ویدئویی دیگر از حرکت هواداران تراکتور در برافراشتن پرچم مخالفان بشار
شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۰
جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۹۰
پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۰
21 آذر 1324
تاسیس حکومت ملی آذربايجان به رهبری سيد جعفر پيشه وری در آذرماه 1324 گام
بلندی بود که برای پيشرفت اجتماعی و گسترش سياسی در آذربایجان و به طبع آن
در ايران، با استفاده از شرايط پيش آمدهء بعد از سقوط استبداد رضا خانی،
صورت گرفت و خلق آذربايجان هوای تازه ايی را در شَش های خويش به جولان در
آورد و خون تازه ايی بررگهایش جاری گشت.
حکومت ملی آذربايجان تاريخاً برای خلق آذربايجان و ترکان ايران از جايگاه ويژه ايی برخوردار است. سيدجعفر پيشه وری در واقع با پيوستن به اين حرکت و تاسيس حکومت ملی به پدر تاريخ مدرن آذربايجان در ايران بدل شد. وی تمامی زندگی خود را در راستای آرمانهای اجتماعی و برابرطلبانه مصروف داشت و يکی از صادق ترين، پردانش ترين و شناخته شده ترين روشنفکران و فعالين سياسی زمان خود بشمار می رفت.
حکومت ملی آذربايجان بنياد انديشه و عملی را پی ريخت که سرنوشت خلق آذربايجان و ترکان ايران را در راستای ترقی و پيشرفت رقم می زد و حکومت ملی آذربايجان به مثابه پشتوانه تاريخی آذربايجان در تاسيس حاکميت خويش بر تارک تاريخ اين سرزمين حک شد.
حکومت ملی آذربايجان، حاکميت مشروعی بود که بر بنياد انتخابات آزاد و رای بيش از هشتاد درصد مردم در آذربايجان از یکسو و بر اساس کنوانسيونهای بین المللی که بر حق تعیین سرنوشت ملل و حق حاکميت آنان صحه می گذارد، از سوی ديگر شکل گرفت.
يک بار سيد جعفر پيشه وری در مقاله ايی تحت عنوان "ايران بر سر دو راهی" نوشت که ايران يا به حق حاکميت مليتهای داخل ايران احترام می گذارد و از اين طريق اين کشور رو به پيشرفت می گذارد و يا مطالبات مليتها در اين کشور را سرکوب می کند و از اين طريق، ايران بايد همواره در زير سيطره استبداد به حيات خود ادامه دهد. اين سخن پيشه وری اينک بعد از 61 سال طنين انداز فضای سیاسی ايران است. در واقع اين درايت رهبر سياسی استکه آذربايجان در دهه های آغازین تاريخ جديدش آن را تجربه کرده است.
خدمات اجتماعی يکساله حکومت ملی آذربایجان گويای جايگاه والای اين حکومت در تاريخ نوين آذربايجان است. اصلاحات ارضی و تقسيم زمین در میان دهقانان، برابرحقوقی زنان با مردان، خدمات عظيم اجتماعی، به صحنه آوردن تمامی خلق برای تغيیر ودگرگونیهای سياسی و اجتماعی، تاسيس مدارس و استفاده از زبان ترکی به مثابه زبان رسمی خلق آذربايجان، تاسيس دانشگاه تبریز، تاسيس راديو تبريز و دهها خدمات ديگری که در طول مدت فقط يکسال به انجام رسید و مهر ترق و پيشرفت را در نهاد جامعه کاشت و برای هميشه الهام بخش مبارزه مردمی خلق آذربایجان وترکان ايران گشت. لذا 21 آذر 1324 در تاريخ به سمبل اعمال اراده ترکان و حق حاکمیت ملی خلق آذربايجان در ايران بدل شد.
علی رغم گزافه های طرفدار سلطنت در خصوص حکومت ملی آذربايجان، اينک بعد از شش دهه حکومت ملی آذربايجان به قلب تپنده جوانان آذربايجان بدل شده است و سيد جعفر پيشه وری پدر معنوی و بلامنازع تمامی فعالين آذربايجانی با هر فکر و انديشه ايست.
منبع الهام خلق آذربايجان
حکومت ملی آذربايجان تاريخاً برای خلق آذربايجان و ترکان ايران از جايگاه ويژه ايی برخوردار است. سيدجعفر پيشه وری در واقع با پيوستن به اين حرکت و تاسيس حکومت ملی به پدر تاريخ مدرن آذربايجان در ايران بدل شد. وی تمامی زندگی خود را در راستای آرمانهای اجتماعی و برابرطلبانه مصروف داشت و يکی از صادق ترين، پردانش ترين و شناخته شده ترين روشنفکران و فعالين سياسی زمان خود بشمار می رفت.
حکومت ملی آذربايجان بنياد انديشه و عملی را پی ريخت که سرنوشت خلق آذربايجان و ترکان ايران را در راستای ترقی و پيشرفت رقم می زد و حکومت ملی آذربايجان به مثابه پشتوانه تاريخی آذربايجان در تاسيس حاکميت خويش بر تارک تاريخ اين سرزمين حک شد.
حکومت ملی آذربايجان، حاکميت مشروعی بود که بر بنياد انتخابات آزاد و رای بيش از هشتاد درصد مردم در آذربايجان از یکسو و بر اساس کنوانسيونهای بین المللی که بر حق تعیین سرنوشت ملل و حق حاکميت آنان صحه می گذارد، از سوی ديگر شکل گرفت.
يک بار سيد جعفر پيشه وری در مقاله ايی تحت عنوان "ايران بر سر دو راهی" نوشت که ايران يا به حق حاکميت مليتهای داخل ايران احترام می گذارد و از اين طريق اين کشور رو به پيشرفت می گذارد و يا مطالبات مليتها در اين کشور را سرکوب می کند و از اين طريق، ايران بايد همواره در زير سيطره استبداد به حيات خود ادامه دهد. اين سخن پيشه وری اينک بعد از 61 سال طنين انداز فضای سیاسی ايران است. در واقع اين درايت رهبر سياسی استکه آذربايجان در دهه های آغازین تاريخ جديدش آن را تجربه کرده است.
خدمات اجتماعی يکساله حکومت ملی آذربایجان گويای جايگاه والای اين حکومت در تاريخ نوين آذربايجان است. اصلاحات ارضی و تقسيم زمین در میان دهقانان، برابرحقوقی زنان با مردان، خدمات عظيم اجتماعی، به صحنه آوردن تمامی خلق برای تغيیر ودگرگونیهای سياسی و اجتماعی، تاسيس مدارس و استفاده از زبان ترکی به مثابه زبان رسمی خلق آذربايجان، تاسيس دانشگاه تبریز، تاسيس راديو تبريز و دهها خدمات ديگری که در طول مدت فقط يکسال به انجام رسید و مهر ترق و پيشرفت را در نهاد جامعه کاشت و برای هميشه الهام بخش مبارزه مردمی خلق آذربایجان وترکان ايران گشت. لذا 21 آذر 1324 در تاريخ به سمبل اعمال اراده ترکان و حق حاکمیت ملی خلق آذربايجان در ايران بدل شد.
