شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۰

موزیک ویدئوی Gardaşım Dağlar از آراز السس

ویدئویی از آراز السس خواننده ترکی متولد سولدوز(نقده) که هم اکنون در سوئد زندگی میکند.

این اثر را مشاهده  کنید که نه تنها آراز میخواند بلکه درد حدود30 میلیون ترک در ایران است که سروده میشود

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

برتری‌ از راه‌ خون‌

ناسیونالیسم‌ و نژادپرستی‌ از واژگانی‌ هستند که‌ در قرن‌ نوزده‌ و بیستم‌ کاربرد بسیاری‌ در اندیشه‌ نظریه‌پردازان‌ داشتند. در اندیشه‌ فاشیسم‌ و ناسیونال‌ سوسیالیسم‌ نیز بر این‌ اصول‌ تاکید شده‌ است‌. اجتماعی‌ که‌ فرد یکسره‌ تابع‌ آن‌ است‌، واقعیتی‌ طبیعی‌ را می‌سازد که‌ با «خون‌ و خاک‌» وابسته‌ است‌ مارکوزه‌. یکی‌ از ویژگی‌های‌ فاشیسم‌ این‌ است‌ که‌ ملت‌ها را به‌ برتر و پست‌تر تقسیم‌ می‌کند و بر مبنای‌ ارزش‌گذاری‌های‌ نژادپرستانه‌ اعتقاد به‌ عدم‌ تساوی‌ در میان‌ ملل‌ دارد. اصل‌ ناسیونالیسم‌ یا ملی‌گرایی‌ منجر به‌ خواسته‌های‌ برتری‌طلبی‌ شد که‌ این‌ اعتقاد را به‌ وجود آورد که‌ در میان‌ ملل‌ مختلف‌ تفاوت‌ وجود دارد. ملی‌گرایی‌، بر این‌ باور متکی‌ است‌ که‌ مردم‌ دنیا به‌ گروه‌ها یا کشورهای‌ مختلفی‌ تقسیم‌ می‌شوند و در نتیجه‌ آن‌، دولت‌های‌ ملی‌ شکل‌ می‌گیرند. بدون‌ وجود چنین‌ حکومتی‌ مردم‌ سرخورده‌ می‌شوند و نمی‌توانند خودشان‌ را ابراز کنند. با آنکه‌ احساسات‌ ناسیونالیستی‌ قدمتی‌ دیرینه‌ دارند، ناسیونالیسم‌، خود به‌ عنوان‌ یک‌ نیروی‌ سیاسی‌، طی‌ جنگ‌های‌ ناپلئونی‌ در اوایل‌ سال‌های‌ ۱۸۰۰ صورت‌ خارجی‌ پیدا کرد. ارتش‌های‌ ناپلئون‌ در حالی‌ که‌ به‌ نقاط‌ مختلف‌ اروپا یورش‌ بردند، به‌ آلمان‌ها، ایتالیایی‌ها و سایر کشورهای‌
دیگر امکان‌ دادند تا به‌ حکومت‌های‌ ملی‌ خود توجه‌ کنند.

این‌ مرحله‌ آغازین‌ ملی‌گرایی‌، در آثار هردر، زبانشناس‌ و یوهان‌ گات‌ لیب‌ فیخته‌ مشهود است‌ که‌ به‌ ملی‌گرایی‌ آلمان‌ تمایل‌ داشتند. فیخته‌ تاکید فراوانی‌ به‌ زبان‌ آلمانی‌ داشت‌ و می‌گفت‌ مهم‌ترین‌ زبان‌ اروپایی‌ است‌. به‌ اعتقاد او زبان‌ لاتین‌ اصلیت‌ سایر زبان‌ها را در اروپا خفه‌ کرده‌ است‌. براساس‌ گفته‌های‌ فیخته‌ شخا در درون‌ یک‌ حکومت‌ ملی‌ زندگی‌ می‌کند. در حالی‌ که‌ او معتقد است‌ ملت‌ آلمان‌ شایستگی‌ آن‌ را دارد که‌ کسی‌ از او دفاع‌ کند، نه‌ او و نه‌ هردو، هیچ‌کدام‌ تنها یک‌ ملی‌گرایی‌ آلمانی‌ نبودند. به‌ اعتقاد آنها همه‌ کشورها و ملت‌ها دارای‌ ارزش‌ هستند و برای‌ زندگی‌ مردم‌ خود اهمیت‌ قایل‌ می‌شوند. این‌ دو اندیشمند در مخالفت‌ با جهان‌مداری‌ و روشنگری‌ چنین‌ استدلال‌ می‌کردند که‌ هر کشوری‌ منشا چیزی‌ منحصر به‌ فرد و جدا برای‌ دنیاست‌. چیزی‌ که‌ شایسته‌ است‌ به‌ واسطه‌ آن‌ شناخته‌ شود و مورد احترام‌ قرار گیرد. در اندیشه‌های‌ سیاسی‌ مختلف‌ مانند لیبرالیسم‌، سوسیالیسم‌ و... نوعی‌ همزیستی‌ یا ملی‌گرایی‌ مشاهده‌ می‌شود، اما اندیشه‌ فاشیسم‌ به‌ اصل‌ برابری‌ ملت‌ها احترام‌ نمی‌گذارد و وقعی‌ نمی‌نهد و حق‌ خود می‌داند که‌ با خشونت‌ و اعمال‌ قدرت‌ بر دیگران‌ سلطه‌ داشته‌ باشد. البته‌ بیشتر اشراف‌ آریستوکرات‌ها در قرون‌ وسطی‌، برتری‌های‌ طبقه‌ حاکم‌ و شوون‌ بالای‌ آنان‌ را در جامعه‌ مطرح‌ کردند و در قرن‌ بیستم‌ به‌ شکل‌ اندیشه‌ برتری‌ نژادی‌ عمومیت‌ یافت‌ و مورد توافق‌ مردم‌ آلمان‌ قرار گرفت‌. زمینه‌ دفاع‌ از نژادگرایی‌ و ملی‌گرایی‌ به‌ مبانی‌ اندیشه‌ «خردستیزی‌» در فاشیسم‌ برمی‌گردد.
خردستیزی‌ بیانگر نظرات‌ اندیشمندانی‌ است‌ که‌ می‌گویند احساسات‌ و امیال‌ روی‌ اعمال‌ و رفتار اشخاص‌ بیش‌ از خرد و منطق‌ تاثیر می‌گذارد. بدین‌ ترتیب‌ در مقابل‌ عقل‌، ملاک‌های‌ غریزه‌، وراثت‌ و نژاد مطرح‌ شد که‌ این‌ عوامل‌، محرک‌ اساسی‌ انسان‌ در عمل‌ هستند. نژادگرایان‌ و فاشیست‌ها از اصول‌ داروین‌ سوءاستفاده‌ کرده‌ و آن‌ را به‌ جامعه‌ انسانی‌ تعمیم‌ دادند و از همین‌ روی‌ به‌ پیروان‌ سوسیال‌ داروینیسم‌ مشهور شدند. فلسفه‌ داروینیسم‌ اجتماعی‌ زمینه‌ اسطوره‌ نژادپرستی‌ را فراهم‌ کرد. فردریش‌ یان‌ در کتاب‌ ملیت‌ آلمانی‌ اساس‌ ملیت‌ را در خلوص‌ نژادی‌ تعریف‌ کرد و به‌ وصف‌ برتری‌ آلمان‌ها پرداخت‌. کنت‌ آرتور گوبینو اهل‌ فرانسه‌ و از بنیانگذاران‌ اندیشه‌ نژادپرستی‌ است‌. او نابرابری‌ انسان‌ها را اصل‌ دانسته‌ و به‌ برتری‌ سفیدپوستان‌ بر غیرسفیدپوستان‌ اعتقاد داشت‌.
دیدگاه‌های‌ گوبینو مورد حمایت‌ آلمانی‌ها قرار گرفت‌، زیرا به‌ گرامی‌ داشت‌ نژاد ژرمن‌ و آریایی‌ها پرداخته‌ و آنان‌ را برتر می‌دانست‌ و ستوده‌ بود. اندیشه‌ ناسیونال‌ سوسیالیسم‌، نژاد توتنی‌ را که‌ به‌ نیاکان‌ آلمان‌ها گفته‌ می‌شد، مورد تکریم‌ قرار می‌داد و نژادهای‌ پست‌ و بویژه‌ نژادهای‌ اروپای‌ شرقی‌ مانند اسلاوها و سلت‌ها را نکوهش‌ می‌کرد. هیتلر از نژاد مردم‌ اروپای‌ شرقی‌ یعنی‌ اسلاوها با عنوان‌ «مادون‌ انسان‌» یاد می‌کرد. ناسیونالیسم‌ در انقلاب‌ فرانسه‌ تبلور یافت‌ و شعار «زنده‌ باد ملت‌» جایگزین‌ شعار «زنده‌باد شاه‌» شد. این‌ امر عاملی‌ بود برای‌ حمایت‌ از لیبرالیسم‌ و نکوهش‌ استبداد سلطنتی‌.
سیاست‌ مبتنی‌ بر قدرت‌ که‌ قصد زیرپا گذاشتن‌ مرزها را دارد و توسعه‌ طلبی‌ ملی‌ را اساس‌ سیاست‌ خارجی‌ خود قرار می‌دهد، نیاز شدید به‌ نظریه‌های‌ برتری‌ طلبی‌ نژادی‌ و ملی‌ دارد. در اندیشه‌ فاشیسم‌، نگرش‌ تساوی‌ طلبی‌ میان‌ ملت‌ها و صلح‌طلبی‌ بین‌المللی‌ جایگاهی‌ ندارد و مغایر با نظم‌ طبیعی‌ تصور می‌شود، چه‌ پیروان‌ اندیشه‌ فاشیسم‌ اعتقاد به‌ نابرابری‌ ملل‌ و نژادها دارند و می‌گویند در جنگ‌ و تنازع‌ بقا، اعتقاد به‌ برتری‌ ذاتی‌ فراهم‌ می‌شود و در نتیجه‌ خلوص‌ نژادی‌ تحقق‌ می‌یابد. چمبرلن‌ یکی‌ دیگر از نظریه‌پردازان‌ نژادپرستی‌، روند تاریخ‌ را نزاع‌ میان‌ نژادها پنداشته‌ و در نهایت‌ برای‌ آریایی‌ها این‌ حق‌ را قایل‌ بود که‌ بر دیگران‌ تسلط‌ داشته‌ باشند و وظیفه‌ آنان‌ را نابود ساختن‌ نژادهای‌ پست‌ می‌دانست‌. هیتلر برای‌ خون‌ قدرتی‌ خارق‌العاده‌ قایل‌ بود و جامعه‌ بشری‌ را به‌ سه‌ دسته‌ خالقان‌ فرهنگ‌، حاملان‌ فرهنگ‌ و نابودکنندگان‌ فرهنگ‌ تقسیم‌ می‌کرد. به‌ نظر او دسته‌ اول‌ آریاییان‌ هستند، دسته‌ دوم‌ چینی‌ها و ژاپنی‌ها و دسته‌ سوم‌ یهودیان‌. هیتلر برای‌ پاک‌سازی‌ نژادی‌ و سیاست‌ بهداشتی‌، رفع‌ خطر «یهود» را مطرح‌ کرد. او عامل‌ شکست‌ در جنگ‌ را رقیق‌ شدن‌ خون‌ آلمانی‌ و عامل‌ اساسی‌ آن‌ را یهودیان‌ می‌دانست‌ که‌ ابداع‌کننده‌ لیبرالیسم‌ و مارکسیسم‌ بودند. او یهودیان‌ را به‌ انگل‌ و ویروس‌ مانند می‌کرد و معتقد بود یهودیان‌ بین‌المللی‌ با تحریم‌ ازدواج‌ با غیریهودیان‌، خون‌ خویش‌ را سالم‌ نگه‌ داشته‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ بر جهان‌ مسلط‌ گشته‌اند.ریک‌ ویلفورد دریان‌ مکنزی‌.
استقلال‌ ملت‌ها و حمایت‌ از لیبرالیسم‌ به‌ زعم‌ هیتلر، آلوده‌ ساختن‌ خون‌ ژرمن‌ با خون‌ اسلاو و نابودی‌ امپراتوری‌ آلمان‌ را معنی‌ می‌داد. هیتلر معتقد بود در مقایسه‌ با خون‌ نژادهای‌ دیگر، هنوز خون‌ نژاد ژرمن‌ یا نوردیک‌ از آلودگی‌ مصون‌ مانده‌ است‌. قیصر ویلهلم‌ دوم‌ پیش‌ از هیتلر از حامیان‌ بزرگ‌ نظریه‌ امپریالیسم‌ نژادپرستانه‌ مبتنی‌ بر داروینیسم‌ اجتماعی‌ بود که‌ در تلاش‌ برای‌ اجرای‌ سیاست‌ پان‌ ژرمنیسم‌ اصرار می‌ورزید. تامین‌ فضای‌ حیاتی‌ و رفاه‌ تنها برای‌ نژاد ژرمن‌، جغرافیدانان‌ را پیش‌ از هیتلر بر آن‌ داشت‌ که‌ از طریق‌ فتوحات‌ در شرق‌ اروپا، راه‌حل‌ مشکل‌ فضای‌ حیاتی‌ را پیشنهاد دهند و طرح‌ ایجاد مستعمرات‌ از سوی‌ سندیکاهای‌ دهقانی‌ ژرمنی‌ را ارایه‌ دهند. متاسفانه‌ نژادگرایی‌ با تاسی‌ به‌ همان‌ نظریات‌، تاکنون‌ در آفریقای‌ جنوبی‌ به‌ شکل‌ آپارتاید، در امریکا به‌ شکل‌ تبعیض‌ نژادی‌ و در حرکت‌ نئوفاشیست‌ها در انگلستان‌، آلمان‌ و دیگر کشورهای‌ اروپایی‌ ملاحظه‌ می‌شود.
هیتلر با آنکه‌ در اتریش‌ به‌ دنیا آمده‌ بود، خود را به‌ اندازه‌ کسانی‌ که‌ در آلمان‌ زندگی‌ می‌کردند آلمانی‌ می‌دانست‌ و بر این‌ اندیشه‌ بود که‌ همه‌ آلمانی‌ها باید در لوای‌ یک‌ کشور واحد متحد شوند. پدر او مردی‌ سرسخت‌ و احساساتی‌ بود.
آدولف‌ به‌ او احترام‌ می‌گذاشت‌ اما با او سازگاری‌ نداشت‌. آنطور که‌ بعدها گفته‌ است‌، آدولف‌ عاشق‌ مادرش‌ بود. زنی‌ آرام‌ و فداکار که‌ خود را وقف‌ شوهر و فرزندانش‌ کرده‌ بود. آدولف‌ نیز تا وقتی‌ که‌ درگیر کشمکش‌ با پدرش‌ نشده‌ بود، ظاهرا کودکی‌ ملایم‌ و مذهبی‌ بود. در واقع‌، وقتی‌ که‌ مدرسه‌ ابتدایی‌ را می‌گذراند، عضو گروه‌ همسرایان‌ مدرسه‌ بود و آرزو می‌کرد که‌ روزی‌ به‌ سلک‌ کشیشان‌ کاتولیک‌ در آید. در این‌ مدرسه‌ و مدرسه‌های‌ دیگر، در آغاز نمره‌هایی‌ کاملا خوب‌ می‌گرفت‌، اما آن‌ طور که‌ بعدها ادعا می‌کرد، درگیری‌ با پدرش‌ در این‌ باره‌ که‌ وقتی‌ بزرگ‌ شد باید چه‌ کاره‌ شود، باعث‌ شد که‌ علاقه‌اش‌ را به‌ گرفتن‌ نمره‌های‌ خوب‌ از دست‌ بدهد. از کلاس‌ ششم‌ نمره‌هایش‌ روز به‌ روز بدتر شد. در شانزده‌ سالگی‌، وقتی‌ در نیمه‌ راه‌ دوره‌ متوسطه‌ بود، به‌ اندازه‌یی‌ سرخورده‌ شد که‌ برای‌ همیشه‌ ترک‌ مدرسه‌ گفت‌. پس‌ از آن‌، بیشتر معلمانش‌ را سرزنش‌ می‌کرد و آنها را مسوول‌ شکست‌ تحصیلی‌ خود می‌دانست‌. زمانی‌ که‌ بزرگ‌ شد، چنین‌ نوشت‌: «بیشتر این‌ معلمان‌ از لحاظ‌ عقلی‌ نارسا بودند و چندین‌ نفر از آنها در حال‌ جنون‌ به‌ زندگی‌ خود پایان‌ دادند.» اینکه‌ دیگران‌ را بخاطر شکست‌های‌ خودمان‌ سرزنش‌ کنیم‌ اشتباهی‌ است‌ که‌ کم‌ و بیش‌ عمومیت‌ دارد. اما هیتلر در آن‌ زمان‌، از این‌ لحاظ‌ راه‌ افراط‌ می‌پیمود. او اصولا همیشه‌ دنبال‌ سپر بلایی‌ می‌گشت‌ تا خود را پشت‌ آن‌ پنهان‌ کند

