بنام "البلدان" مرزهاى آذربايجان را زنجان و ورثان تا بيلقان و بردعه در شمال مىداند و اين قسمت را آذربايجان شمالى يا آذربايجان عليا مىنامد. ( البلدان، ص، ٤٦ ) محمد بلعمى ( ١٠٥٣ سال قبل) وزير سامانيان در کتاب خود موسوم به" تاريخ بلعمى" که ترجمه و تلخيص و اقتباسى از تاريخ طبرى ( ٩٢٣، ٨٣٩ ميلادى ) و به فارسى است در فصل " فتح آذربايگان و دربند خزران" مرزهاى آذربايجان را اينطور بيان مى کند: " اول حّد از همدان گيرند تا بهروزنگان (منظور ابهر و زنجان است) بيرون شوند و آخرش به دربند خزران، و در اين ميان هر شهرى که هست همه را آذربايگان خوانند." سپس در صفحه ٤٢ چنين مى نويسد: "همه اين سرزمين ها دردست ترکان است." ( تاريخ بلعمى به کوشش محمد جواد مشکور، تهران ١٣٣٧ شمسى )
- مسعودى، که در قرن ١٠ ميلادى (نيمه اول قرن ٤ هجرى) زندگى مى کرد در کتاب خود موسوم به "مروّج الذّهب" از اران به عنوان يکى از شهرها و مناطق آذربايجان نام برده ( الاّران من بلاد آذربايجان ).
- ابن اثير، مورخ بزرگ دنياى اسلام در کتاب حجيم خود موسوم به " الکامل"، شروان و اران را بخشى از آذربايجان دانسته است. الکامل ، ترجمه على هاشمى حايرى جلد ١٦ ( رحيم رئيس نيا، آذربايجان در سير تاريخ ايران جلد اول ص ٨١ )
- حمداله مستوفى (٧٤٠ هجرى قمرى) شهرها و حدود آذربايجان را چنين توضيح مى دهد: "حدودش با ولايات عراق عجم، مغان و گرجستان و ارمنستان پيوسته است، شهرهايش تبريز، اوجان، گرگر، نخجوان، اجنان، اردوباد و آزاد و ماکويه ." ( نزهت القلوب ص ٨٥ ، ١٠٢). محمد بن خلف تبريزى در لغت نامه خود بنام "برهان قاطع" که آنرا در هندوستان به چاپ رسانده در مقابل کلمه اران مى نويسد: " نام ولايتى است از آذربايجان که گنجه و بردع از اعمال آنست." ( برهان قاطع ، معين جلد اول ص ٩٦ )
- کريم اؤدر (Kerım Öder ) به نقشهاى که جغرافىدان و نقشهکش معروف مراکشى"شريف ادريسى" (٥٦ ــ٤٩٣ هجرى) کشيده اشاره مى کند. وى در اين نقشه به مناطق بين کوههاى قفقاز و رودخانه کر (شروان) " آردى آذربايجان " و به بخش مابين کر و ارس " آردى آذربايجانين قالانى" و به آذربايجان جنوبى نيز "بلاد آذربايجان" گفته است. اين نقشه در سال ١٩٢٨ توسط دانشمند آلمانى کانراد ميلر ( konrad miller ) دراشتوتگارت به چاپ رسيده است.
- در اواخر قرن ١٨ در زمان هراکليتوس (ايراقلى) پادشاه گرجستان، افسرى از ترکهاى ايديل ــ اورال که در گارنيزون روس خدمت مىکرده، درباره وضع نيروهاى نظامى، وضعيت داخلى و سياسى خانات آذربايجان رسالهاى نوشته و آنرا در شهر کيف (مرکز اوکرائين) به چاپ رسانده است ( ١٧٨٤ م ). وى در اين کتاب از خانات آذربايجان جنوبى و شمالى به عنوان خانات واحد بحث نموده است.
- در مجّله "بررسى هاى تاريخى" که توسط پان ايرانيستها منتشر مىشد، يک سرى اسنادى درج گرديده که با اندکى دقت اين نظر ما را به ثبوت مى رساند. بعنوان مثال در فرمانى صادره از طرف على مردان خان که از حکمرانان متّعلق به دوران صفوى است (م ١٧٠٣ ، ١١١٥ هجرى) مناطقى از آذربايجان که اقليت مسيحيان در آن زندگى مىکردند نامهاى شروان، قره باغ، تبريز، گنجه، نخجوان نام برده مىشوند. مشابه همين فرمان در زمان کريم خان زند (م١٧٦٤، ١١١٧هجرى) نيزعيناً تکرار مىشود. (پروفسور شوکت تقى اوا، برعليه تحريفات بورژوايى تاريخ وفرهنگ آذربايجان باکو ١٩٧٨ ) و "مجله بررسىهاى تاريخى" ١٣٤٦ شماره ٥، ص ٢، ١٥١ و شماره ٤،٣ ص ٦،٣٦٥ .