علی رغم گزافه های طرفدار سلطنت در خصوص حکومت ملی آذربايجان، اينک بعد از شش دهه حکومت ملی آذربايجان به قلب تپنده جوانان آذربايجان بدل شده است و سيد جعفر پيشه وری پدر معنوی و بلامنازع تمامی فعالين آذربايجانی با هر فکر و انديشه ايست.
منبع الهام خلق آذربايجان
وظیفه همگانی درباره نسلکشی ۲۱ آذر
هیتلر خودکشی کرد، موسولینی کشته شد، جنگ خانمانسوز پایان یافت و جهان در
غرقاب غم فرونشست. بازماندگان به تلاشی بزرگ برای چارهجویی برخاستند تا
برای همیشه، جلوی جنگ و جنایت را بگیرند. زمانی که ترسایان شرق و غرب،
دادگاههای جنایی متعددی چون نورنبرگ برپا کردند تا حق و عدالت را اعاده
کنند، نمی دانستند در سوی دیگرجهان، در ایرانِ جسته از جنگ، ارتشی متعلق به
نژادپرستترین دیکتاتور تاریخ، برای سرکوبی ملتی مدرن، قتلعام مخوفی راه
انداخته و مشغول جنایت جنگی علیه بخشی از مردم خویش است.
حتی ظهور قدرتمندِ پارادایم حقوق بشر در جهان معاصر نیز، نتوانست از نسلکشی خونین مردم آزربایجان در ۲۱ آذرِ ۲۵ (۱۲ دسامبر ۱۹۴۶) پرده بردارد. نخستین نسلکشی بعد از جنگ جهانی دوم را ارتش محمدرضا پهلوی مرتکب شد. این نسلکشی با کتابسوزی و تبعید دستهجمعی و تجاوز به دختران و کودکان همراه بود. فارسگرایانِ بافرهنگی که هنوز و هماینک ستایشگر قوامالسلطنه هستند و حمد احمد میگویند، معلوم نیست چگونه ننگینترین جنایت بشری عصر حاضر را توجیه میکنند.
آنان مذاکرهکنندۀ بزرگ را در حالی ستایش میکنند که تنها چند روز پس از امضای مذاکرات فیمابین، دولت مرکزی برخلاف مفاد معاهدات، ارتش خونخوار پهلوی را همچون وحشیگریهای دوران پیشامدرن، روانۀ آزربایجان کرد تا انسانهای بیپناه را قتلعام کند، انسانهایی که پس از چند دوره مذاکرات خائنانه در مسکو، تبریز و تهران، خلع سلاح شده بودند. آنان کسی را میستایند که آزربایجان را زیر چکمههای دیکتاتور له کرد.
بیتردید، آنچه در آذر۲۵ بر آزربایجان رفت، چیزی جز ژنوساید نیست. کشتار ۲۰ هزار انسان بیپناه و تبعید ابدی و اخراج اجباری ۷۰ هزار آزربایجانی از سرزمین خود، راهاندازی کارناوالهای کتابسوزی در شهرهای آزربایجان، تجاوز به دختران و زنان، راهاندازی جوخههای صحرایی و…، اگر جنایت علیه بشریت نیست، پس چیست؟ چگونه میتوان این جنایت را سرکوب غائله نامید، در حالی که تنها چند روز پیش از آن، معاهدۀ محکمی بین تبریز و تهران امضا شد که براساس آن، آزربایجان خلع سلاح شد و در برابر، دولت مرکزی، دولت محلیِ دموکراتها را به رسمیت شناخت. آزربایجان تماماً به تعهدات خود عمل کرد و تهران بهجای عمل به تعهدات، به آزربایجانِ بیدفاع لشکر کشید. تهران آشکارا امضای خود را زیرپا گذاشت تا بتواند آزربایجان را بر مسلخ دیکتاتوری ببرد.
در جریان مذاکرات فیمابین، علاوه بر اینکه دولت مرکزی، دموکراتها را به رسمیت شناخت، نمایندگانی نیز بهعنوان استاندار و… برای آزربایجان انتخاب کرد. سلامالله جاوید را استاندار آزربایجان و شبستری را رئیس انجمن ایالتی و دیگر وزرای کابینۀ سیدجعفرپیشهوری را نیز، مدیرکل ادارات آزربایجان دانست. دولت مرکزی با نمایندگان خود قرارداد امضا کرده بود؛ اما تنها در کوتاهترین زمان ممکن، امضای خود را زیر پا گذاشت و به حکومتی که خود شناسایی کرده بود، حمله کرد. بعد از لشکرکشی غیرقانونی و غیرانسانی، نیروهای دموکرات، هیچ مقاومتی نکردند؛ اما ارتش پهلوی، انواع جنایات را مرتکب شد.
این جنایت، نسلکشی از نوع جنایت جنگی است. جنایتکاران، قوم یا گروه قومی قدرتمندی نبودند بلکه ارتشیانی بودند که لباس رسمیِ رزم بر تن داشتند و عناوین نظامی بر دوش میکشیدند. جنایتکاران، سرهنگ بودند، سردار، امیر، سروان، سرجوخه و سرباز. آنان حمله کردند بسان صدام و کشتند بسان هیتلر و ویران کردند بسان چنگیز و کتابسوزی کردند بسان وحشیان تاریخ. آنها هر آنچه آزربایجان داشت، نابود کردند. از نخبههای آزربایجان برج نمرود ساختند و از کتابهای آزربایجانی آتشکدۀ زردشت.
اغراق نیست اگر جنایت جنگی ارتش پهلوی را تمامعیار و مطلق بدانیم چه، آنان همۀ انواع جنایات را در عالیترین سطح ممکن مرتکب شدند. جنایاتی اعم از کشتار کودکان و سالمندان، تجاوز به دختران و زنان، کتابسوزی، برچیدن دانشگاه تازهتاسیس آزربایجان، تبعید، اعدام صحرائی و… . دولت علاوه بر جنایاتی که خود بهطورمستقیم انجام داد، دست خانها و مرتجعان محلی نیز را در کشت و کشتارها آزاد گذاشت و جنایات بسیاری را نیز، بهدست آنها انجام داد.
نسلکشیِ۲۱ آذر ۲۵ (۱۲ دسامبر ۱۹۴۶) سهمگین بود و با سکوت جهان و تاریخ، سهمگینتر شد. تبریز ویران شد تهران جشن گرفت و جهان سکوت کرد. تاریخ و تریبون از ناله آزربایجان هیچ نگفت که هیچ، بلکه به ستایش مذاکرهکنندۀ بزرگ و ارتش جنایتکار نیز، پهلوی پرداخت. حتی انقلاب ۵۷ و سقوط دیکتاتور نیز بر این سکوت عذابآور پایان نداد و قتلعام گلها را روایت نکرد.