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

عکسی از یک چاه نفت در منطقه Balakhani یکی از حومه های باکو در آذربایجان.

Oil derricks in Balakhany district, late 19th century

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۹۰

آب دادن کودکی به دریاچه ارومیه در حین اعتراضات به خشکانیده شدن این دریاچه

Urmu gölünün qurumasına etiraz aksiyası zamanı uşaq gölə su daşıyır

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

موقعيت زبان تركی در ايران از نظر سياحان اروپائی

 پیترو دلا واله، آدام اولئاروس، شوالیه ژان شاردن، سر توماس هربرت، انگلبرت كمپفر، رافائل دومان
"دور نیست كه زبان تركی در ایران دوباره یكی از زبانهای رسمی دولت مركزی كشور شود."
“دوباره” گفتم زیرا كه تا آغاز سلطنت پهلوی در یكهزار سال اخیر وضعیت كمابیش این چنین بوده و تا ساقط شدن آخرین سلسله شاهی تركی-آزربایجانی یعنی دولت قاجار نیز ادامه داشته است. زبان تركی زبان ادبی٬ دینی٬ درباری٬ نظامی و به همراه زبان فارسی٬ زبان دیپلماسی داخلی و خارجی و به اعتباری زبان رسمی – دولتی امپراتوری تركی- آزربایجانی صفوی بویژه در دوره زمامداران نخستین آن است. در باره موقعیت زبان تركی و ملت ترك ساكن در ایران در دوره هزار ساله مذكور بویژه در آثار سیاحان اروپایی وغربی اطلاعات بیشماری وجود دارد. از جمله این سیاحان بنیامین تودلایی اسپانیایی، موسی پتشیا پراگی، لرد كرزن انگلیسی، ویلسون سرهنگ انگلیسی، كنت دو كوبینوی فرانسوی، لایارد، دكتر ویلز انگلیسی، نیدر مایر آلمانی، واسموس آلمانی، خانم دیالافوآ، ارنست هولتزر، فردریچاردز، اوژن فلاندن، شاردن، آبراهام جكسون آمریكائی، آرتور پوپ آمریكایی، كمپفر آلمانی، جیمز موریه انگلیسی، كوپلی آمری آمریكائی، خانم مادفون، روزن سوئدی، برادران شرلی انگلیسی سرآنتونی شرلی رابرت شرلی، یوهانس شیلت برگر، ارنست هولتزر آلمانی، دكتر هنریش بروگش، تاورنیه فرانسوی، ماركوپولو ونیزی………. را میتوان نام برد.
من در زیر بعضی از داده های سیاحان اروپایی در باره موقعیت زبان تركی را از منابع مختلف نقل كرده ام. همچنین شعری تركی سروده سیاح ایتالیایی پیترو دلا واله را آورده ام كه آنرا در اصفهان٬ پایتخت امپراتوری تركی-آزربایجانی صفوی سروده است. یكی از این منابع كه میتوان به بخشی از این اطلاعات دست یافت و از اینترنت هم قابل دسترسی است مقاله پروفسور تورخان گنجه ای بنام “زبان تركی در دربار صفویه در اصفهان”٬ و همان مقاله همراه با زیرنویسها و ضمیمه حمید دباغی است. در این مقاله گفته میشود كه “سیاحان‌ اروپایی‌ و اروپائیان‌ مقیم‌ ایران‌ در باره‌ اهمیت‌ این‌ زبان‌ [تركی] در دوره‌ صفویه‌ اطلاعات‌ جالبی‌ به‌ دست‌ داده‌اند. این‌ اطلاعات‌ اگر چه‌ در جاهایی‌ كه‌ به‌ مسایل‌ نژاد و زبان‌ مربوط‌ است‌ خالی‌ از مسامحه‌ نیست‌، ولی‌ از لحاظ‌ نشان‌ دادن‌ اهمیت‌ فوق‌العاده‌ زبان‌ تركی‌ در این‌ دوره‌ شایان‌ ملاحظه‌ و مفید است‌. شاردن و پیتر دلا واله اشاره میكنند كه “زبان تركی در میان طبقات آنچنان معمول بوده كه میتوان گفت زبان عامه بوده است. همین مورخین مشاهده كرده اند كه زبان تركی در بین اشخاص مهم دربار و خود شاه بی اندازه مورد قدر و منزلت بوده است.”