- يکى از بانيان شرق شناسى روسيه پروفسور ميرزا کاظم بيگ ( پطرزبورگ ١٨٧٠، ١٨٠٢ رشت) به هنگام تدريس در دانشگاهاى غازان و پطرزبورگ کتابى درسى با نام " گرامر تطبيقى زبانهاى ترکى" نوشته که توسط دانشگاه غازان چاپ شده است. در اين کتاب، ترکى آذربايجانى را به دو لهجه جنوبى (ايران) و شمالى (قفقاز) تقسيم نموده است.
- آدولف برگر، اشعار شاعران ترکى نويس قفقاز را در يک مجموعه گرد آورده و به عنوان" اشعار شعراى آذربايجان" در سال ١٨٤٧ ميلادى در لايپزيگ آلمان به چاپ رسانده است.
- مرحوم "فريدون بيگ کؤچرلى" ( ١٩٢٠، ١٨٦٣ ) که پدر تاريخ ادّبيات آذربايجان محسوب مىشود، در سال ١٩٠٣ در تفليس رسالهاى به زبان روسى درباره شاعران ترک قفقاز تاليف و تحت عنوان " ادبيات ترکان قفقاز" منتشر نمود.
- در ايران مرحوم محمد على خان تربيت در "کتاب دانشمندان آذربايجان" ٩٦ دانشمند و شاعر آذربايجان شمالى را در کتاب خود معرفى کرده است.
- مرحوم علامه دهخدا در لغت نامه معروف خود در مقابل کلمه اران چنين نوشته: " اران اقليمى است در آذربايجان".
- دانشمند و زبان شناس بزرگ ترک "شمس الدّين سامى" در کتاب ٦ جلدى خود بنام " قاموس الاعلام " که در سال ١٨٩٨ در استانبول بچاپ رسانده در مقابل کلمه نظامى گنجوى چنين نوشته :" بعلت تولّد در قصبه گنجه آذربايجان به همين نام معروف است." (قاموس الاعلام ،جلد ٦ ص ٤٥٨٩ استانبول ١٨٩٨ ).
- اسنادى که در بالا بدان اشاره کرديم، به وضوح ثابت مىکند که نام سرزمين هاى شمالى رود ارس قرنها قبل از اينکه حزب مساوات به رهبرى محمد امين رسول زاده در سال ١٩١٨ دولت مستقل آذربايجان را درشمال رود ارس تشکيل دهد به عنوان بخشى از خاک آذربايجان در نظر گرفته مىشده است. نام آذربايجان نيز نام سرزمين مادرى خلقى است که درآن سوى رود ارس زندگى کرده و در تار و پود آن خلق نفوذ نموده و ابدى گرديده است.
- اين اسناد تاريخى نشان ميدهند که سرزمينهاى شمال و جنوب رود ارس، حداقل از دوران اسلام به اينسو، يک واحد جغرافيايى و سياسى محسوب مىشده و بين مردم آن علائق فرهنگى و قومى محکمى وجود داشته است.
- اين وضعيت با آمدن ترکان سلجوقى در قرن ١١ ميلادى( ٥، هجرى) به ايران و آذربايجان به مرحله جديدى وارد شده و با تشکيل دولت سلجوقيان حکومتهاى محلى ازبين رفته و هر دو طرف رود ارس تحت حکومت واحدى درآمد. همچنانکه پروفسور بارتولد مى نويسد: "اران بلاواسطه با آذربايجان يکى گرديد" ( گزيده مقالات تحقيقى بارتولد ص ٦٧ رحيم رييس نيا، آذربايجان درسير تاريخ ايران جلداول )
اسکان ترکان اوغوز در آذربايجان سبب جايگزينى ترکى اوغوز( ترکى آذربايجانى)، بجاى لهجهها و زبانهاى مختلف و حتى لهجههاى قديمى جا افتاده ترکى درمنطقه مىشود و اين تحول با گذشت زمان تکوين پيدا مىکند. اين وضع با اسکان دو میليون ترک در آذربايجان که همراه مغولها آمده بودند تکميل شده و نام اران به دست فراموشى سپرده مىشود. چنانکه به هنگام لشکرکشى امير تيمور و حتى در تواريخ آق قويونلو و قره قويونلو نيز به نام اران بر نمىخوريم، فقط وقتى صحبت از قره باغ مى شود عنوان "اران قره باغ" نوشته شده است.با اين همه بعضى از مورخين از جمله استرابون اران، شروان و آذربايجان را سرزمينهاى جدا از هم در نظر گرفتهاند.