بعد از انقلاب، دادگاههای انقلابی عریضوطویل برای محاکمۀ ستمکاران پهلوی بهراه افتاد. با محاکمههای کوتاه انقلابی، کارگزاران رژیم پهلوی، بهدلیل ایذاء مردم و جنایت علیه انقلابیها اعدام شدند. این اعدامها تأملات و حرفوحدیث فراوان دارد از جمله این تأملات، مسالۀ آزربایجان است. در این دادگاهها، به جنایت جنگی رژیم در آزربایجان هرگز توجهی نشد.
نه تنها در دوران محاکمه و اعدام سران رژیم بلکه در هیچ زمان دیگری از این نسلکشی سخنی گفته نشد. گویا این جنایت دیکتاتور در نگاه عدالتخواهان، حقوقدانان و فعالان حقوق بشری ایران، نه جنایت که خدمت هم هست! برخی از آنان، این جنایت جنگی علیه بشریت را نجات آزربایجان و تنها خدمت قوام و رژیم پهلوی به ایران می دانند. وااسفا!
قتلعام ۲۱ آذر ۲۵ درحالی بایکوت شد که بر اساس قوانین کیفریِ بین المللی، دولت جانشین جوابگوی جنایات جنگی و نقضهای حقوقبشری دولت پیشین است. نظام جایگزین اما، از همۀ جنایتهای دیکتاتوری پهلوی، اعلام برائت کرد جز نسلکشی فیزیکی مردم آزربایجان در ۲۱ آذر ۲۵ و ژنوساید فرهنگی همهسالۀ آزربایجان. نظامی که با توالی انقلاب تبریز در ۲۹ بهمن ۵۶، در ۲۲ بهمن ۵۷ در تهران بر سر کار آمد، نه تنها از جنایت جنگی شاه در آزربایجان اعلام برائت نکرد، بلکه گاهی از آن با عنوان «نجات آزربایجان» یاد کرد.
در فصل سوم دیوان کیفریِ بین المللی، اصول خاصی درباره نسلکشی و جنایت علیه بشریت تدوین شده است: اصل قانوني بودن جرم و مجازات، اصل عطف بما سبق شدن مقررات اساسنامه، اصل برائت، مسؤليت كيفري فردي، صلاحيتنداشتن ديوان دربارۀ افراد كمتر از ۱۸ سال، تأثيرندادن سمت رسمي افراد و مسؤليت فرماندهان نظامي و ساير مقامات ما فوق، نفي مرور زمان، عنصر معنوي جنايت.
براساس اصول فوق الذکر، قوانین نسلکشی و جنایات علیه بشریت درباره نسلکشی مردم آزربایجان در ۲۱ آذر ۲۵ (۱۲ دسامبر ۱۹۴۶) موضوعیت داشته و قابل پیگیری هستند. دیوان لاهه براساس اساسنامۀ خود، باید درباره همه شقوق معنوی و مادی این جنایت از جمله قتل عام ۲۰ هزار انسان، تبعید ۷۰ هزار آزربایجانی و کتابسوزیهای متعدد در شهرهای آزربایجان، تحقیق و با تکیه بر ادلههای مستحکم موجود، رای صادر کند.
فعالان حقوق بشر باید پروندۀ حقوقی ویژهای را در دیوان کیفری بین المللی، برای پیگیری جنایت ارتش پهلوی در آزربایجان تشکیل دهند و آن را تا صدور رأیی منصفانه پی گیرند. اقامۀ دعوی در این باره، تنها بر عهدۀ مردم مظلوم آزربایجان نیست، بلکه وظیفۀ همۀ بشریت است که برای احقاق حقوق قربانیان و محکومکردن ژنوساید و جنایت جنگی اقدام کنند. علاوه بر دیوان لاهه و فعالان حقوق بشر، دادستانهای همۀ کشورها در ژنوساید ۲۱ آذر ۲۵ مسوولاند و وظیفۀ اخلاقی، مدنی و حقوقی آنان است که پرده از این ظلم ۶۵ ساله بردارند.
نسلکشی ۲۱ آذر۲۵ علاوه بر اینکه آزربایجان آن روز را، با قتل عام ملت و انهدام میراث معنوی آنان، ویران کرد، خسارات بیشماری نیز، بر آیندۀ آن تحمیل کرد و تبعات مادی و معنوی فراونی برجای نهاد. آزربایجان هنوز هم، از آن یورش سهمگین رنج میبرد. دربارۀ این خسارات بیشمار، باید تحقیق شود. کشتار نخبگان، از مهمترین خسارات بود؛ کشتاری که آزربایجان را به عصر دردآلود فترت وارد کرد. بعد از فاجعۀ ۲۱ آذرِ ۲۵، تا نیم قرن، جریان آزادیخواهی در آزربایجان به کما رفت. مهد مدرنیته سکوت کرد و مکتب تبریز فرو ریخت. سرزمینی که روزی دروازه مدرنیسم خاورمیانه بود، با کشتار نخبگان، به کویر سکوت بدل شد و دیگر هیچ صدایی از آن شنیده نشد.
ژادکشی ۲۱ آذر ۲۵ ( ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶) تنها یک سال پس از فاجعۀ اتمی هیروشیما روی داد. رسانههای جهان و سازمانهای بینالمللی، جنایت هیروشیما را بهعنوان سمبل مبارزه با جنایت جنگی و نسلکشی، در تاریخ ثبت کردند؛ اما دریغ از حتی یک بیانیه در محکومیت جنایتی بزرگ در دامنۀ سهند و سبلان.
یادمان باشد محکوم کردن فاجعۀ نسلکشی، ربطی به دیگر رویدادها و شخصیتها ندارد. محکومیت نسلکشی به معنی قومگرایی، ناسیونالیسم، فرقهگرایی، تجلیل از افراد مختلف مثل سیدجعفرپیشهوری و حتی آزربایجانگرایی نیست چه، مسائل تاریخیوسیاسی، علقههاوسلیقهها و خواستههاومطالبات جای خود دارند و حقوق نخستین انسانها جای خود. حقوقبشر مفهومی فراتاریخی و فرازمانی است و ربطی به گرایشهای سیاسی ندارد و نوشتۀ حاضر نه در سودای ستایش دموکراتهای دهۀ ۲۰ آزربایجان است و نه در اندیشه تخطئۀ آنان.