ایتالیان گزگین-سیاح ایتالیایی: پیترو دلا واله  Pietro Della Valle

پیترو دللا واله جهانگرد ایتالیایی یكی از سیاحان اروپایی است كه سفری به سرزمینهای قلمروی امپراتوری تركی-آزربایجانی صفوی داشته است. دلا واله متولد آوریل ١٥٨٦ در شهر رم بود. خانواده وی از اصیل ترین و قدیمیترین خانواده های رم محسوب میشد و چندین نفر از افراد آن به مقام كاردینالی رسیده بودند. این‌ مؤلف‌ كه‌ طی‌ دو سال‌ اقامت‌ در استانبول‌ زبان‌ تركی‌ را فرا گرفته‌ بود، در طول‌ اقامت‌ خود در ایران‌ یك‌ شعر تركی‌ نیز گفته است.‌ پیترو دلاواله‌ در سال ‌١٦٢٠ كتابی‌ نیز درباره‌ دستور زبان‌ تركی‌ تالیف‌ كرده‌ و در مقدمه‌ آن‌ درباره‌ اهمیت‌ و فواید فراگیری ‌زبان تركی، به‌ مناسبت‌ قدرت‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ در اروپا و آسیا و آفریقا و حكومت‌ قزلباش‌ها در ایران‌ و سایر اقوام‌ ترك‌ در آسیای‌ میانه‌، مطالب‌ جالبی‌ آورده‌ است‌.
وی در نامه‌ مورخ‌ ١٨ دسامبر ١٦١٧ كه‌ از اصفهان‌ به‌ دوستش‌ ماریو اسكیپانو  Mario Schipano نوشته‌ است‌، موقعیت زبان تركی در دولت و جامعه صفوی را چنین ‌توصیف میكند: “در ایران‌ به طور عادی و جاری عموما تركی را بیش از فارسی صحبت میكنند، مخصوصا در دربار و بین‌ بزرگان‌ رجال.‌ در حقیقت تركی٬ زبان درباریان و رجال ایران است…. تكلم‌ به‌ زبان‌ تركی‌ دلیل‌ این‌ نیست‌ كه‌ ایرانیان‌ برای‌ آن‌ ارزشی‌ بیش‌ از فارسی ‌قائل‌اند٬ بلكه‌ بیشتر از این‌ جهت‌ است‌ كه‌ تمام‌ قشون‌ از قزلباش‌ها و غلامان شاه تشكیل‌ یافته‌ است.‌ دسته اول اصلا ترك‌ هستند٬ غلامان‌ شاه‌ هم‌ كه‌ از اقوام‌ و ملل مختلف‌اند در میان خود بیشتر به‌ تركی‌ و زبانهایی كه ریشه تركی دارند سخن‌ می‌گویند و از فارسی چیزی نمیدانند. در نتیجه فرماندهان آنان برای تفهیم مطالب خود باید به تركی دستور بدهند. از این‌ رو نه‌ تنها امرا در امور مربوط‌ به‌ قشون٬‌ بلكه‌ خود شاه‌ هم‌ كه‌ بیشتر اوقاتش‌ را در میان‌ نظامیها بسر می‌برد، راحت تر است كه برای‌ تفهیم‌ مطالب‌ خود به‌ تركی‌ سخن‌ ‌گوید و اوامر خود را به زبان تركی جاری كند [نباید فراموش كرد كه شاه و امرای ارتش هم ترك بودند. ] در نتیجه‌ تركی‌ در تمام‌ دربار و بین‌ زنان‌ و دیگران‌ رواج‌ یافته٬ به تدریج زبان دربار و رجال كشوری و لشگری كه طبقه نجبا را تشكیل میدهند، شده است‌.”
پیرو دلا واله در نامه‌ ای كه‌ در اوایل‌ ماه‌ مه‌ ١٦١٩ نوشته‌است‌، جریان نخستین دیدار‌ و گفتگوی‌ خود با شاه را چنین توصیف میكند: “شاه از كسانی كه در نزدیكش ایستاده بودند پرسید كه آیا من تركی میدانم یا نه. و چون من تمام روز را با ایشان (اطرافیان شاه) به تركی سخن گفته بودم٬ جواب مثبت شنید٬ پس بار دیگر رو به من كرد و تبسم كنان چنانكه رسم ایرانیان است به تركی گفت: “خوش گلدی٬ صفا گلدی! " Xoş gəldi səfa gəldi ". 
پس‌ از آن‌ كه‌ شاه‌ دستور نشستن‌ داد، به‌ زبان‌ تركی‌ از علت‌ آمدنم‌ به‌ آن‌ نواحی‌ و سایر مطالب‌ استفسار كرد. من‌ بطور خلاصه‌ و به‌ نحوی ‌كه‌ برایم‌ مقدور بود جواب‌ گفتم‌. همین‌ كه‌ جواب‌ها داده‌ می‌شد، شاه‌ چنانكه‌ عادت‌ اوست‌، همه ‌آنچه‌ را كه‌ شنیده‌ بود به‌ زبان‌ فارسی‌ بر می‌گرداند و نقل‌ می‌كرد … یك‌ بار به‌ توضیح‌ مطلبی ‌مشغول‌ بودم‌، چون‌ به‌ زبان‌ تركی‌ قسطنطنیه‌ كه‌ در ایران‌ به‌ آن‌ عثمانلی‌ می‌گویند، و با تركی‌ اینجا در بسیاری‌ از كلمات‌ متفاوت‌ است‌ سخن‌ می‌گفتم‌، شاه‌ مطالب‌ مرا درست‌ نفهمید.” پیرو دلا واله در باره یك سخنرانی شاه عباس نیز چنین میگوید: “شاه عباس در جواب برخاست و به زبان تركی نطق فصیحی ایراد كرد و عثمانیان [تركان عثمانی ] را فرومایه خواند و گفت كه با ایرانیان [تركان ایرانی ] قابل مقایسه نیستند.” (البته کینه شاه عباس نسبت به ترکان عثمانی به دلیل تفاوت مذهبی ایرانیان و عثمانیان در آن برهه از تاریخ بوده است)
شعر تركی پیرو دللا واله - سروده شده در اصفهان پایتخت امپراتوری تركی-آزربایجانی صفوی
در دستخط یكی از نوشته های اتوگرافی دللا واله شعری تركی وجود دارد كه به گفته وی سروده اوست. دستخط مربوط به سال ١٦١٧ میباشد و طی اقامت وی در اصفهان پایتخت امپراتوری تركی-آزربایجانی صفوی نگاشته شده است. شعر به خط عربی نوشته شده و ترانسلیتراسیون ایتالیایی همراه با ترجمه آن نیز داده شده است. همچنین در این دست نوشته شعر دیگری به ایتالیایی وجود دارد كه دلا واله در باره آن مینویسد: "به تقلید از آوازی تركی كه با كلمات " شول گؤزه‌لین جفاسینی Şol gözəlin cəfasını    اغاز میشود. اطلاعات بیشتر در اینباره:
E. Rossi: E. ROSSI : “Importanza dell’inedita grammatica turca di Pietro Della Valle” Atti dil 19. Congresso Internaz. degli Oientalisti, Rom 1938, s. 202-209.
 
پییئترو دئللا والئ نین توركجه قوشوغو (شئعری)
چوبان قیزی٬ گؤزوم نورو  – çoban qızı, gözüm nuru
گل دور بوندا٬ گؤلگه آلتیندا – gəl dur bunda, gölgə altında
بوندا تازه٬ گؤلگه و چئشمه – bunda tâzə, gölgə və çeşmə
صافییه آخار٬ بوندا گولزار – sâfiyə axar, bunda gülzar
آچیب افغان٬ بولبول باشلان - açıb əfğan, bülbül başlan
بیز یاتالیم٬ بیله اویالیم  biz yatalım, bilə uyalım
شیمدی زامان٬ كی سن جاوان – şimdi zaman, ki sən cavan
قاچان قوجاسان٬ عاشیق بولماسان – qaçan qocasan, âşiq bulmasan
بوندا: بورادا
بیله: بیرلیكده٬ بیرگه
قاچان: هاچان٬ نه واخت
اویوماق: یاتماق٬ یوخلاماق
قوجاماق: قوجالماق٬ یاشلانماق٬ قاریماق
بولماق: تاپماق
 

آدام‌ اولئاریوس‌ آلمانی Adam Olearious

از طرف‌ دربار فردریك‌ فن‌ هلشتاین ‌به‌ عنوان‌ منشی‌ سفارت‌ به‌ روسیه‌ و ایران‌ فرستاده‌ شده‌ و از نوامبر ١٦٣٦ تا فوریه‌ ١٦٣٨ در ایران‌ مقیم‌ بوده‌ است‌. آدام اولیاریوس كه به زبانهای تركی و فارسی آشنا بوده و گلستان سعدی را به زبان آلمانی برگردانده در اثر خود از واژه های تركی و فارسی استفاده كرده است. اولئاریوس از خود سفرنامه ای٬ هم از نظر كیفی و هم از نظر كمی پرارزش به زبان آلمانی قدیم بیادگار گذاشته است. وی در باره موقعیت زبان تركی مینویسد كه فارسها با شور و شوق زیادی تركی یاد میگرفته اند: “ایرانیان‌ غیر از زبان‌ فارسی، خصوصا در ولایات‌ شیروان‌ و آزربایجان‌ و عراق‌ و بغداد و ایروان‌، به‌ كودكان‌ تركی‌ هم‌ یاد می‌دهند. زبان‌ تركی‌ بقدری‌ در دربار اصفهان‌ اهمیت‌ دارد كه‌ آنجا بندرت‌ یك‌ كلمه‌ فارسی‌ به‌ گوش‌ می‌خورد.” همین‌ مؤلف ‌باز می‌گوید كه‌ ایرانیان‌ آثار شعری‌ خوبی‌ به‌ تركی‌ و فارسی‌ دارند و اسامی‌ شعرایی‌ از قبیل ‌نسیمی‌، نوایی‌ و فضولی‌ را در ردیف‌ فردوسی‌ و حافظ‌ و سعدی‌ می‌آورد.
اولئاریوس‌ در ضمن‌ توصیف‌ ضیافتی‌ كه‌ شاه‌ صفی‌ برای‌ سفرا داده‌ بود، می‌گوید: “وقتی‌ ضیافت‌ تمام‌ شد، ایشیك‌ آقاسی باشی‌ [رئیس تشریفات] به‌ تركی‌ فریاد زد: “سوفرا‌ حاققینا، شاه ‌دئوله‌تیه‌، غازیله‌ر قوووه‌تینه‌، آللاه دییه‌لیم‌ آللاه آللاه -Sufra haqqına, Şah dövlətinə, Qazilər quvvətinə Allah allah diyəlim, Allah Allah!”، و حاضران‌ كلمات‌ آللاه آللاه را تكرار كردند. همو میگوید “رودلف ساعت ساز سوئیسی هر روز صبح وقت بیدار شدن شاه مجبور بود كه ساعت را كوك كند و چون زبان تركی را میدانست شاه دوست داشت با او صحبت كند و از او اطلاعات فنی و مطالب متفرقه سوال نماید.”