ما منکر نامهاى اران و شروان نيستيم ولى بر اين عقيدهايم اگر در زمانهاى بسيار قديم ايندو به شکل سرزمينها و ولايات جداگانه هم اداره مىشدهاند بعد از اسلام اغلب تابع حکومت واحد بوده و بعد از اسکان ترکهاى مسلمان، شمال و جنوب در هم آميخته و به شکل خلق واحدى درآمده و صاحب زبان، دين، آداب و رسوم و فرهنگ واحدى گرديدهاند. هيچگاه در تاريخ يک رودخانه مرزطبيعى بين قومى نشده زيرا مردمى که در اطراف رودخانهاى اسکان يافته در هر دو سوى آن خانه و آبادى و يا شهرى بنا کردهاند. ارس نيز يکى از اين رودخانه هاست، ولى به دنبال قرارداد ترکمنچاى درسال ١٨٢٨، بخش شمالى شهرهاى اطراف رود ارس مانند (آستارا، جلفا و...) و آن بخش از آذربايجان که در شمال قرار داشت به تصرف روس ها درآمد. بعد از پيروزى کمونيستها و ايجاد پرده آهنين، خانواده ها و مردمى که در دو قسمت شمالى و جنوبى آذربايجان ساکن بودند بکلى از هم جدا گرديده وبدين ترتيب فاجعه انسانى آذربايجان را بوجود آوردند. آيا مردم اين شهرها و مناطق شمالى و جنوبى آذربايجان را از نظر نژادى و ملى دو هستى جداگانه شمردن دور از عقل و منطق نيست؟
در ايران احمد کسروى و پيروان او چنين ادّعا کردهاند که در سراسر تاريخ، مرز آذربايجان رود ارس بوده است. شمال رود ارس، اران و آلبانيا نام داشته و حتى ريشه (قومّيت) آنها از جنوب متفاوت ( يافثى، ترک) بوده در حاليکه مردم آذربايجان ايران فارس، تات بوده اند. فقط بعد از آمدن مغولان و تشکيل دولت هاى ايلخانيان و اعمال سياست هاى جانبدارى از ترکها (تورک چولوک) زبان مردم ترکى گرديده است! (٤)
طرح اين نظريات ساختگى در زمان پهلوىها تصادفى نبودهاست. شاهان پهلوى و اطرافيان ناسيوناليست و پان ايرانيست افراطى آنها، ايرانى بودن را با فارس بودن يکى دانستند و به عمد به اين خطاى تاريخى دامن زدند، و لذا همراه ترويج زبان فارسى، نابودى زبانهاى ديگر، بويژه نابودى زبان ترکى را به عنوان برنامه رسمى سياسى و فرهنگى در دستور کار خويش قرار دادند.به علت اينکه ناسيوناليسم اينها متکى به نژاد آرياست ( درحاليکه نژادى بنام نژاد آريا وجود ندارد بلکه آريا نام يک گروه زبان است) لذا ترکها را که از اين نژاد نيستند بيگانه دانسته و متاثر از تاريخ و شاهنامه، ترک ها را دشمن خود تلقّى کردند. و بدين جهت با نظريات ساختگى، ترک هاى ايرانى را نه ترک، بلکه ايرانى هاى ترک شده معرفى و مى خواستند با از بين بردن زبان آنان و فارسى زبان گرداندن آنها به وظيفه ملى خود عمل کنند.