سکوت جهان در برابر این جنایت، جنایتی مضاعف و جنایتکارانهتر از خود فاجعه است. به راستی، چه کسی مسوول این سکوت مشکوک است؟ چگونه است که کودتای سقوط مصدق، بر تارک تاریخ مینشیند اما قتل آزربایجانیها ستایش میشود؟ چگونه است شکست ارمنیان از عثمانیها در جنگهای پیشامدرن، بر خیابانهای شیک اروپا و آمریکا و حتی بر کوچههای پایتخت کشور مسلمان ایران کوبیده میشود اما دریغ از یک و تنها یک جمله در محکومیت این رویداد جنایتکارانه؟ چگونه است شهادت مظلومانۀ اعراب مسلمان در فلسطین، صدرنشین همیشگیِ اخبار کشورمان است اما دریغ از یک بزرگداشت کوتاه برای کشتار مسلمانان ایرانی در آزربایجان؟ چگونه است کشتار ۱۵ خرداد ۴۲ در تقویم تاریخ ثبت و روز تعطیل اعلام میشود اما دریغ از کشتار ۲۱ آذر ۲۵؟ چگونه است دربارۀ کثافتکاریهای ریز و درشت دودمان پهلوی کتابها نوشته و سخنها گفته میشود، اما دریغ، دریغ، دریغ… .
دریغ از یک واژه: آزربایجان
دریغ از یک رویداد: قتلعام آزربایجانیها
دریغ از یک تاریخ: ۲۱ آذر
ابوذر آذران
حتی ظهور قدرتمندِ پارادایم حقوق بشر در جهان معاصر نیز، نتوانست از نسلکشی خونین مردم آزربایجان در ۲۱ آذرِ ۲۵ (۱۲ دسامبر ۱۹۴۶) پرده بردارد. نخستین نسلکشی بعد از جنگ جهانی دوم را ارتش محمدرضا پهلوی مرتکب شد. این نسلکشی با کتابسوزی و تبعید دستهجمعی و تجاوز به دختران و کودکان همراه بود. فارسگرایانِ بافرهنگی که هنوز و هماینک ستایشگر قوامالسلطنه هستند و حمد احمد میگویند، معلوم نیست چگونه ننگینترین جنایت بشری عصر حاضر را توجیه میکنند.
آنان مذاکرهکنندۀ بزرگ را در حالی ستایش میکنند که تنها چند روز پس از امضای مذاکرات فیمابین، دولت مرکزی برخلاف مفاد معاهدات، ارتش خونخوار پهلوی را همچون وحشیگریهای دوران پیشامدرن، روانۀ آزربایجان کرد تا انسانهای بیپناه را قتلعام کند، انسانهایی که پس از چند دوره مذاکرات خائنانه در مسکو، تبریز و تهران، خلع سلاح شده بودند. آنان کسی را میستایند که آزربایجان را زیر چکمههای دیکتاتور له کرد.
بیتردید، آنچه در آذر۲۵ بر آزربایجان رفت، چیزی جز ژنوساید نیست. کشتار ۲۰ هزار انسان بیپناه و تبعید ابدی و اخراج اجباری ۷۰ هزار آزربایجانی از سرزمین خود، راهاندازی کارناوالهای کتابسوزی در شهرهای آزربایجان، تجاوز به دختران و زنان، راهاندازی جوخههای صحرایی و…، اگر جنایت علیه بشریت نیست، پس چیست؟ چگونه میتوان این جنایت را سرکوب غائله نامید، در حالی که تنها چند روز پیش از آن، معاهدۀ محکمی بین تبریز و تهران امضا شد که براساس آن، آزربایجان خلع سلاح شد و در برابر، دولت مرکزی، دولت محلیِ دموکراتها را به رسمیت شناخت. آزربایجان تماماً به تعهدات خود عمل کرد و تهران بهجای عمل به تعهدات، به آزربایجانِ بیدفاع لشکر کشید. تهران آشکارا امضای خود را زیرپا گذاشت تا بتواند آزربایجان را بر مسلخ دیکتاتوری ببرد.
در جریان مذاکرات فیمابین، علاوه بر اینکه دولت مرکزی، دموکراتها را به رسمیت شناخت، نمایندگانی نیز بهعنوان استاندار و… برای آزربایجان انتخاب کرد. سلامالله جاوید را استاندار آزربایجان و شبستری را رئیس انجمن ایالتی و دیگر وزرای کابینۀ سیدجعفرپیشهوری را نیز، مدیرکل ادارات آزربایجان دانست. دولت مرکزی با نمایندگان خود قرارداد امضا کرده بود؛ اما تنها در کوتاهترین زمان ممکن، امضای خود را زیر پا گذاشت و به حکومتی که خود شناسایی کرده بود، حمله کرد. بعد از لشکرکشی غیرقانونی و غیرانسانی، نیروهای دموکرات، هیچ مقاومتی نکردند؛ اما ارتش پهلوی، انواع جنایات را مرتکب شد.
این جنایت، نسلکشی از نوع جنایت جنگی است. جنایتکاران، قوم یا گروه قومی قدرتمندی نبودند بلکه ارتشیانی بودند که لباس رسمیِ رزم بر تن داشتند و عناوین نظامی بر دوش میکشیدند. جنایتکاران، سرهنگ بودند، سردار، امیر، سروان، سرجوخه و سرباز. آنان حمله کردند بسان صدام و کشتند بسان هیتلر و ویران کردند بسان چنگیز و کتابسوزی کردند بسان وحشیان تاریخ. آنها هر آنچه آزربایجان داشت، نابود کردند. از نخبههای آزربایجان برج نمرود ساختند و از کتابهای آزربایجانی آتشکدۀ زردشت.
اغراق نیست اگر جنایت جنگی ارتش پهلوی را تمامعیار و مطلق بدانیم چه، آنان همۀ انواع جنایات را در عالیترین سطح ممکن مرتکب شدند. جنایاتی اعم از کشتار کودکان و سالمندان، تجاوز به دختران و زنان، کتابسوزی، برچیدن دانشگاه تازهتاسیس آزربایجان، تبعید، اعدام صحرائی و… . دولت علاوه بر جنایاتی که خود بهطورمستقیم انجام داد، دست خانها و مرتجعان محلی نیز را در کشت و کشتارها آزاد گذاشت و جنایات بسیاری را نیز، بهدست آنها انجام داد.
نسلکشیِ۲۱ آذر ۲۵ (۱۲ دسامبر ۱۹۴۶) سهمگین بود و با سکوت جهان و تاریخ، سهمگینتر شد. تبریز ویران شد تهران جشن گرفت و جهان سکوت کرد. تاریخ و تریبون از ناله آزربایجان هیچ نگفت که هیچ، بلکه به ستایش مذاکرهکنندۀ بزرگ و ارتش جنایتکار نیز، پهلوی پرداخت. حتی انقلاب ۵۷ و سقوط دیکتاتور نیز بر این سکوت عذابآور پایان نداد و قتلعام گلها را روایت نکرد.
بعد از انقلاب، دادگاههای انقلابی عریضوطویل برای محاکمۀ ستمکاران پهلوی بهراه افتاد. با محاکمههای کوتاه انقلابی، کارگزاران رژیم پهلوی، بهدلیل ایذاء مردم و جنایت علیه انقلابیها اعدام شدند. این اعدامها تأملات و حرفوحدیث فراوان دارد از جمله این تأملات، مسالۀ آزربایجان است. در این دادگاهها، به جنایت جنگی رژیم در آزربایجان هرگز توجهی نشد.