شوالیه‌ ژان‌ شاردن   Sir John Chardin

شوالیه‌ ژان‌ شاردن‌ Sir John Chardin كه‌ جمعا مدت‌ یازده‌ سال‌ (٧٠ ـ ١٦٦٤ و ٧٧ ـ ١٦٧١) در ایران‌ بوده می‌نویسد: “از ابهر به‌ بعد، در شهرها و روستاها تنها زبان‌ فارسی‌ به‌ گوش‌ می‌خورد [این تثبیت دقیق نیست. نگاه كنید به گفته سر توماس هربرت]، در حالی‌ كه‌ تا آنجا عموما زبان‌ تركی‌ است‌. ولی‌ این‌ تركی‌ با زبانی‌ كه‌ در تركیه‌ به‌ آن‌ تكلم‌ می‌كنند اندكی‌ فرق‌ دارد”. همین ‌مؤلف‌ در فصلی‌ كه‌ راجع‌ به‌ زبان‌ها در سفرنامه‌اش‌ دارد، در باره‌ تركی‌ می‌گوید “تركی‌ زبان‌ قشون‌ و دربار است‌، و زنان‌ و مردان‌ منحصرا به‌ تركی‌ سخن‌ می‌گویند، خصوصا در خانواده‌های ‌اشرافی‌. علت‌ این‌ امر آنست‌ كه‌ خاندان‌ (صفوی‌) از مناطق‌ ترك‌ زبان‌ و از میان‌ توركمانان‌ [توركمان یكی از نامهای خلق ترك است و غیر از تركمن می باشد.] كه‌ زبان‌ مادری‌شان‌ تركی‌ است‌ برخاسته‌اند. كار صفویان همه در دست تركان است و در دربار ایشان چه در تبریز و چه در قزوین و چه در اصفهان به زبان تركی سخن گفته میشود و نامها و القاب نیز تركی است”.
او در باره قزلباشان میگوید كه “قزلباشها به صورت طوائف سازمان یافته و در اطاعت مطلق سران خود میباشند. قزلباشان كوچكترین اعتنا و علاقه ای برای رسومات ملی ایرانی [منظور تاتها و یا فارسی است] نشان نمیدهند” …..

سر توماس هربرت  Sir Thomas Herbert

سر توماس هربرت انگلیسی  sir thomas herbert كه در زمان صفویه به ایران مراجعت كرده مینویسد كه در این مسافرت از قفقاز به گیلان و از آنجا به اصفهان رفته است٬ در سر راه خود با لشكریان و رعایای شاه تماس میگرفته و زبان همگی تركی بوده و هیچكدام فارسی نمیدانسته اند.

سانسون  Sanson

سانسون Sanson به‌ نمایندگی‌ از طرف‌ پاپ‌ به‌ سال‌ ١٦٨٣ به‌ ایران‌ آمده‌ و سه‌ سال‌ در اصفهان‌ مقیم ‌بوده‌ است‌. او ضمن‌ بحث‌ از اعتقاد ایرانیان‌ به‌ قدرت‌ معنوی‌ شاه‌ و منزه‌ بودن‌ وی‌ از معاصی ‌می‌گوید: “آنان‌ در ضمن‌ هر صحبتی‌ عبارت‌ “قوربان‌ اولوم‌، دین‌ ایمانیم‌ پادشاه‌، باشینا دؤنوم‌ – Qurban olum, din imanım padşah, başına dönüm!” را بكار می‌برند”.

انگلبرت‌ كمپفر آلمانی  Sir John Chardin

انگلبرت‌ كمپفر دانشمند٬ گیاهشناس٬ داروشناس و پزشك آلمانی  Engelbert Kaempfer به‌ سال‌ ١٦٨٤ همراه‌ هیئتی‌ با سفیر سوئد به‌ ایران‌ آمده‌ و سمت‌ منشیگری‌ و طبابت‌ را داشته‌ است‌. او در این دوره در اصفهان بوده و دربار صفوی را دیده است برای كسب اطلاعات دست اول و تماس مستقیم با طبقات مختلف مردم٬ از بدو ورود خود به اصفهان مشغول فراگرفتن دو زبان ملی و درباری آن زمان یعنی فارسی و تركی شد. كسی كه بیش از همه در فراگرفتن این زبانها به كمپفر كمك نمود یكی از كشیشان مسیحی بنام رافائل دومان Raphael du Mans بود كه در آن زمان ٣٨ سال از توقفش در شهر اصفهان میگذشت. وی مؤلف سیاحتنامه در دربار شاهنشاه ایران بزبان لاتین است. كمپفر در كتاب خوداصطلاحات اداری و قوانین كشور ایران در عهد صفویه را بدو زبان فارسی و تركی بكار برده است.
كمپفر در باره زبان دربار اصفهان میگوید كه این زبان تركی٬ زبان مادری سلسله صفویه است و این زبان با زبان مردم عادی مملكت تفاوت دارد: “زبان‌ تركی‌ دربار بیشتر زبان‌ مادری خاندان‌ سلطنت‌ است‌ تا مردم‌ عادی‌… تركی از دربار به خانه بزرگان و محترمین هم سرایت كرده است و سرانجام طوری شده كه كسانی میخواهند مورد عنایت شاه قرار گیرند به زبان تركی تكلم میكنند. سخن‌ گفتن‌ به‌ این‌ زبان‌ از طریق‌ دربار در میان‌ خانواده‌های ‌اعیان‌ و اشراف‌ چنان با سرعت سرایت كرده و مرسوم شده و بقدری‌ گسترش‌ یافته‌ است‌ كه‌ اكنون‌ ندانستن‌ آن‌ برای‌ كسی‌ كه‌ از امتیازی‌ برخوردار باشد، اسباب‌ شرمندگی‌ است‌ و عملا ننگ آور است كه یك دولتمرد زبان تركی نداند. (امروز كار به جایی رسیده است كه ندانستن تركی برای كسی كه سرش به تنش میارزد حكم ننگی محسوب میشود). یاد گرفتن زبان تركی از تمام زبانهای شرقی آسان تر است زیرا صرف كلمات و نیز ساختمان دستوری آن سهل است …. در خارج از ایران آن چیز را كه مورد تحقیر بزرگان درباری است [منظور زبان فارسی است]، گرامی میدارند و قدر میشناسند.

رافائل‌ دومان   Raphaël Du Mans

پدر رافائل‌ دومان  Raphaël Du Mans (نام اصلی او ژاك دوترتر Jacques Dutertre است)٬ رئیس‌ هیئت‌ كبوشین‌ Capuchin در اصفهان‌ كه‌ به‌ سال‌ ١٦٤٤ به‌ ایران‌ آمده‌ و همانجا در گذشته‌ است. وی كه دانش تركی و فارسی اش در حد كمال بوده است٬ در كتاب‌ وضع‌ ایران‌ در ١٦٦٠ ضمن‌ اشاره‌ به‌ این‌ كه‌ فارسی‌ در ایران‌ زبانی ا‌ست‌كه‌ عامه‌ مردم‌ به‌ آن‌ تكلم‌ می‌كنند، و تركی‌ زبانی ا‌ست‌ كه‌ در دربار رواج‌ دارد، شرح‌ مختصری‌ راجع‌ به‌ ساختمان‌ این‌ دو زبان‌ می‌دهد. وی‌ حسن‌ زبان‌های‌ یونانی‌ و لاتینی‌ را ناشی‌ از فراوانی‌ تصریفهای‌ مختلف‌ و اهمیت‌ خاص‌ هر یك‌ از آنها می‌داند و می‌نویسد: تركی‌ از این‌ بابت‌، هیچ ‌كمتر از آن‌ زبانها نیست‌. وانگهی‌ تركی‌ آنهمه‌ صرف‌ بی‌قاعده‌ و اختلاف‌ و تنوع‌ در تصریف‌ افعال‌ و اسامی‌ هم‌ ندارد، بلكه‌ قواعد آن‌ همه‌ یكسان‌ است‌. این‌ مولف‌ در سال‌ ١٦٨٤ برای كمك به كمپفر یك كتاب دستور زبان تركی به‌ لاتینی (تركی عجمی – lingua turcica agemica) نوشته‌ است‌ كه‌ با وجود اختصار از لحاظ‌ نشان‌ دادن‌ بعضی‌ از خصوصیات‌ زبان‌ تركی‌ این‌ دوره‌ مهم‌ است (نسخه اصلی در British Library  نگه داشته میشود). همچنین او یك لغتنامه تركی نیز نوشته است.
اطلاعات بیشتر در باره كتاب تركی عجمی:
Johanson, Lars A grammar of the Lingua Turcica Agemica. In: Barbara Kellner-Heinkele & Peter Zieme (eds.) Studia Ottomanica. Festgabe für György Hazai zum 65. Geburtstag. Wiesbaden: Harrassowitz 1997, 87-101.
در باره كپی خطی این دو كتاب توسط Balthazar De Lauzieàres كه در كتابخانه كارولینای دانشگاه اوپسالای سوئد نگهداری میشوند مقاله ای در مجله وارلیق٬ شماره ٣-٨٢ ٬ پاییز ١٣٧ به قلم دكتر جواد هئیت درج شده است.

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۰

آشیق هاوالاری

آشیق هاوالاری(ملودیهای آشیقی):
آشیق هاوالاری به دور از ملاحظات تاریخی و فلسفی ارزش موسیقایی خاص خود را دارند. این ملودیها خواستگاه اولیه موغامات آذربایجانی هستند. یعنی می توان گفت همه گامهای موغامات آذربایجانی با شکلی ساده تر در ساز موجود است. پر واضح است برای شناخت و مطالعه عمیق این نوع موسیقی(موغام) نیاز به آشنایی و شناخت عمیق تری از موسیقی آشیقی داریم. ملودیهای ساز در پنج کوک اصلی قابل شناسایی هستند و به تعبیری عامیانه 72 ملودی(هاوا) متفاوت با این ساز نواخته می شود. عدد 72 رقمی برای نشان دادن کثرت آهنگهای قوپوز بوده و دقیق نمی باشد. این ملودیها در اکثر مواقع آهنگساز نداشته و آنونیم می باشند. آنها در روندی تکاملی از چند نت ساده شروع و در طول زمان تبدیل به آهنگهایی پیچیده تر شده اند. به نظر صاحب نظران اشکال اولیه این ملودیها زمزمه هایی بوده اند که مردم عادی در حین کار و مراسمهای خاص در جوامع ابتدایی زمزمه کرده اند. آشیقها تنها افرادی با ذوق موسیقایی برتر بوده اند که این نغمه های ساده را دریافت و بازسرایی کرده اند.
آشیق هاوالاری(ملودیهای آشیقی):
آشیق هاوالاری به دور از ملاحظات تاریخی و فلسفی ارزش موسیقایی خاص خود را دارند. این ملودیها خواستگاه اولیه موغامات آذربایجانی هستند. یعنی می توان گفت همه گامهای موغامات آذربایجانی با شکلی ساده تر در ساز موجود است. پر واضح است برای شناخت و مطالعه عمیق این نوع موسیقی(موغام) نیاز به آشنایی و شناخت عمیق تری از موسیقی آشیقی داریم. ملودیهای ساز در پنج کوک اصلی قابل شناسایی هستند و به تعبیری عامیانه 72 ملودی(هاوا) متفاوت با این ساز نواخته می شود. عدد 72 رقمی برای نشان دادن کثرت آهنگهای قوپوز بوده و دقیق نمی باشد. این ملودیها در اکثر مواقع آهنگساز نداشته و آنونیم می باشند. آنها در روندی تکاملی از چند نت ساده شروع و در طول زمان تبدیل به آهنگهایی پیچیده تر شده اند. به نظر صاحب نظران اشکال اولیه این ملودیها زمزمه هایی بوده اند که مردم عادی در حین کار و مراسمهای خاص در جوامع ابتدایی زمزمه کرده اند. آشیقها تنها افرادی با ذوق موسیقایی برتر بوده اند که این نغمه های ساده را دریافت و بازسرایی کرده اند.
هنر آشیقی هنری استاد شاگردی است و به اصطلاح سینه به سینه منتقل می شود. این حالت امکان تغییر و تکامل را برای این ساز مهیا کرده است. یعنی نوازنده ساز بسته به ذوق خود ملودی را باز نواخته و احیانا قطعه ای به آهنگ اصلی افزوده است. بنابراین شکل نهایی این ملودیها هنوز مشخص نیست. می توان گفت این سیر تکاملی ارگانیک امکان بهره جویی نوازنده ی ساز از علم موسیقی هر دوره را به وی می داده است. در طول زمان فورمهای دیگر موسیقی آذربایجانی از ملودیهای ساز بی تاثیر نمانده اند. از این میان می توان به اپراها و سمفونیهای آذربایجانی نظیر کارهای بی مانند اوزئییر حاجی بک اوف اشاره کرد. وی در این آثار از برداشتهایی مستقیم و گاه غیر مستقیم از آشیق هاوالاری بهره ها جسته است.
بی شک ساز و هنر آشیقی می بایست همانند همه انواع موسیقی وارد مرحله تازه ای شود و آن امکان تبادل، تلفیق و تعاملی است که با موسیقی دیگر ملتها می تواند داشته باشد. پر واضح است این مهم جز با شناختن و شناساندن این هنر افسون کننده میسر نخواهد شد.