(٥) اينها اگر هم توانسته باشند در دوران ٥٧ سال حکومت پهلوى اين چنين سياستى را در ايران اعمال نمايند، از آنجائيکه دستشان به آن طرف يعنى به آذربايجان شوروى سابق نمى رسيد لذا مصلحت ديدند که شمال آذربايجان را نه آذربايجان بلکه کشورى ديگر يعنى اران به حساب آورند، به هنگام اعمال اين سياست "فارس گردانى" آذرىها در ايران، برادران ما در آذربايجان شمالى هر چقدر هم آزاد و مستقل نبودند باز، زبان و فرهنگ خود را به شکل رسمى به کار برده و تکامل دادهاند. اين مساله مانند خارى در چشم رژيم پهلوى و تئوريسينهاى آن فرو رفته و سياستهاى تجاوز کارانه و امپرياليستى شوروى نيز بهانه خوبى به دست آنان داد، در نتيجه زبان ترکى را بعنوان زبان شوروى کمونيستى! خطرى براى تماميت و استقلال ايران قلمداد نمودند تا طرفى به سود خود ببندند و بتوانند سياستهاى شوونيستى، غيرمشروع و غير انسانى خود را سياستى مشروع و به نفع ايران جلوه دهند. اين سياست کثيف و نفرت انگيز بعد از انقلاب اسلامى و فرار پهلوى ها اگر چه تا مدتى از حدّت افتاد ولى متأسفانه در سالهاى اخير دوباره شروع به جان گرفتن نموده است. مبلّغين دوره پهلوى اين بار با تغير لباس و نفوذ در موسّسات دولتى، دوباره به تبليغات نژاد پرستانه و پان ايرانيستى آغاز نموده و به تبليغ و ترويج قّصههاى ساختگى دوران پهلوى پرداختهاند. اينها نه تنها از فروپاشى امپرياليسم شوروى و دستيابى آذربايجان و ديگر ملل ترک مسلمان به آزادى و استقلال، هيچ استقبالى نکردند بلکه جمهورى مستقل آذربايجان را خطرى براى ايران دانستند! و اکنون نيز با بکار بردن تمام توانايى و امکانات خويش مانع بهبود و توسعه روابط ايران و جمهورى آذربايجان مىگردند. ما، گرچه حداقل به اندازه آنها خود را ايرانى مى دانيم و بيشتر از آنها به ايران دلبستگى داريم ولى در عين حال نيز نمىتوانيم حقايقى را که مانند آفتاب روشن هستند انکار نماييم. ما شمال ارس را نيز بخشى از آذربايجان مىدانيم و خلق آن طرف (شمال) آذربايجان را نه صرفًا به خاطر نام آذربايجان بلکه به علت زبان، دين، مذهب، فرهنگ، آداب و رسوم و تاريخ مشترکمان، برادران خود دانسته و دوستشان داريم، به يک کلام ما ملتى هستيم که به دو قسمت تقسيم شدهايم.
اکنون کمى هم درباره معناى اران و حدود آن توضيحاتى بدهيم: اران قبل از اعراب آلبان، آلبانيا نام داشت که نصف آذربايجان شمالى را تشکيل ميداد. اران به مناطق بين رودهاى کر و ارس گفته ميشد، به مناطق شمالى رود کر، شروان مىگويند. اران، به معناى گرمسير است (ارانلوق)، يعنى قشلاق و موغان (دشت مغان) بخش مهم آن است. از آنجا که نيمى از دشت مغان در آذربايجان جنوبى و نيم ديگرش در آذربايجان شمالى قرار دارد. لذا آستارا، لنکران، مشگينشهر که در قسمت جنوب ارس واقعاند نيز جزو اران هستند. در واقع اران قسمتى از آذربايجان شمالى است و همه مناطق آنرا در بر نمىگيرد. اعراب قولى دارند که مىگويد: " اثبات شيئى نفى ما ادا نمىکند" يعنى هر چند که به قسمتهايى از مناطق شمال رود ارس اران، شروان، قره باغ گفتهاند ولى نفى واقعيت نمىکند که همگى آنها جزو آذربايجان هستند. در اين باره گفتنى بسيار است فعلا ما به همين مختصر کفايت ميکنيم.