نه تنها در دوران محاکمه و اعدام سران رژیم بلکه در هیچ زمان دیگری از این نسلکشی سخنی گفته نشد. گویا این جنایت دیکتاتور در نگاه عدالتخواهان، حقوقدانان و فعالان حقوق بشری ایران، نه جنایت که خدمت هم هست! برخی از آنان، این جنایت جنگی علیه بشریت را نجات آزربایجان و تنها خدمت قوام و رژیم پهلوی به ایران می دانند. وااسفا!
قتلعام ۲۱ آذر ۲۵ درحالی بایکوت شد که بر اساس قوانین کیفریِ بین المللی، دولت جانشین جوابگوی جنایات جنگی و نقضهای حقوقبشری دولت پیشین است. نظام جایگزین اما، از همۀ جنایتهای دیکتاتوری پهلوی، اعلام برائت کرد جز نسلکشی فیزیکی مردم آزربایجان در ۲۱ آذر ۲۵ و ژنوساید فرهنگی همهسالۀ آزربایجان. نظامی که با توالی انقلاب تبریز در ۲۹ بهمن ۵۶، در ۲۲ بهمن ۵۷ در تهران بر سر کار آمد، نه تنها از جنایت جنگی شاه در آزربایجان اعلام برائت نکرد، بلکه گاهی از آن با عنوان «نجات آزربایجان» یاد کرد.
در فصل سوم دیوان کیفریِ بین المللی، اصول خاصی درباره نسلکشی و جنایت علیه بشریت تدوین شده است: اصل قانوني بودن جرم و مجازات، اصل عطف بما سبق شدن مقررات اساسنامه، اصل برائت، مسؤليت كيفري فردي، صلاحيتنداشتن ديوان دربارۀ افراد كمتر از ۱۸ سال، تأثيرندادن سمت رسمي افراد و مسؤليت فرماندهان نظامي و ساير مقامات ما فوق، نفي مرور زمان، عنصر معنوي جنايت.
براساس اصول فوق الذکر، قوانین نسلکشی و جنایات علیه بشریت درباره نسلکشی مردم آزربایجان در ۲۱ آذر ۲۵ (۱۲ دسامبر ۱۹۴۶) موضوعیت داشته و قابل پیگیری هستند. دیوان لاهه براساس اساسنامۀ خود، باید درباره همه شقوق معنوی و مادی این جنایت از جمله قتل عام ۲۰ هزار انسان، تبعید ۷۰ هزار آزربایجانی و کتابسوزیهای متعدد در شهرهای آزربایجان، تحقیق و با تکیه بر ادلههای مستحکم موجود، رای صادر کند.
فعالان حقوق بشر باید پروندۀ حقوقی ویژهای را در دیوان کیفری بین المللی، برای پیگیری جنایت ارتش پهلوی در آزربایجان تشکیل دهند و آن را تا صدور رأیی منصفانه پی گیرند. اقامۀ دعوی در این باره، تنها بر عهدۀ مردم مظلوم آزربایجان نیست، بلکه وظیفۀ همۀ بشریت است که برای احقاق حقوق قربانیان و محکومکردن ژنوساید و جنایت جنگی اقدام کنند. علاوه بر دیوان لاهه و فعالان حقوق بشر، دادستانهای همۀ کشورها در ژنوساید ۲۱ آذر ۲۵ مسوولاند و وظیفۀ اخلاقی، مدنی و حقوقی آنان است که پرده از این ظلم ۶۵ ساله بردارند.
نسلکشی ۲۱ آذر۲۵ علاوه بر اینکه آزربایجان آن روز را، با قتل عام ملت و انهدام میراث معنوی آنان، ویران کرد، خسارات بیشماری نیز، بر آیندۀ آن تحمیل کرد و تبعات مادی و معنوی فراونی برجای نهاد. آزربایجان هنوز هم، از آن یورش سهمگین رنج میبرد. دربارۀ این خسارات بیشمار، باید تحقیق شود. کشتار نخبگان، از مهمترین خسارات بود؛ کشتاری که آزربایجان را به عصر دردآلود فترت وارد کرد. بعد از فاجعۀ ۲۱ آذرِ ۲۵، تا نیم قرن، جریان آزادیخواهی در آزربایجان به کما رفت. مهد مدرنیته سکوت کرد و مکتب تبریز فرو ریخت. سرزمینی که روزی دروازه مدرنیسم خاورمیانه بود، با کشتار نخبگان، به کویر سکوت بدل شد و دیگر هیچ صدایی از آن شنیده نشد.
ژادکشی ۲۱ آذر ۲۵ ( ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶) تنها یک سال پس از فاجعۀ اتمی هیروشیما روی داد. رسانههای جهان و سازمانهای بینالمللی، جنایت هیروشیما را بهعنوان سمبل مبارزه با جنایت جنگی و نسلکشی، در تاریخ ثبت کردند؛ اما دریغ از حتی یک بیانیه در محکومیت جنایتی بزرگ در دامنۀ سهند و سبلان.
یادمان باشد محکوم کردن فاجعۀ نسلکشی، ربطی به دیگر رویدادها و شخصیتها ندارد. محکومیت نسلکشی به معنی قومگرایی، ناسیونالیسم، فرقهگرایی، تجلیل از افراد مختلف مثل سیدجعفرپیشهوری و حتی آزربایجانگرایی نیست چه، مسائل تاریخیوسیاسی، علقههاوسلیقهها و خواستههاومطالبات جای خود دارند و حقوق نخستین انسانها جای خود. حقوقبشر مفهومی فراتاریخی و فرازمانی است و ربطی به گرایشهای سیاسی ندارد و نوشتۀ حاضر نه در سودای ستایش دموکراتهای دهۀ ۲۰ آزربایجان است و نه در اندیشه تخطئۀ آنان.
سکوت جهان در برابر این جنایت، جنایتی مضاعف و جنایتکارانهتر از خود فاجعه است. به راستی، چه کسی مسوول این سکوت مشکوک است؟ چگونه است که کودتای سقوط مصدق، بر تارک تاریخ مینشیند اما قتل آزربایجانیها ستایش میشود؟ چگونه است شکست ارمنیان از عثمانیها در جنگهای پیشامدرن، بر خیابانهای شیک اروپا و آمریکا و حتی بر کوچههای پایتخت کشور مسلمان ایران کوبیده میشود اما دریغ از یک و تنها یک جمله در محکومیت این رویداد جنایتکارانه؟ چگونه است شهادت مظلومانۀ اعراب مسلمان در فلسطین، صدرنشین همیشگیِ اخبار کشورمان است اما دریغ از یک بزرگداشت کوتاه برای کشتار مسلمانان ایرانی در آزربایجان؟ چگونه است کشتار ۱۵ خرداد ۴۲ در تقویم تاریخ ثبت و روز تعطیل اعلام میشود اما دریغ از کشتار ۲۱ آذر ۲۵؟ چگونه است دربارۀ کثافتکاریهای ریز و درشت دودمان پهلوی کتابها نوشته و سخنها گفته میشود، اما دریغ، دریغ، دریغ… .