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

تاریخ ترکان آذربایجان و ایران

آز یاشا آزاد یاشا انسان یاشا



ترکان در ایران تاریخی هفت هزار ساله دارند و زبان ترکی از نظر
زبانشناسی ادامه زبان های نادر سومری و ایلامی است. زبان های
ایلامی و سومری همانند زبان های ترکی، جزء زبان های التصاقی است
(در این مورد توضیح داده خواهد شد) و تعدادی اشتراکات لغوی نیز بین
زبان های سومری، ایلامی و ترکی موجود است. تمدن ایلام در جنوب
غرب ایران که با تهاجم هخامنشیان به ایران بر چیده شد، یکی از متمدن
ترین تمدن های ایران از 3000 سال قبل از میلاد بوده است، حکومت
هخامنشیان نیز بر روی ویرانه های این تمدن بنا نهاده شده و حتی
 دربار هخامنشی که در ابتدا از خود خط و نوشتاری نداشت از خط و زبان ایلامی
استفاده می کرد. سومری ها نیز از 5000 سال قبل از میلاد تا سال 2000
قبل از میلاد که توسط آشوری ها و بابلی ها نابود شدند، شاید اولین
تمدن دنیا را در بین النهرین در عراق فعلی تاسیس کرده بودند. سومری ها
اولین مبدعین خط و قانون محسوب می شوند. بر اساس این نظریه
 ریشه ترکان ایران را می توان در عبور اقوام سومری و ایلامی از منطقه
 آذربایجان و سکونت احتمالی در این منطقه و دیگر مناطق ایران و سکونت دیگر
مناطق التصاقی زبان (غیر هند و ایرانی زبان) نظیر هوری ها، آراتتاها،
کاسسی ها، قوتتی ها، لولوبی ها، اورارتو ها، ایشغوزها، ماننا ها، گیلزان
ها و کاسپی ها در منطقه آذربایجان و ایران جست.
 
ترکان دنیا
ترکان دنیا در وسعتی از سیبری تا بالکان عمدتاً در کشورهای قزاقستان،
ازبکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، روسیه، چین، جمهوری
آذربایجان،افغانستان، ایران، ترکیه و عراق و پراکنده در برخی
کشورهای دیگر زندگی می کنند.
بنا به لینگواسفر در سال ۲۰۰۰ جمعیت تورکان حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ میلیون اعلام شده است.
که در همین سال زبان فارسی (سه لهجه عمده آن: فارسی (ایران)، دری (افغانستان)،
و تاجیکی) زبان تقریباً 40میلیون نفر در خاورمیانه و آسیای میانه بوده است.
در حال حاضر 28 لهجه یا زبان ترکی در مناطق مختلف زبان رسمی مردم بوده.
 و در حدود 20 لهجه یا زبان ترکی دارای کتابت و ادبیات کتبی میباشد .
 
از دید زبانشناسی زبان های دنیا به دسته های زیر تقسیم میشوند :
 
• زبان های تک هجایی:
 
علاوه بر ریشه کلمات که از یک یا چند هجا به وجود می آیند و جمله از تسلسل یک رشته کلمات تک
هجایی تشکیل می شود و معنی آن در همان رشته کلمات مفهوم می گردد، مانند زبان چینی.
• زبان های التصاقی:
علاوه بر ریشه کلمات که از یک یا چند هجا تشکیل می یابند، ادات پیوندی وجود دارد. این پیوندها با
پیوستن به ریشه ها کلماتی با مفاهیم مستقل ساخته و یا ضمن الحاق به کلمات و الفاظ تصریف و
حالت پذیری آنها را در کلام میسر می سازد. مثل سئو + یشش + مک = سئویشمک. در این زبان ها،
ریشه کلمات تغییر نمی کنند. مانند ترکی بعنوان یک زبان التصاقی پسوندی و اکثر زبان های اورال-
آلتاییک. این زبان ها بیشتر قاعده مندند.
 
• زبان های تحلیلی:
 
این زبان ها از الحاق پسوند و پیشوندها به اول و آخر ریشه کلمات تشکیل می شوند. منتها در جریان
ترکیب و تصریف غالباً در ساختمان خود ریشه نیز دگرگونی هایی روی می دهد. مثل: می رفتم و می
روم، یا go , went. اکثر زبان های سامی نظیر عربی از این دسته می باشند. دگرگونی های ریشه در
این زبان ها آنها را بسوی بی قاعدگی سوق می دهد.
می بینیم که زبان فارسی و ترکی نه تنها از نظر لغوی و گرامری با هم متفاوت هستند، بلکه از لحاظ
ساختاری نیز در دو دسته کاملاً مجزا قرار گرفته اند.

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

درباره زبان و ادبيات اقليت

موضوع گيري هاي سوء ، ادبيات اقليت را وارد بعد سياسي ميكند .همه چيز سياسي ميشود ؛ و ادبيات اقليت داراي استعداد شديد سياسي ميشود.