توضيحات مترجم * :
١ــ اصل مقاله در نشريه "وارليق"ـــسال پانزدهم، شماره پائيز ١٣٧٢ درتهران به چاپ رسيدهاست. دکترجوادهيئت خود مدير و صاحب امتياز نشريه "وارليق"( فصلنامه ترکى ــ فارسى) است. اين نشريه از سال ١٣٥٨ تاکنون منتشر ميشود. دکتر جوادهيئت آثار زيادى در زمينه زبانشناسى، ادبيات، تاريخ و فلسفه دارد که اکثر آنها بزبان ترکى آذربایجانى است. براى اطلاع خوانندگان نام بعضى از آثار ايشان را ذکر ميکنيم:
ادبيات در دوران ما ـــ بزبان فارسى
تاريخ زبان و لهجههاى ترکى ـــ بزبانفارسى
نگاهى به تاريخ ادبيات آذربايجان (آذربايجان ادبيات تاريخينه بير باخيش) بزبانترکىآذرى در دوجلد
ادبيات شفاهى فولکلور آذربايجان (آذربايجان شفاهى خلق ادبياتى) بزبان ترکى آذرى
نگاهى به تاريخ و فرهنگ ترکان (تورکلرين تاريخ و مدنيتلرينه بير باخيش) بزبان ترکى آذرى
ادبيات شناسى (ادبيات شناسليق) بزبان ترکى آذرى
تاريخ فلسفه غرب (غرب فلسفه تاريخى) بزبان ترکى آذرى
٢ــ کتيبه و يا سنگ قبر "گول تکين" ( گول تکين آبيده سى) در سال ٧٣٢ ميلادى از طرف" بيلگه خاقان" مدت کوتاهى بعد از مرگ برادرش "گول تکين" بنام وى ساخته شده است. اين سنگ قبر به بلندى ٣ متر و ٧٥ سانتى متر و داراى ٤ جبهه است و در کشورمغولستان در وادى رودخانه " اورخون" و در کنار درياچه " قوشت سايدام" واقع است. در اين سنگنوشته، بيلگه خاقان از دوران عظمت "گؤک تورک" ها و سپس شکست و اسارتشان بوسيله چينىها، آنگاه رهايى از اسارت چينىها و قهرمانىهاى گولتکين در جنگ با چينىها، که سرانجام با قهرمانىهاى گولتکين برادر بزرگش بيلگه خاقان دوباره به عنوان خاقان بر تخت مى نشيند، سخن مىگويد. " گول تکين" يکى از بزرگترين قهرمانان تاريخ ترک ها است.
٣ــ نظرات دانشمندان و مورخين آذربايجان شمالى درباره تاريخ و فرهنگ آذربايجان از نوشتهها و کتابهاى رسمى ايران به کلى حذف شده است، لذا بسيارى از ايرانيان و خود آذربايجانىها (جنوبى) از نظرات اين دانشمندان و مورخين درباره زبان، فرهنگ وتاريخ خود بى خبر و يا بسيار کم خبرند! کار اين حذف و سانسور به حد کينه توزانهاى رسيده که خود احتياج به مقالهاى مفصل دارد.
٤ــ کسروى خود اين ادعا را رد ميکند، ولى به نظر ميرسد پيروان دوآتشه وى کاسه گرم تر از آتش شده و دست به دامن يکسرى ادعاهاى بى پايه شدهاند که کسروى خود مجبور به جواب دادن به آنها شده است. کسروى مىنويسد: " آذربايجان هميشه بخشى از ايران مىبوده و کمتر زمانى از آن جدا گرديده با اين همه زبانش ترکى مىباشد و اين خود چيستانى شده و بدست روزنامهنويسان عثمانى و ايران افتاده بود.... چنانکه يکى از روزنامههاى تهران مىنوشت:" مغولان چون به ايران آمدند با زور و فشار ترکى را در آذربايجان رواج دادند." اين است نمونهاى از پاسخ هايى که به نويسندگان ترک داده مىشد و شما چون به سنجيد چندين نادرستى درآن پديدار است. زيرا چنين چيزى در هيچ تاريخى نوشته نشده و مغولان با صد خونخوارى و بيدادگرى از اين بيداد به دور بودهاند که زبان مردم را ديگر گردانند و آنگاه زبان مغولان ترکى نبوده تا آنرا با زور روان گردانند... گذشته از اين ها مغولان که به همه ايران چيره بودند پس چه شد که ترکى را تنها در آذربايجان رواج دادند!؟ (آذربايجان يا زبان باستان آذربايگان ص ٣٤ احمد کسروى ، چاپ ١٩٩٣). البته اين نوشته کسروى که" آذربايجان هميشه بخشى از ايران مى بوده وکمتر زمانى از آن جدا گرديده ،،، " در چارچوب اين واقعيت قرار دارد که خود ايران بيش از هزار سال تحت فرمانروايى شاهان و اميران ترک و يا ترک آذرى بوده است.
٥ــ طنز جالبى است، در ايران براى انکار حقوق ملى مردم آذربايجان ايدئولوژى رسمى دوران پهلوى ترک های آذربایجانی را نه ترکهاى ايرانى بلکه فارسهاى ترک شده قلمداد مىکردند.,درحاليکه عنوان میکردند در ترکيه براى انکار حقوق ملى کردها ايدئولوژى رسمى دولت ترکيه، کردها را نه کردهاى ترکيه، بلکه "ترک هاى کوهستان" خطاب مىکنند!!