دریغ از یک واژه: آزربایجان
دریغ از یک رویداد: قتلعام آزربایجانیها
دریغ از یک تاریخ: ۲۱ آذر
ابوذر آذران
کدام بیست و یک آذر؟
مطلب حاضر را در سال 1382 نوشتهام و به عنوان تیتر اول هفتهنامهی "آوای
اردبیل" چاپ شده است. در آن سال متعاقب درگذشت حیدر علیاوف، رسانههای
ایران هرچه میتوانستند درباره انتخابات ریاست جمهوری در آذربایجان ناسزا
گفتند. رسانههایی که به رغم آن هیاهو، طبق معمول از کنار حادثهی اصلی 21
آذر گذشتند. البته در آن زمان مسئلهی من تأیید یا تکذیب انتخابات آن سامان
نبود، مسئلهی اصلی دورویی رسانههایی بود که با آن همه انتخابات
معلومالحال داخلی بازهم غصهی تقلب در خارج از مرزهایشان را میخوردند.
همین تناقضها سبب نگارش نوشتهی حاضر شد. نوشتهای که برای من و سردبیر
وقت نشریه بیهزینه نبود. بعدها سردبیر عوض شد و ...
در اینجا نوشتهی مذکور را بدون هیچ تغییری جز با تغییر عنوان (عنوان اصلی "گریز از همسایه" بود) میخوانید.
1
بیست یکم آذرماه علی اوف رئیس جمهوری آذربایجان چشم بر جهان فروبست. بیست و یکم آذرماه، حکومت مردمی پیشهوری به دست سپاهیان محمدرضا شاه بر افتاد، روز بیست و یکم آذرماه رضا براهنی، منتقد برجستهی آذربایجانی دیده به جهان گشود.
میدانم که تولد براهنی را با مرگ علیاف پیوندی نیست و اساسا ساحت فعالیتهای این دو شخصیت چندان متفاوت و دیگرگونه است که نیازی به مقایسهشان نیست. اما بنا به دلیلی که پس از این خواهم گفت، نکتهی ترفهای در تقارن زمانی، سه حادثه نهفته است. نکتهای ترفه که جز حسرت و افسوس بهرهای از آن نمیتوان گرفت. این را نیز میدانم که رضا براهنی، اندیشمند بزرگی است. وی در گسترهی نقد ادبی سه دهه حضور انکارناکردنی داشته است؛ در شعر نو جریانی به شمار میرود؛ مدتی رئیس انجمن قلم کانادا بوده است، روشنفکری آگاه و ناخرسند و منتقدی باریکبین و صریحاللهجه است. و یک نکتهی شخصی آنکه، فضای رمان "رازهای سرزمین من"اش بیشتر با زادگاه فراموش شدهی من در آمیخته است. با اینهمه و بیآنکه قصد تحقیری در میان باشد، هر آنچه برشمردم نمیتواند براهنی را در جایگاهی فراتر از آنچه در خورش است، بنشاند.
روشنتر بگویم. چند روز پیش تیتر "بیست ویکم آذرماه" در اندیشمندانهترین روزنامهی سراسری کشور، یعنی "شرق"، توجهام را جلب کرد. شگفتا روشنفکران ایرانی درچرخشی آشکار به بنیادیترین وجه دموکراسی، یعنی تکثر و حقوق اقوام توجه کرده بودند. اما عنوان فرعی مقاله که به زندگانی رضا براهنی اختصاص داشت، آب پاک بر سر توهم نابجایم ریخت. دانستم آن "بیست و یک آذر" نه اشارهای به فروریختن مردمیترین حکومت محلی خاورمیانه، که تجلیل معتادی از آثار یک نویسنده است. این دومی شایستهی ملامت نیست، اما آیا درهم پیچیدن بساط نخستین حکومتی که تکثرگرایی و دموکراسی بومی را جایگزین خودکامگی تمرکزمحور کرد، شایان تحلیل یا اشارتی کوتاه نیست؟
2
رسانههای داخلی اگر از کنار آن حادثهی بزرگ و غمانگیز همچون سالیان گذشته با فراموشی گذشتند، اما حادثهی جدید بیست یکم آذرماه را به تمامی در طاق نسیان ننهادند. روز بیست یکم آذرماه چنانکه اشاره کردم، روز درگذشت حیدر علیاوف، رئیس جمهوری دیرسال آذربایجان نیز بود. علیاوف یکبار از سال 1969 تا 1982 در زمان اتحاد جماهیر شوروی، و بار دیگر از سال 1993 تا 2003 رئیس جمهوری آذربایجان بود و در 40 سال گذشته تأثیری بیبدیل در تکوین دگرگونیهای این جمهوری گذاشته بود. به رغم این موفقیتهای درخشان، نکتهی آزارنده، رویکرد متضاد و بدبینانهی رسانههای داخلی به حاثهی مرگ او بود. چندانکه شیوهی بازتاب درگذشت رئیس جمهوری آذربایجان از ارزیابی کارکرد آن سیاستمدار برجسته فراتر رفت و به دغدههای همیشگی مسئولان سیاسی ایران بیاغشت: دغدغهی گریز از همسایهی آذربایجانی. پس از ناکامی یورش بیملاحظهی برنامهی "کومپاس" به الهام علیاوف، اغلب رسانههای داخلی بدون آگاهی ژرف از جریانهای اجتماعی آن سامان، به منفیگوییهای معمول روی آوردند و از احتمال فروپاشی ساختار کنونی نهاد حکومت آذربایجان گفتند.
گرچه حیدر علیاوف در کنار تقدیرهای بسیار در داخل کشور با انتقادات زیادی روبرو بود، با این همه، وی در سطح بینالمللی سیاستمداری آشنا و مورد اعتنا بود. شگرفی استعداد وی را از آنجا میتوان دریافت که درمیان دو قدرت محلی، یعنی ایران و ترکیه، و دو قدرت فرامنطقهای ، یعنی آمریکا و روسیه تعادلی برقرار کرد. بر خلاف قزاقستان و ترکمنستان که منافع صنایع نفتیشان در هالهای از روسگرایی پیچیده است، حیدر علیاوف نفت را به صورت عاملی برای ارتقاء موقعیت بینالمللی جمهوری آذربایجان درآورد.