 تعداد آدمهايي كه امروز با زباني ديگر زندگي ميكنند كه زبان خود انها نيست چقدر است؟ يا تعداد كساني كه زبان خود را ديگر نميدانند يا از اين پس نخواهند دانست ؛ يا زبان خود را ميدانند اما با زبان (اصلي)كه ناگزيرند با آن زندگي كنند بسار كم آشنايند چقدر است؟ اين مشكل اصلي مهاجران به ويژه كودكان آنهاست. مشكل اقليت و ادبيات اقليت است. ولي درعين حال مشكل اصلي براي همه ما .چگونه زبان اقليت را از زبان خود آن اقليت ريشه كن كنيم . و بدان امكان دهيم تا زبان را به مبارزه خواند و ناگزيرش كند به پيمودن راهي انقلابي و متين؟
سوالهاي فوق را ((ژِيل دلوز – فليكس گتاري)) ميپرسند . و در جواب سوالشان سخنان جالب كافكا را مي آورند .
كافكا پاسخ ميدهد . كودك را از گهواره بدزديد؛ روي ريسمان بند بازي برقصيد .
زبان اقليت چيست ؟ به اين نكته بايد توجه كرد كه زبان اقليت با ادبيات اقليت فاصله دارد . و در واقع زبان اقليت پيش زمينه ادبيات همان اقليت نيست ؟!
ادبيات اقليت چيست؟ ادبيات اقليت نوع نوشتني است كه اقليت با زبان اكثريت در دل همان زبان اكثريت ؛ فرمي جديد و اعتراض گونه با توجه به تفكر تاريخ  و فرهنگ و اداب رسوم قوم خويش مي آفريند. همان كاري كه چنگيز ايتما ت اف با زبان روسي انجام داد . او روح ملت قرقيز  را در كالبد ادبيات روس دميد . او با ادبيات روس فرهنگ قرقيز را جاودانه كرد . و با اين كار تا جايزه نوبل هم پيش رفت .
همين حرف را دكتر براهني به گونه اي ديگر ميزند . او ميگويد ما با ادبيات شما حرف خود را ميزنيم و در واقع ادبيات حاكم را به چالش كشيديم.
اما پاسخ كافكا . كافكا خود محصول ادبيات اقليت است و براي آن چه كار ها كه نكرده است.
........ كافكا مساله بيان توصيفي را به گونه اي تجريدي و همگاني طرح نكرد بلكه ان را در نسبتي پيش كشيد كه با ادبيات اقليت (رابطه )دارد. مثلا با ادبيات يهودي در ورشو يا پراگ
كافكا در يادداشت هاي روزانه خود مينويسد . ( زبان اقليت سر چشمه ادبيات اقليت نيست ؟ بلكه ادبيات اقليت چيزي است كه يك اقليت در دل زبان اكثريت ميسازد . اما نخستين مشخصه ادبيات اقليت ؛ به هر رو؛ اين است كه  زبان در آن عنصري مشترك و بي وطن ميشود.) به اين معنا كافكا از مانعي گذشت كه نميگذاشت يهودي پراگي چيزي بنويسد . و ادبيات او را تبديل به چيزي ناممكن ميكرد . ممكن نبودن نوشتن به آلماني ممكن نبودن نوشتني ديگر گونه!
اما چرا اينگونه ميشود ؟ ممكن نبودن نوشتن به هر زباني جز آلماني براي يهودي پراگ به معناي فاصله اي ناگذشتني با وطن بدوي چك بود. او نميخواهد زبان اقليت سركوبگر آلمان را بنويسد. اما نمي تواند بايد بنويسد . پس مجبور است ادبيات اقليت خود را در دل همان زبان بنا كند . چر كه زبان آلماني پراگ زباني بود بي وطن ؛ خاص بيگانه و كاربردي داشت در حد اقليت . (همين كار را امروزه سياهان با زبان انگليسي انجام ميدهند)
جهت اشراف بيشتر به موضوع مثالي از كشور خودمان  مطلب را روشن تر خواهد نمود.
روشنفكران فارس در سايتها و نوشته هاي خود تفسير آذربايجاني و ساير قوميتها را در ايران را از اصل 15 قانون اساسي تفسيري ناوارد دانسته و ميگويند آزاد بودن تحصيل به زبان مادري در قانون اساسي به معناي حق تحصيل هر قوم در مدارس به زبان مادري آن قوم نمي باشد و بهترين جواب را در اين مورد رئيس فرهنگستان زبان فارسي و  رييس سابق مجلس . در دانشگاه علم وصنعت در پاسخ به سوال دانشجويان آذربايجاني در مورد عدم تدريس زبان توركي در مدارس و دانشگاهها اينگونه پاسخ ميدهد(اصل 15 يعني اينكه اجازه داريد در خانه توركي صحبت كنيد!)
موضوع گيري هاي اينچنينی، ادبيات اقليت را وارد بعد سياسي ميكند .همه چيز سياسي ميشود ؛ و ادبيات اقليت داراي استعداد شديد سياسي ميشود . در اينجا است كه مسايل فردي (خانواده ؛ مراسم عروسي ؛ ورزش ؛ كوه؛ ماشين سواري و............ )
با مسايل سياسي و اعتراض همراه ميشود . اين مساله آنجا قدرتمند ميشود كه اعضا اجتماع اهميت مبارزه زباني خود را با سيستم و نهادهاي ايجاد شده از طرف سيستم در ميابند . ماجرا از طريق مسوولين سيستم به جاي چاره ناپذير كشيده ميشود. و ادبيات اقليت در همين زمان است كه مطمئن تر و متين تر به پيش ميرود.
در همين گردهمايي هاي اجتماعي و ورزشي يك اتفاق (كارت عروسي – دعوت به مراسم عروسي – كوه نوردي اهنگ گذاشته شده در ماشين- نماد استفاده شده در ماشين و....)فرد را به پيوند خود با معني كه سياسي شده است و سياسي ميانديشد . فرا مي خواند . فرد خود را در يك (ما ) بزرگ ميبيند . در اينجاست كه ماجراي فردي تبديل به ضروريات ميشود . چر كه اتفاق خوش آيند از درون آن علي رغم هزينه سنگين تولد ميابد و فرد با افراد ديگر آن را به خوبي درك ميكند.
فرض كنيد فردي به يك مراسم عروسي دعوت شده است . كارت عروسي به زبان توركي نوشته شده ؛ اين فرد در جوي قرار ميگيرد كه موسيقي و شعرهاي حماسي توركي آذربايجاني در آن اجرا ميشود . فرد تحت تاثير اين مراسم به اجتماع بزرگتري دعوت ميشود . استاديوم ، جايي كه اتوپيا و آرزوي بزرگ انسانها در آن ترسيم ميشود . او پا به مبارزه اي ميگذارد كه در كلمه تراختور تجلي يافته است . تراكتوري كه تراختور شده ! او در اولين قدم خود را در مواجه با مسوليني ميبيند كه حرف (خ) را از روي تيشرت ها ميبرند؟! اين همان نفوذ واژه در زبان اكثريت است .كلمه اي كه در زبان انگليسي به معناي (كشنده؟)  است و براي شخم زدن زمين استفاده ميشود اكنون كاملا سياسي شده است . او اكنون وارد بحث ميشود و شعارهاي استاديوم و شعر هاي مراسم را در بحث هاي خود با دوستان و خانواده شريك ميشود.
كافكا مورد فوق را به خوبي و ظرافت ياد آور ميشود. او ميگويد .
يكي از اهداف ادبيات اقليت ((پالايش كشاكش ميان پدر و پسر؛ و نيز مورد بحث قرار دادن اين كشاكش است)) همين جا جرقه بحث سياسي بين پدر و پسر زده ميشود . پدر از آذربايجان سوال ميكند و پسر كه در اجتماع جوان ترها  بحث هاي حرکت ملي را آموخته از نا عدالتي ها سخن ميگويد . مس سونگون را مثال ميزند و درياچه اروميه را به عنوان مثالي عيني به پدر يادآور ميشود. او از بحران زيست محيطي حرف ميزند كه به زودي دامن منطقه را خواهد گرفت و حرفهاي گستاخانه نماينده ... را به پدر گوش زد ميكند . در واقع پسر قهرمان بحث خانوادگي است . او خانوداه و فاميل را تحت تاثير قرار داده است.
تا اينجاي مقاله دو مشخصه زبان اقليت مورد برسي قرار گرفت . اين دو مورد به صورت تيتر وار عبارتند از
1- نفوذ در دل زبان اكثريت و ساختن خود در متن و بدنه ان
2-  سياسي بودن زبان اقليت كه همه چيز در ان رنگ سياسي ميگيرد .واژگاني كه به سرعت سياسي ميشوند ( تراختور- آذربايجان – تورك – ديل و ..........)
سومين مشخصه زبان اقليت اين است كه همه چيز در آن ارزش جمعي و اشتراكي مي يابد . در اين مرحله است كه ادبيات اقليت ادبيات همبستگي فعال را مي آفريند. سيستم ادبي به وجود مي آيد كه گفتمان خود را خلق ميكند و بدين سان ادبيات  مي شود تقويت كننده خواست جمعي . دليل خاص ايدئولوژيك در متن جريان وجود ندارد. حال انكه ادبيات در موقع لزوم از ايدئولوژي استفاده ميكند . به خاطر اينكه ادبيات توانسته است به يك ارتباط كلامي شكل دهد. همه جمعي فكر ميكنند و حرفهاي يكساني را به زبان مياورند. اين  موضوع گفتمان و عناصر خود را بوجود مي آورد .اينجا ادبيات مساله عموم مردم ميشود . كافكا در ياداشتهاي روزانه خود  در اين مورد ميگويد( ادبيات كمتر مساله تاريخي ادبي و بيشتر مساله مردم است)
اين را در آذربايجان مردم بوجود مياورند اما روشنفكر فارس آن را درك نميكند و به سخره ميگيرد . او  ميگويد در اين عصر آذربايجاني ها به قرون گذشته باز گشته اند آنها عصر جهاني شدن را نميفهمند و زبان خود را جستجو ميكنند . او اين حرفها را ميزند چون به معناي واقعي روشنفكر نيست . روشنفكر فارس نه عصر جهاني شدن را درك ميكند و نه خواسته هاي قوميتها را.
باز هم بر ميگردم به كافكا او مساله فوق را به زيبايي بيان مي كند . كافكا با الهام از گوته نقش راوي را در ادبيات رها ميكند . همان طور كه ادبيات مولف يا ادبيات استادان را رها ميكند. او در داستاني ؛ همانند آن موشي كه ژوزفين نام دارد. كار فردي و آواز خواني را رها ميکند تا در ارتباط كلامي جمعي حل شود. (جمعيت عظيم قهرمانان ملتش)
اين را مقايسه ميكنيم با جمعيت عظيم طرفداران تراختور كه چگونه در يك جمع بزرگ حل ميشوند و به هنگام شكست تيمشان  يك صدا ميگيوند (عيبي يوخ) آنان به دنبال ارزشي بزرگتر هستند . قهرمان برايشان درون ميدان نيست . آنان متن را در كنار ميدان تعريف كرده اند تا جايي كه همه متوجه حضور جمعي آنان شده اند.
خلاصه اي از برسي سه مشخصه ادبيات اقليت در مقاله فوق را ميتون اينچنين جمع بندي كرد . ساختن ادبيات اقليت در درون ادبيات اكثريت يا رسمي كه منجر به نفوذ ادبيات ميشود و در مرحله دوم ارتباط فرد با فوريت سياسي و جمع شدن ارتباط هاي كلامي . و مرحله اخر سياسي شدن ادبيات اقليت و پتانسيل بالاي اين ادبيات در جهت حركتي متين ، براي ساختن و پرورش يك ملت
پس مي توان نتيجه گرفت كه ادبيات اقليت ديگر گونه اي خاص از ادبيات نيست . بلكه شرايط انقلابي هر گونه ادبيات است . يعني ادبيات اقليت با يك كنش انقلابي در دوراني كه ضرورت ايجاب ميكند و احساس ميكند . نيرويي ميخواهد ان را از بنيان بركند. خود را در دل ادبيات بزرگ (رسمي يا پذيرفته شده) نمايان ميكند
 بحث هاي زبان حاشيه اي يا در مواردي كه چپ ها آن را مطرح ميكنند ( ادبيات مردمي يا ادبيات پرولتري) را همان آدم هاي بد اقبالي شايد چون ما كه در وطني به دنيا آمده اند كه ادبيات بزرگ يا پذيرفته شده و يا اداري دارد.
پس اين انسان بد شانس كه از بد تولد پان تركيسم – قوم گرا –و جديداً هم ضد خدا ناميده ميشود كه بر عليه خدا تظاهرات خياباني انجام ميدهد . بايد و در مواردي مجبور است كه به زبان آن وطن و زبان رسمي بنويسد . مثل همان يهودي چك كه مجبور بود به آلماني بنويسد. يا قرقيزي كه به روسي و.. در اينجا نوشتن تنها بيان عقيده نيست . يافتن خويشتن است در ( جمعيت عظيم قهرمانان ملت؟)
كافكا در اين مورد خلاصه ميگويد (ادبيات اقليت در كار با مواد خود بسيار كاراتر است)
مقاله را با سخن زيبايي از كافكا كه چكيده وظيفه و آينده ادبيات اقليت شايد باشد به پايان ميبرم
(خاطرات ملتي كوچك از خاطرات ملتي بزرگ، كوچكتر نيست، ملت كوچك ميتواند با مواد موجودش درست كار كند).

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۰

حماسه و محبت در ادبيات شفاهي آذربايجان

داستان شاه اسماعيل

 حيدرشاه كه مردي از تبار شيخ صفي بود و قلمرو حكومتش در قندهار گسترده بود در راز و نيازش با درگه حق ، از درد بي اولادي مي نالد و در اين اثنا درويشي قصيده گويان رد مي شود و حيدرشاه او را به قصر مي خواند . درد دل با او باز مي گويد و از درويش وعده اي مي شنود كه بايد درب گنجينه ها به روي فقيران بگشايد كه شايد با خرسندي آنان ، سمند بخت با او يار شود . او نيز خزاين و غنايم هر چه داشت به نذر و نياز بخشش می كند و روزي آن رفته چنانچه وعده اش بود باز مي آيد .

درويش سيبي مي آورد و خوردن اين سيب سبب ساز ولادتي مي گردد كه نامش را شاه اسماعيل مي نهند . نور چشم پدر را تا هفده سالگي درس و كمالات مي آموزند و بيرون از قصر راه نمي دهند. از چشم حسودش نگه مي دارند وا ما شاهزاده،دلتنگ از چنین حصار وبارویی که آزادی اش را محدود کرده است نامه ای به پدر می نویسد و خواهان آموزش فنونات جنگي و شكار مي گردد و فراخي تنگنايي كه به خفقانش كشيده است ، سواركاري و شمشيربازي مي آموزد و روزي اذن شكار مي گيرد و با درباريان و حشم و خدم ، راهي شكارگاه مي شوند. هرچه مي گردند شكاري نمي يابند و مأيوس و نااميد براي آخرين بار ، با دوربين اش نگاهي به دور دستها مي اندازد و در دشتهاي دور گوزني مي بيند با طوقي به گردن . راهي مي شوند و قشون ، گوزن را به محاصره مي اندازد . اما گوزن از زير پاي شاه اسماعيل در مي رود و اين به غرورش برخورده و يكه و تنها گوزن را دنبال مي كند .