* کلیه توضیحات فوق از مترجم است
نوشته: دکترجوادهيئت
ترجمه از ترکىآذربایجانى: دکترعلى قرهجهلو
سهشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۰
مجموعه لیلی و مجنون (محمد فوضولی)
مجموعه شعر ترکی با نام لیلی و مجنون اثر هنرمند بزرگوار آذربایجان محمد فوضولی
{1494-1556}
بو عرضی عد می قودرتدیر وعذری فقری قوووتدیر
آراییشی صؤحبت ائیله ، ساقی
!
وئر باده ، مورووت
ائیله ، ساقی !
بیر جام ایله قیل دماغیمی تر !
لوطف ائیله ، بیر ایلتیفات گؤستر
!
غم مرحله سینده قالمیشام فرد ،
نه یار
، نه همنیشین ، نه همدرد .
همجینسلریم تمام گئتمیش ،
سؤز مولکوندن نیظام گئتمیش .
بو بزمده سن قالیبسان و من
،
بو بزمی گل ائیده لیم موزیین !
سن وئر باده ، من ائیله ییم نوش !
من نظم اوخویوم ، سن اونا توت
گوش !
بیر دئورده یم کی
، نظم اولوب خار ،
اشعار
بولوب کسادی
بازار .
اول روتبه ده قدری نظمدیر دون
کیم ، کوفر اوخونور کلامی مؤوزون .
بیر مولکده یم کی ، گر اودوب قان ،
مضمونی عیبارته چکیب جان .
مین ریشته
یه طورفه لعل چکسم ،
مین رؤوضه
یه نازه نین گول اکسم ،
قیلماز
اونا هییچ کیم نظاره ،
دئرلر گوله خار ، لعله خاره .
آنجاق دئمزم کی ، خاکی بغداد،
آلاییشی نظمدندیر آزاد .
یوخدور بیر مولک بو زاماندا
کیم ،
نظم رواجی اولا اوندا .
نه هیند ، نه فارس ، نه خوراسان ،
نه روم و عجم ، نه شام و شیروان ،
اولسایدی بیرینده بیر سوخن سنج ،
البتته عیان اولوردو اول گنج .
گنجینه یی
نظم گیزلی قالماز ،
سانمان گونش اولسا نور سالماز .
کانی نئجه کیم نیهان توتار داش ،
ائیلر اونو لعل عالمه فاش .
حالا مگر ایقتیضای دؤوران
اولدور کی ، اولا گنج پونهان .
دؤوران ایله من نقیض سئیرم،
دؤور اهلیندن مگر کی، غئیرم.
دؤور ایستر کی ، خار اولا
نظم ،
بی ذات و
اعتیبار اولا نظم ،
من
مونتظیرم وئرم رواجین ،
بیمار ایسه ائیله یَم علاجین .
اول نفی – کلامی – حیکمت ائیلر .
لازیم بیلیرم خسارت ائیلر .
تعمیری
خرابه طالیبم من ،
اینشاللاه کی ، غالیبم من .
ساقینامه
ساقی ، مدد ائت کی ، دردمندم !
غم سیلسیله سینه پای بندم .
غم دفعینه
جامی مئی دوادیر ،
تدبیری غم ائیله مک روادیر .
سندن نه عنایت اولسا واقع ،
فیکر ائتمه کی ، منده اولا ضایع .
من بیر صدفم ، سن ابری نئیسان
،
وئر قطرو
آل دورری غلتان ،
سنسن گونشی منی سییه
خاک ،
وئر گیل ایشیق آل جواهیری پاک
.
رحم ائت کی ، غریب و خاکیسارم ،
بی مونیس و یار و غمگوسارم
.
اول بیر
نئچه همدمی مووافیق ،
یعنی شعرایی دؤوری - سابیق ،
تدریج ایله گلدیلر جهانه ،
تعظیم
ایله اولدولار روانه .
دؤوران اولاری موعظظم ائتدی ،
هر دؤور بیرین موکررم ائتدی .
هر بیرینه حامی اولدو بیر
شاه ،
ذؤوقی سوخنیندن اولدو آگاه.
تورک و عرب و عجمده اَییام ،
هر شاعیره وئرمیش ایدی بیر کام .
شاد ائتمیش ایدی ابونواسی ،
هارون خلیفه نین عطاسی .