3
لیکن اینهمه تلاش و توفیق، در میانهی ارزیابیهای کوتهنظرانهی اخیر که در بارهی تحولات آن سرزمین به عمل آمد، به فراموشی سپرده شد. چند سال پیش پس از آنکه سید محمد خاتمی بر کرسی ریاست جمهوری نشست یک کارگزار سیاسی ایران در باکو پیوسته میکوشید خاتمی را پیرو کامل سیاستهای هاشمی نشان دهد. براین ادعا حرجی نبود، اما هنگامی که جامعهی آذربایجان به رویکرد اصلاح طلبان از روزنهی مصاحبهی خاتمی با سی.ان.ان مینگریست تناقضی مییافت که دستگاه سیاست خارجی ایران پاسخی بر آن نداشت. اینک نیز وقتی مردم تحولات جمهوری آذربایجان را از دریچهی برخی رسانههای بدبین مینگرند، دشوارهای تناقضآمیز رخ مینماید: کسانی که مطبوعات کشورشان به اندک لغزشی بسته میشود، مصوبات راهبردی مجلسشان با وتوی پیدرپی نهادهای منصوب روبرو می شود، و نمایندگان مردمش به فضلهی موش تشبیه میشوند چگونه میتوانند به انتخابات ریاست جمهوری کشوری که رسانههای همگانیاش از آزادی کاملی در بیان عقاید خویش برخوردارند ایراد گیرند
ایواز طاها
در اینجا نوشتهی مذکور را بدون هیچ تغییری جز با تغییر عنوان (عنوان اصلی "گریز از همسایه" بود) میخوانید.
1
بیست یکم آذرماه علی اوف رئیس جمهوری آذربایجان چشم بر جهان فروبست. بیست و یکم آذرماه، حکومت مردمی پیشهوری به دست سپاهیان محمدرضا شاه بر افتاد، روز بیست و یکم آذرماه رضا براهنی، منتقد برجستهی آذربایجانی دیده به جهان گشود.
میدانم که تولد براهنی را با مرگ علیاف پیوندی نیست و اساسا ساحت فعالیتهای این دو شخصیت چندان متفاوت و دیگرگونه است که نیازی به مقایسهشان نیست. اما بنا به دلیلی که پس از این خواهم گفت، نکتهی ترفهای در تقارن زمانی، سه حادثه نهفته است. نکتهای ترفه که جز حسرت و افسوس بهرهای از آن نمیتوان گرفت. این را نیز میدانم که رضا براهنی، اندیشمند بزرگی است. وی در گسترهی نقد ادبی سه دهه حضور انکارناکردنی داشته است؛ در شعر نو جریانی به شمار میرود؛ مدتی رئیس انجمن قلم کانادا بوده است، روشنفکری آگاه و ناخرسند و منتقدی باریکبین و صریحاللهجه است. و یک نکتهی شخصی آنکه، فضای رمان "رازهای سرزمین من"اش بیشتر با زادگاه فراموش شدهی من در آمیخته است. با اینهمه و بیآنکه قصد تحقیری در میان باشد، هر آنچه برشمردم نمیتواند براهنی را در جایگاهی فراتر از آنچه در خورش است، بنشاند.
روشنتر بگویم. چند روز پیش تیتر "بیست ویکم آذرماه" در اندیشمندانهترین روزنامهی سراسری کشور، یعنی "شرق"، توجهام را جلب کرد. شگفتا روشنفکران ایرانی درچرخشی آشکار به بنیادیترین وجه دموکراسی، یعنی تکثر و حقوق اقوام توجه کرده بودند. اما عنوان فرعی مقاله که به زندگانی رضا براهنی اختصاص داشت، آب پاک بر سر توهم نابجایم ریخت. دانستم آن "بیست و یک آذر" نه اشارهای به فروریختن مردمیترین حکومت محلی خاورمیانه، که تجلیل معتادی از آثار یک نویسنده است. این دومی شایستهی ملامت نیست، اما آیا درهم پیچیدن بساط نخستین حکومتی که تکثرگرایی و دموکراسی بومی را جایگزین خودکامگی تمرکزمحور کرد، شایان تحلیل یا اشارتی کوتاه نیست؟
2
رسانههای داخلی اگر از کنار آن حادثهی بزرگ و غمانگیز همچون سالیان گذشته با فراموشی گذشتند، اما حادثهی جدید بیست یکم آذرماه را به تمامی در طاق نسیان ننهادند. روز بیست یکم آذرماه چنانکه اشاره کردم، روز درگذشت حیدر علیاوف، رئیس جمهوری دیرسال آذربایجان نیز بود. علیاوف یکبار از سال 1969 تا 1982 در زمان اتحاد جماهیر شوروی، و بار دیگر از سال 1993 تا 2003 رئیس جمهوری آذربایجان بود و در 40 سال گذشته تأثیری بیبدیل در تکوین دگرگونیهای این جمهوری گذاشته بود. به رغم این موفقیتهای درخشان، نکتهی آزارنده، رویکرد متضاد و بدبینانهی رسانههای داخلی به حاثهی مرگ او بود. چندانکه شیوهی بازتاب درگذشت رئیس جمهوری آذربایجان از ارزیابی کارکرد آن سیاستمدار برجسته فراتر رفت و به دغدههای همیشگی مسئولان سیاسی ایران بیاغشت: دغدغهی گریز از همسایهی آذربایجانی. پس از ناکامی یورش بیملاحظهی برنامهی "کومپاس" به الهام علیاوف، اغلب رسانههای داخلی بدون آگاهی ژرف از جریانهای اجتماعی آن سامان، به منفیگوییهای معمول روی آوردند و از احتمال فروپاشی ساختار کنونی نهاد حکومت آذربایجان گفتند.
گرچه حیدر علیاوف در کنار تقدیرهای بسیار در داخل کشور با انتقادات زیادی روبرو بود، با این همه، وی در سطح بینالمللی سیاستمداری آشنا و مورد اعتنا بود. شگرفی استعداد وی را از آنجا میتوان دریافت که درمیان دو قدرت محلی، یعنی ایران و ترکیه، و دو قدرت فرامنطقهای ، یعنی آمریکا و روسیه تعادلی برقرار کرد. بر خلاف قزاقستان و ترکمنستان که منافع صنایع نفتیشان در هالهای از روسگرایی پیچیده است، حیدر علیاوف نفت را به صورت عاملی برای ارتقاء موقعیت بینالمللی جمهوری آذربایجان درآورد.