شاه اسماعيل سر از سياه چادرهايي در مي آورد كه گوزن خسته و هراسان، خود را به يكي از آنها رسانده است . گوزن ، دست آموز گل عذار دختر رشيدخان بود و شاه اسماعيل به جوياي گوزن مي خيزد و در اين خواستاري چشمش به گل عذار مي افتد كه زيبایی رخسارش او را به يك نظر مي فريبد. ميهمان چادر گل عذار مي شود و سپاهيان مي بينند كه دير كرده است .

لله ي پيرش به جست و جو برخاسته و اسب شاهزاده را در جلوي چادري مي بيند و چون خبر مي گيرد شاه اسماعيل را واله و شيدا مي يابد . چون به قصر باز مي آيد و از فراق گل عذار خسته و بيمار مي افتد و چون به درد دلش گوش مي سپارند تصميم مي گيرند كه گل عذار را از رشيدخان خواستگاري نمايند . قرار و مدار گذاشته شده و شاه اسماعيل و گل عذار نامزد هم مي شوند . اما رسم ايل است تا روز عروسي ، داماد در ايل آفتابي نشود.

شاه اسماعيل در شوق ديدار دلبندش سر از پا نمي شناسد و روزي كه دزدكي به چادر گل عذار مي رفت ، رشيدخان را مي بيند و بخاطر حجب و حيايش ، بي احوالپرسي رد مي شود و اين امر به رشيدخان برمي خورد . تصميم مي گيرند كه سياه چادرها را بركنند و از اين ديار كوچ كنند كه ايل ، اين سرافكندگي را تحمل نمي تواند . اسباب سفر بربسته و چادرها را جمع مي كنند و سوي هندوستان ره مي سپارند . گل عذار كه بي خبر از يار و به اجبار، همراه ايل مي كوچد از حكايت حال نامه اي نوشته و در زير اجاق مخفي اش مي كند. چون شاه اسماعيل باز مي آيد هيچ نمي بيند واندوهگين به سنگ اجاق تيپايي زده و نامه ي گل عذار را مي بيند و ماجرا راکه مي فهمد نژند و بيمار به بستر مي افتد.

زمان می گذرد وروزی كه زيبارخان را در باغي جمع مي كنند تا از ميان آنان دلداده انتخاب كند ، به عصيان برمي خيزد و درِ دروازه ها را مي بندند كه مبادا به دنبال گل عذار از قصر بيرون رود . اما شاه اسماعيل شمشيرش را چون صاعقه بر درب دروازه فرود آورده وبا شکستن قفل همراه اسبش "قمر" راهي فرداهاي هستي اش مي شود . در كوه و كمر مي تازد و از صخره ها ، چشمه ها و سنگلاخ ها مي گذرد و نشاني از گل عذار نمي يابد . اما ردّ ايل را مي گيرد كه سوي هندوستان مي رود .

سر راه، قصر و بارويي مي بيند بنام" هفت برادران" و چون به درونش مي رود و دختري تنها و غمگين را نشسته و زار مي يابد و به حرف دلش گوش مي دهد به ياري اش برمي خيزد . دختر كه پري نام داشت و در وجاهت و زيبائي ، چشم و دل زيبارخان ديار بود ، هفت برادر داشت كه با بت پرستان در جنگ بودند . دخترِ شوريده بخت دل نگران آنها بود و شاه اسماعيل عزمِ ميدان نبرد مي كند و با جنگاوري هايش خصم را مي شكند و به اتفاق هفت برادر سوي قصر راه مي سپارند . برادران تصميم مي گيرند كه خواهرشان را به عقد شاهزاده درآورند و عقد و عروسي هم سر مي گيرد و اما شاهزاده بعد از مدتی مي گويد:" بايد دنبال گل عذار بروم كه او چشم براه است ." می رود و ولی با وعده ای كه وقتي با گل عذار سوي قندهار برمي گردد پري را نيز با خود ببرد .

دو دلداده از هم جدا مي شوند و هفت برادران او را بر سر يك دو راهي مي گذرند كه يكي به راه بي برگشت مي رود و يكي به راه امن . شاهزاده راهِ بي برگشت را انتخاب مي كند و راهي مي شود . هرچه پيش تر مي رود به بيم و هراس مي افتد و راه را مي بيند كه انباشته از استخوان انسان است و از كوه و دشت وحشت مي بارد. كسي پيدا نيست و سروصداهايي مي آيد كه او را به وهم و لرز مي اندازد. يك سياهي از دور مي بيند و چون نزديك مي آيد سواري پيدا مي شود كه قد فرازش بر بلنداي اسب هيبتي سهمناك دارد. بر سرش كلاهخودي است و چهره اش پيدا نيست . آن سياهي "عرب زنگي" بود . دختري رزم آور كه تك و تنها در كوهساران مسكن گزيده بود و عهد داشت كه بر سر راهش هركه سبز شود بكشد و اگر زورش نرسيد عنان و اختيار به دستش دهد . ماهيت خويش در لباس رزم پنهان كرده بود و كسي زن بودنش را حدس نمي زد . عرب، دلداده اي داشت كه به دست" حبش" ، پهلوان هندوستان كشته شده بود و چون مي خواست كه به عرب دست يازد ، عرب سر به بيابان گذاشته و تقديرش را با مرگ و خون پيوند داده بود .

عرب زنگي مثل اجل چون عزرائيل بر سر شاه اسماعيل فرود مي آيد و رزمي آغاز مي گردد كه هيچ كدام از دو رزم آور بر همديگر عالب نمي آيند . شب مي شود و دست از جنگ مي شويند و عرب زنگي مي گويد كه امشب را مهمان منيو صبح كه رسيد باز نبردمان آغاز مي شود . به برج و بارويي مي روند كه در و ديوارش با كله ي مردگان اندود شده و اسماعيل را تا صبح خواب نمي برد. فردا دوباره رزم آغاز مي شود و تا چهار روز مي پايد . هر روز تا غروب مي رزمند و شبانگاهان كه مي شود دوست و رفيق مي گردند . روز پنجم ، نيمه هاي شب شاه اسماعيل برمي خيزد و به قصد نمازِ حاجت رو به سوي چشمه مي نهد . از" مولا علي" مدد مي جويد و وقتي از نماز برمي خيزد چنان احساس قدرت مي كند كه سرش گيج رفته و محكم به زمين مي خورد . سيدي نوراني در كسوت يك درويش ظاهر شده وتا دستي بر سرو شانه ی شاه اسماعيل مي كشد ، شاه اسماعيل از خواب پریده و نشاني از درويش نمي يابد . احساس مي كند نيرويش فزوني يافته و خستگي از تنش بدر رفته است . بعد از خوردن و آشاميدن ، باز راهي ميدان نبرد مي شوند .

پس از خاك و غباري كه در دشت بلند مي شود شاه اسماعيل" عرب زنگي" را بر زمين مي زند و چون با خنجرش مي خواهد كه پهلويش را بشكافد كلاهخود ازسرِ عرب زنگي سُر خورده و گيسوانش افشان و پرپشت رخ می نماید . شاه اسماعيل بهت اش مي گيرد و خنجرش را غلاف كرده و از اينكه تا اين مدت بر اين شيرزن نتوانسته غلبه كند از خود مأيوس مي شود . هر دو جنگاور به قلعه باز مي گردند و عرب زنگي سرنوشت خود را به شاه اسماعيل مي گويد و تصميم مي گيرند كه به عقدهم درآيند .

بعد از اين واقعه هردو با هم راهي هندوستان مي شوند و اما از هندوستان بگويم كه حاكم آنجا محمدبيگ عاشق گل عذار شده و اما گل عذار از ازدواج با او امتناع مي كند و او را به زور به قصر مي برند . گل غدار بر سرِ موعد عروسي امروز و فردا مي كند كه شايد دراين فرصت دلداده ي جنگاورش بازرسد . چنين نيز مي شود و عرب زنگي و شاه اسماعيل از راه مي رسند و نزديكي اتراقِ ايل ، ميهمان پيرزني مي شوند . از ايلِ رشيدخان مي پرسند و پيرزن سريع مي گويد: " حالا فهميدم كه چرا گل عذار دست به دست کرده و از همسريِ سلطان امتناع مي ورزد ." شاه اسماعيل مشتي طلا و جواهر به پيرزن مي دهد و نامه اي مي نويسد كه پيرزن نامه رسانش شود. پيرزن كه در مكاري رودست نداشت و با دخترش به قصر رفت وآمد داشت نامه را به گل عذار مي رساند و از طريق پوشاندن لباسهاي دخترش به گل غدار او را به منزلش مي برد.

گل عذار در لباس مبدل با شاه اسماعيل روبرو مي شود و دو دلدار ، مفتون و شيفته درهم مي نگرند و نيمه هاي شب در فكر فرار مي افتند كه عرب مي گويد : « تا بدينجا هرچه گفتي گوش كردم و بعد از اين اما نوبت توست كه گوش به من دهي . ما با عزت و شرف گل عذار را از چنگ خصم در مي آوريم و گل عذار بايد برگردد به قصر و بگويد كه فردا را روز عروسي تعيين كنند. در همهمه ي جشن و سرور و از ميان خيل لشكريان ، گل عذار را از چنگشان در خواهيم ربود .» شاه اسماعيل بر اين حرف عرب زنگي غضبش مي گيرد و اينكه آن وقت با لشكري از هند روبرو خواهند بود و توان چنين مقابله اي را ندارند. اما عرب زنگي ابرام و اصرار مي كند و عذار را به قصر برمي گردا ند.

به" محمدبيگ" خبر مي برند كه گل عذار راضي به عروسي شده است و طبل و دهل راه افتاده و جشن و سرور بپا مي شود. فردا كه آغاز مي گردد هلهله و پايكوبي همه جا را فرا گرفته و عرب زنگي در ميان دريايي از مردم ، جلوي كجاوه ي عروس را مي گيرد و در یک چشم بهم زدن شمشير از نيام برمي كشد . گل عذار را از كجاوه ربوده و تحويل شاه اسماعيل مي دهد و تا محمد بيگ و اطرافيانش بجنبند شاه اسماعيل گل عذار را بر اسبش گرفته و چون باد از مهلكه مي گريزد . عرب زنگي مي ماند و خصمي كه لحظه به لحظه يورش خود را مي افزايد . از سربازان كسي را ياراي مقابله با عرب زنگي نمي ماند و ميدان نبرد آماده مي گردد تا جنگ تن به تن با پهلوانان شروع شود.