بولموشدو صفایی دیل نیظامی ،
شیروانشاها دوشوب گیرامی .
اولموشدو نوایی سوخندان ،
منظوری شهنشهی خوراسان ،
سؤز گؤوهرینه نظر سالانلار ،
گنجینه وئریب گوهر آلانلار ،
چون قالمادی ، قالمادی فصاحت ،
اربابی فصاحت ایچره راحت .
اول طایفه
چکدی خیرقه یه باش ،
حالتلرین ائتمز اولدولار فاش .
تا اولمایا رسمی شعر مفقود ،
ابوابی فونونی نظم مسدود ،
لازیم منه اولدو حیفظی قانون ،
ضبطی نسقی کلامی مووزون .
ناچار ، توتوب طریقی ناموس ،
راحتدن
اولوب مودام مایوس،
عهدی سؤزه استوار قیلدیم ،
اشعار دئمک
شوعار قیلدیم .
چون خلقه خیلافی موددعایم ،
اونلار زعمینجه سوست رایم
.
هر سؤز کی ، گلیر ظوهوره مندن ،
مین طعنه بولور هر انجومندن .
ائیلر حسد
اهلی باغلاییب کین ،
تحسین
عوضینه نفی و نیفرین .
اوممید کی ، رفع اولوب کودورت ،
تغییرپذیر
اولا بو صورت .
اول قؤوم بو گولشنه گیرنده ،
بو گولشن
ایچینده گول درنده
گول تازه ایدی و سبزه نؤو خیز
،
ترپندیکجه نسیمی گولریز
اونلار
گولو دردیلر ، منی زار
حالا دیلرم دَرَم خس و خار .
بو بزمه اولار وئرنده تزیین
مئی صاف ایدی ، بزم هم نؤو آیین .
مئی صافی اولارا اولدو روزی ،
قالدی منه داغی دورد (dürd)سوزی .
بو دورده من اولموشام هواخاه ،
بیر نشئه
وئرَرمی؟
، بیلمزم ، آه !
بو ساقیی بزمه
باده اوچون خیطابدیر
ساقی ، کرم ائیله ، جام گزدیر !
توتما ، قدحی مودام گزدیر !
دؤورانه چوخ اعتیبار قیلما ،
گزدیر قدحی ، قرار قیلما !
تؤک آلیب اله گوموش صوراهی ،
زر ساغره روحبخش راحی .
صرف ائیله رعایتیمده التاف ،
تنهالیغیمی
گؤر ، ائیله اینصاف !
شوغلوم بو بساط ایچینده چوخدور ،
سندن اؤزگه ، مددچی یوخدور .
همدملیگیم ایله عار قیلما !
مندن نیفرت شوعار قیلما !
گر بیلمز ایسن کی ، من نه ذاتم ،
نه ظولمتی چئشمه یی حیاتم ،
فیضی هونریم
شرابدن سور ،
سوزی جیگریم
کبابدن سور .
توتسان الینی منی فقیرین ،
حاقق اولا
همیشه دستگیرین .
من شاعیری موسیی کلامم،
ساحیرلره
مؤعجیزی تمامم .
من ساحیری
بابیلی نژادم ،
هاروته بو ایشده اوستادم .
سؤز درکینه صرف ائدیب فراصت ،
املاکینا بولموشام ریاست .
گه دبی غزل اولور شوعاریم ،
اول دبه روان وئرر قراریم .
گه مثنوییه اولوب هوسناک ،
اول بحرده ایسته سم دوری (düri)پاک .
هر دیلده کی وار اهلی رازم ،
مجموعی فنونه
عشقبازم .
بیر کارگرم هزار پیشه ،
جانلار چکیب ایسته سم همیشه ،
دوککانیم اولا رواجی بازار ،
هر ایسته دیگین بولار خیریدار .
بو سببی نظمی کیتابدیر و باعثی ایرتیکابی عذابدیر .
ساقی، توت الیم کی، خسته حالام!
غم رهگوذرینده پاییمالام.
سنسن منی موبتلایه غمخار،
سندن اؤزگه دخی کیمیم وار؟
موشکول ایشه دوشموشم، مدد قیل،
مئی حیرزی
ایله بلامی رد قیل!
حلل ائیله یه گؤر بو موشکولاتی،
کم ائتمه قولوندان ایلتیفاتی!