3
لیکن اینهمه تلاش و توفیق، در میانهی ارزیابیهای کوتهنظرانهی اخیر که در بارهی تحولات آن سرزمین به عمل آمد، به فراموشی سپرده شد. چند سال پیش پس از آنکه سید محمد خاتمی بر کرسی ریاست جمهوری نشست یک کارگزار سیاسی ایران در باکو پیوسته میکوشید خاتمی را پیرو کامل سیاستهای هاشمی نشان دهد. براین ادعا حرجی نبود، اما هنگامی که جامعهی آذربایجان به رویکرد اصلاح طلبان از روزنهی مصاحبهی خاتمی با سی.ان.ان مینگریست تناقضی مییافت که دستگاه سیاست خارجی ایران پاسخی بر آن نداشت. اینک نیز وقتی مردم تحولات جمهوری آذربایجان را از دریچهی برخی رسانههای بدبین مینگرند، دشوارهای تناقضآمیز رخ مینماید: کسانی که مطبوعات کشورشان به اندک لغزشی بسته میشود، مصوبات راهبردی مجلسشان با وتوی پیدرپی نهادهای منصوب روبرو می شود، و نمایندگان مردمش به فضلهی موش تشبیه میشوند چگونه میتوانند به انتخابات ریاست جمهوری کشوری که رسانههای همگانیاش از آزادی کاملی در بیان عقاید خویش برخوردارند ایراد گیرند
ایواز طاها
چهارشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۰
لقب و یا اسامی مستعار
نگاهی کوتاه به مقوله القاب و اسامی مستعار موجود میان مردم تبریز
اگر ما به همه چیز مثبت نگاه کنیم ، در اروپا دو اسم داشتن امری است معمول، اما در تبریز فرقی اساسی دارد ، و آن اینکه ; یکی که ما تبریزیها را از فرهنگ معمول مجزا میکند ، نامگذاری افراد طبق مجسم کردن حرکات هر فرد میباشد و گاهی فراتر میروند در تبریزاز قدیم افراد سرشناس را با لقب مخصوص به او معرفي مي كردند. اين لقب كه از فرهنگ كوچه و بازار مردم الهام مي گيرد، آن چنان در جامعه ريشه دوانيده كه گذشت زمان كوچكترين تغييري در اصالت آنها نداده است و برعكس به شناسنامه هاي شفاهي اشخاص تبديل گرديده اند. فرهنگ لقب مردم, مملو از اسامي و القابي است كه دقيقا با در نظر گرفتن همه خصوصيات اخلاقي، فكري، قيافه، و كار و رفتار افراد آن انتخاب شده اند و كوچكترين تضادي بين لقب و مشخصات فرد مورد نظر وجود ندارد. برخي از القابي كه در اينجا ذكر شده است، همانهايي هستند كه در زبان مردم كوچه و بازار تبريز رايج است كه ما در اينجا فقط مي توانيم به قسمتي از آنها اشاره كنيم . برای زنان بعدا خواهم نوشتالبته اگر کسی پیش خود اینها با لقبش صدا میزد بیشتر خوشش میامد و حال میکرد، شوخی وار میگفت نگو. ولی بقیه راه دعوا را انتخاب کرده وبدین ترتیب روز خوبشان را سیاه میکردند
فیشگا جاواد - جاواد نعره - کورپه حمید - تورش الچه - توش لومی - کاظم سیبیل - جین عسگر- حسين اوش دوداخ – كار غلامرضا – كور نادر – مال یوسوف – قره یوسوف – شوربا تقي – كچل اصلان – يانيق عباس – قريخ حيدر – كور مير رحيم – مير قارقا – ساري قلي خان – يوسف سينما – احمد جنقي – عُمر حسن – افعي حميد – كتدي اكبر – قفل حسين – قره گيلانار – شَهره مجيد – آينا دراخ – ميخانا پيشييي – عمر جمشيد – پولاد يكه بزن – حاج محمود قاوالچي – حسن جنگو – دوشاب آقا – آغ حسين – زيبا محمود – علي شاماما – دلي جاواد – دلي حسن – میرصّح – حاج محسن خرخر – فندق – اللي بش – كچل حيدر – حسن زلزله – عسگر خوشزبان – حاج حسن كونز – حسن توربا – حسين پاپالان – اكبر بيليارد – هما مجید– علي پاناما – رضا قوجا - حسن سقّل – خچّي كريم – پنكر جواد – رضا مهاجر – ساري قارپيز – رحمان گمرك - اَيري اويري كيشي – اكبر ميكروب – مال ممي – قرقي ابراهيم – حسن لاي لاي – ساري ابراهيم – بوغلي قلي – قيزيل ذيش – كچل آقا – د وه بيوك آقا – آت عباس – علي تيلته – اسد بكار – اسد دبه – بايقوش ممد آقا – لوطي بهروز – كوفته كلب حسين – كتدي بيوك آقا – اكبر شوربا – قورباغا محمد علي – ميمون احد - آتان احبر – يورگون حسين – حسين مشگفه – فيطه محمود – اينك احمد – كچل صادق – كورپه محمود – تويوخ محمود – فیشگا قلي – يولچي ممي – كفلي رضا – گچي كريم – حسين چاخان – پوتا بيوك آقا – تولكي جعفر – ايكي باشلي زينال – شمير صادق – قرمزي حسين – پيشيك حسن – مريخ باقير – اكبر قونقا – آلمان چزدي – سرچه جليل – جين بويوك آقا – چئري جعفر – لپه جواد – اكبر وينستون – ايت خليل – ديزل احمد – تللي محمد علي – قيز مهدي – اكبر سارساخ – نالچي قلي – آغ باش رضا – حسين قره برنج – حسين نشتاب – جاواد موزيك – قارني يرتيخ كاظم – لخ نردبان – اوزون جليل – كوله محمود – عسگر مهوش – علي قشنگ – بالا قورباغه – كال محمد تقي – علي غنچه – حسین مارال - شخته ابراهيم – خوشگل سعيد – علي به دوام – حسن قانطار – پتي حيدر – صمد لشگر – قوددي كالاك – عباس لبه دار – يوموري اصغر – عريان اكبر – حميد پالتو – اؤكوز عاشيقي – علی قناره – قره بشگه – چوپور ابراهيم – تخته ابراهيم – پينتي ممي – خوروز اصغر – بورون مشدي علي – دولچا باقر – پونزا محمود – چاپيخ غلام – اروس حسن – رزين محمد آقا – حميد پور سوخ – قولي يوخ كريم – دنقا رحيم - توخوم رحیم - دووار علی آقا - کالیش علی - قیف صمد - مایا داوود - حسن قوشباز - جویود ابراهیم - جمعه جابار به کسی گفته میشد که خسیس بود: نثری نیز گفتند: جمعه گونی جمعه مسجده جومه جابارین جیبینن جوتوگونی جوتدیلر. یعنی دو تا ده شاهی جمعه جبار را دزدیدند . مبلغ ده شاهی معادل یک هزارم یک دلار میبود - اوجی بینیخ هم به مردی گفته میشد که قدش بلند بود -
و لوطیهای تبریز با لقبهای خویش
نائب اوغلی حمید - حسین بویاخ چی - کورپه ماحموت - محمود کوزه گر - مجید کوزه گر - خو خو مجید. و قبل از سالهای ۱۳۴۰ طبیعتن لوطیان دیگری نیز موجود بودند که با دعوا یشان تعویض نام دو محل درتبریز شده اند که یکی قانلی دالان در بازار تبریز و آن دیگری قانلی مسجد در نوبر میباشد
اشتراک در:
پستها (Atom)