بیر گون کی، مئیی سوهئیل تاثیر،
وئرمیشدی میزاجی پاکه تغییر،
همرنگی بهار اولوب خزانیم،
دؤنموشدو عقیقه ظفرانیم.
جمع ایدی
یانیمدا ایتتیفاقی:
سازو مزو و شراب و ساقی.
پئیوسته لبالب و پئیاپئی،
نوش ائیلر ایدیم قدح- قدح مئی.
ذؤوق اوزره مئی آرتیریردی ذؤوقوم،
شؤوق اوزره زیاد اولوردو شؤوقوم.
اول بزم ایدی عافیت بهاری،
من بولبولی زاری بیقراری.
بیر حدده ائریشدی نشئه جام
کیم قالمادی اهلی بزمه آرام.
اسراری دیل اولدو آشیکارا،
مسدود اولوبان دمی مودارا.
اولموشدو رفیق و همزبانیم،
آیینه یی طوطیی روانیم،
بیر نئچه ظریفی خططه یی روم،
رومی کی، دئدین، قضییه معلوم.
یعنی کی،
قامو دقاییق اهلی،
هر مسئله
ده حقاییق اهلی،
هم علم
فنینده نوکته
دانلار،
هم سؤز رویشینده دور(dür) فشانلار.
کیم ائیلر ایدی حقاییقی راز،
شئیخدن و احمدیدن آغاز.
کیم سؤیلر ایدی اؤیوب کلامی،
اؤوصافی جلیلی و نیظامی.
بیلمیشلر ایدی کی، حوسنی گؤفتار،
قدریم قدرینجه منده هم وار.
چون وار ایدی مستلیکده لافیم،
تا آنلانا صیدقیم و
خیلافیم،
من خسته نی
ائتدیلر نیشانه،
بیر رنگ ایله تیری ایمتحانه.
" لوطف ائیله! - دئدیلر، - ائی سوخن سنج!
فاش ائیله جهانه بیر نیهان گنج!
لئیلی مجنون عجمده چوخدور،
اتراکده اول فسانه یوخدور.
تقریره گتیر بو داستانی،
قیل تازه بو اسکی بوستانی " .
بیلدیم بو قضییه ایمتحاندیر،
زیرا کی، بو بیر بلایی جاندیر،
سئوداسی دراز و بحری کوتاه،
مضمون و فغان و ناله و آه.
بیر بزمی موصیبت و
بلادیر
کیم، اولی غم، سونو فنادیر.
نه باده سینه نیشاطدان رنگ،
نه نغمه سینه فرحدن آهنگ،
ایدراکی وئرر خیالا آزار،
افکاری ائدر ملالی افکار،
اولسایدی تَوَججؤهو
موناسیب،
تؤوجیهینه چوخ اولوردو راغیب.
اولسایدی تصروفونده راحت،
چوخ کامیل اونا قیلیردی رغبت،
بیللاه کی، نه خوش دئمیش نیظامی،
بو بابده ختم ائدیب کلامی:
" اسباب سخن نیشاط و
نازست،
زین هر دو سخن بهانه سازست
مئیدان سخن فراخ باید،
تا تب سواریی نماید
در گرمی ارک و سختی کوه،
تا چند سخن رود به انبوه؟ "
بیر ایش کی، قیلیر شیکایت اوستاد،
شاگیرده اولور روجوعی بیداد.
گرچی بیلیرم، بو بیر سیتمدیر،
تکلیفی بونون غم اوزره غمدیر،
امما نئجه ائتمک اولور ایکراه؟
بیر واقعه دیر کی، دوشدو ناگاه،
یئیدیر یئنه عذردن شعوروم،
بو ایشده توککوله روجوعوم.
ائی تبی لطیف و عقلی والا!
ایدراکی بولند و نیطقی گویا!
دوشدو سفریم دییاری درده،
کیمدیر منه یار بو سفرده؟
هر کیمده کی، واردیر ایستیطاعت،
دردو غم و مؤحنت و قناعت،
اولدور بو موسافیرتده یاریم،
ذؤوق اهلینه یوخدور اعتیباریم.
مرکب گرک اولسا عزمی راهه،
بسدیر بیزه خامه و سییاهه.
ور، توشه راه
اولورسا مطلوب،
مضمونی خوش و
عیبارتی خوب.
عزم ائیله یه لیم، تعللول
ائتمن!
منزیل کسه لیم، تغافول ائتمن!
ائی بخت، وفاسیز اولما سن هم!
همراهلیق
ائت، بیزیمله بیر دم!
اشتراک در:
پستها (Atom)