عرب زنگي كه نيت اش به ميدان درآمدن" حبش بود" تا انتقام خويش بازستاند از دور مي بيند كه حبش چون فيلي خروشان پا به ميدان نهاده است . سريع از ميدان به در رفته و خود را به مخفي گاه گل عذار و شاه اسماعيل مي رساند كه شاه اسماعيل را به ميدان بفرستد . به خاطرِ خاطرات تلخش عرب زنگي از حبش واهمه داشت . شاه اسماعيل به ميدان نبرد در مي آيد و وقتي به مصاف حبش مي رود حبش مي گويد كه اين همه كشته و اين شيوه ي رزم ، دستخط عرب زنگي است و تو را ياراي چنين جنگاوري نمي بينم . شاه اسماعيل اعتراف مي كند كه كار عرب است و اما تا از روي نعش وي رد نشده دستش به عرب نخواهد رسيد.

شاه اسماعيل و حبش گلاويز مي شوند و اما شاه اسماعيل را ياراي مقابله نمي ماند كه ياد مولا علي و نعره اي كه از دلش برمي آيد چون توپ صدا کرده و خوف بر اندام حبش می افتد و با سرِ بريده از روي اسب سرنگون مي شود.

بعد از اين ظفر ، عرب زنگي و شاه اسماعيل و گل عذار شبانه راهي مي شوند و اما شاه اسماعيل در طي روزهايي كه ره مي پويند مسير را طوري انتخاب مي كند كه برسند به قصر هفت برادران . در قصر هفت برادران، شاه اسماعيل بعد از ديدار دلداده اش « رمدار پري» پرده از راز عرب زنگي بر مي دارد و به اتفاق هرسه دلبندش راه قندهار را پيش مي گيرند. وقتي به نزديكي قندهار مي رسند شاه اسماعيل مي خواهد وارد شهر شوند و اما عرب مي گويد :" مدتهاست از وطن دوري و بهتر است از وضع و اوضاع سردرآورده و بعد وارد شهر شويم." شاه اسماعيل ولی گوش نمي سپارد .

نامه اي به دربار مي نويسد و مي دهد دست قاصد و نگو كه وزير به دسيسه ،حيدرشاه را كشته و خود بجايش حكمراني مي كند . وزير و اهل دربار دسيسه مي چينند كه با حفر چاههايي پر از خنجر و شمشير ، شاه اسماعيل را در چاه اندازند و او را بكشند. شاه اسماعيل كه آماده ي رفتن مي شود عرب زنگي مخالفت کرده و مي گويد : «" رمدار پري " از صبح، رمل واصطرلاب مي اندازد و اما اوضاع آشفته تصوير مي شود. تو برو كه اگر وضعيت روبراه بود برميگردي و ما را نيز مي بري . »

شاه اسماعيل به اكراه اما ناچار مي پذيرد و با غلامان و سپاهيان كه به پيشوازش آمده اند راهي مي شود. در راه اسب هوشيارش قمر از رازِ چاهها سردرمي آورد و راه را كج كرده و شاه اسماعيل را سالم به دربار مي رساند . در دربار بعد از كلي ماجرا چشمان شاه اسماعيل را كور كرده و او را در خارج از شهر به چاهي مي افكنند . شاه اسماعيل توسط كاروانِ بازرگانان از چاه نجات یافته و اما با چشماني نابينا در باغي طلسم شده گرفتار مي آيد .

عرب زنگي كه پي به عمق فاجعه برده نبردي را آغاز كرده و هرچه گُرد و پهلوان بوده در مصافش سرباخته و مرگ و خون قندهار را در ماتم فرو برده است .

شاه اسماعيل كه نوميد و خسته سردرگريبان فرو برده و زير سايه ي درخت آرميده است صداي كبوتراني را مي شنود كه به همديگر از سرنوشت شاه اسماعيل سخن مي گويند . نگو كه آن كبوتران "دختران حوري" هستند كه به جلد كبوتر درآمده اند . آنان از چاره و درمان چشم شاه اسماعيل مي گويند كه برگ درختي در" جزيره ي هيبت" مي تواند نور چشمانش را به وي باز دهد . شاه اسماعيل كه اينها را مي شنود به التماس و زاري مي افتد و كبوتران مي روند كه از برگ درختان جزيره ي هيبت بياورند تا او برگها را با آب بشويد و برچشمانش نهد . چنين نيز مي شود و شاه اسماعيل نور چشمانش را باز مي يابد و اما رنگ چشمانش كه سياه بود به رنگ سبز درمي آيد .

در طي ماجراهايي كه نزديك بود هرسه دلبندِ شاه اسماعيل جام زهر بنوشد راه نجاتي يافته مي شود و هر سه یار، شاه اسماعيل را زنده و قبراق مي يابند و بعد از قتل وزيرکه به دستان تنومند عرب و شاه اسماعيل اتفاق مي افتد در شهر قندهار شادي و سرور، جاي جنگ و خونريزي را گرفته و شاه اسماعيل عروسيِ هرسه سوگلي اش را يكجا در ميان هلهله و جشن برگزار مي كند .

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

زبان ترکی در دوره صفویه

سده‌ی دهم هجری/ شانزدهم ميلادی با حادثه‌ی بزرگی در ايران همراه بود. در سال 907ق/ 1502م اسماعيل صفوی از خاندان شيخ صفی الدين اردبيلی، پس از 12 سال تلاش و از ميان بردن 50 حاکميت محلی، سرانجام در تبريز تاجگذاری کرد. او با محور قرار دادن مذهب تشيع، حکومتی يکپارچه و متمرکز ايجاد کرد.[1]

شاه اسماعيل به دو نکته‌ی اساسی توجه داشت: يکی مذهب تشيع و ديگری زبان ترکی. اولی پايه و اساس قدرت گيری خاندان صفويه بود و دومی عامل بسيج هواداران صفويه. در سپاهی که شاه اسماعيل برای اجرای اهدافش گردآورده بود، قبايل ترکی چون شاملو، استاجلو، تکه للو، روملو، افشار، ذوالقدر، قاجار و ارساق شرکت داشتند. اين قبايل در زمان شيخ حيدر پدر شاه اسماعيل، با نام قزلباشان معروف شدند. شيخ حيدر به هوادارانش دستور داده بود که کلاه سرخ رنگی دوازده تَرک به نشانه‌ی 12 امام بر سر بگذارند.

قزلباشان هسته‌ی اصلی سپاه شاه اسماعيل را تشکيل می‌دادند. عامل ارتباط معنوی و ظاهری شاه اسماعيل با مريدانش نيز زبان ترکی بود. با به قدرت شاه اسماعيل، زبان ترکی نيرويي دوباره گرفت. شاه اسماعيل خود به ترکی شعر می‌سرود و ختايي تخلص می‌کرد. قسمت مهم اشعار او در عشق امام علی (ع) و امامان شيعه است. در زمان شاه اسماعيل، قالب قوشما (دو بيتی 11 هجايي) به وسيله‌ی شاه اسماعيل و شعرای معاصر پايه گذاری و توسعه يافته بود. قوشما از وزن‌های هجايي معمول در میان اقوام ترک بوده است. هر قوشما 2 تا 5 بند بود. نمونه‌ای از قوشما:

هرکيم شيخ صفوی‌نين امرينی توتماز يورلور بويولدا منزله چاتماز

غير ملت اونا اعتبار ائتمز جمله عبادتين باشی دير توحيد

اشعار عاشقانه نيز با اوزان هجايي مانند قوشما، گرايلی (دو بيتی 8 هجايي) و باياتی (دوبيتی 7 هجايي) در همين زمان پديد آمد.[2] شاه اسماعيل خود غزل سرايي زبده بود. او از شاعران برجسته‌ی ترکی آذربايجانی است. نامه‌هايي که شاه اسماعيل برای پادشاهان عثمانی همچون سلطان مراد و سلطان سليم می‌نوشت، به زبان ترکی بودند.

زمانی که شاه اسماعيل تبريز را از سلطان مراد آغ قويونلو گرفت و عَلَم شيعه‌گری برافراشت، اديبان پارسی زبان دربار آغ قويونلو که عده‌ای از آنان سنّی متعصب بودند، به عثمانی رفتند. بدين ترتيب ادب ترکی از ادب پارسی پيشی گرفت. اين اديبان همچنان به کار ترويج زبان پارسی در عثمانی ادامه دادند. سلاطين عثمانی نامه‌های خود را برای شاه اسماعيل به فارسی می‌نگاشتند.[3] اغلب شاعران آذربايجان در دربار صفوی گردآمده بودند. حبيبی شاعر معروف متولد برگشاد، ملک الشعرای دربار بود و شعری به فارسی از او در دست نيست. در دربار شاعران ديگری چون محمد امين سلطان ترکمان و برادرش محمد مؤمن بيگ به پارسی و ترکی شعر می‌سرودند. مولانا کلبعلی راغب تبريزی (مرگ 1002ق)، عقيقی شروانی و قاضی اعرجی مراغی از شاعران اين دوره هستند که هم به پارسی و هم به ترکی شعر گفته‌اند. صادق بيگ افشار تبريزی متخلص به صادقی، در نظم و نثر فارسی و ترکی جغتايي دست داشته است. ديوان غزليات ترکی و منشأت ترکی دارد. معروفترين اثر او تذکره‌ی مجمع الخواص در شرح احوال شاعران معاصر اوست که به زبان ترکی جغتايي نوشته و آقای عبدالرسول خيامپور استاد دانشگاه تبريز آن را به فارسی ترجمه کرده است.

علاوه بر آثار مکتوب، داستان‌های ترکی توسط عاشيق‌ها يا همان نوازندگان و خوانندگان دوره گرد در آذربايجان پديد آمدند. اينان دنباله رو اوزان‌های قديمی بودند و وجود آن‌ها نشان‌گر عمق سيطره‌ی زبان ترکی به ويژه در روستاها و شهرهای کوچک است.[4] از اين داستان‌ها می‌توان به کوراوغلو، اصلی و کرم، قنبر و آرزو، شاه اسماعيل، عاشيق غريب و صنم و عاشيق عباس توفارقانلی اشاره کرد.

حقيری يکی از نمايندگان برجسته‌ی شعر ترکی آذربايجان در سده‌ی دهم است. وی چه در اشعار ديوان ترکی خود و چه در مثنوی ليلی و مجنون که آن را به ترکی نوشته، از شاعرانی چون جامی و هاتفی بسيار تأثير پذيرفته است. در ليلی و مجنون او، تأثير جامی افزون‌تر است. فردی اردبيلی از شاعران مکتب وقوع که ديوان او به فارسی و ترکی در موزه‌ی بريتانيا موجود است.

بی‌ترديد فضولی ستاره‌ی درخشان آسمان ادبيات آذربايجان و بزرگترين شاعر ترکی آذربايجانی در سده‌ی دهم است. محمد بن سليمان بغدادی متخلص به فضولی (1556-1489م) بر ديگر شاعران برتری دارد. ادبيات ترکی با فضولی به اوج خود رسيد. قبل از فضولی ادبيات ترکی آذربايجانی شکل‌هايي چون مثنوی و غزل را آزموده بود. فضولی خود استاد غزل بود. علاوه بر آن او نخستين آثار ارزنده‌‌ی تمثيلی را در ترکی آذربايجانی آفريد. (بنگ و باده- صحبت الاثمار) فضولی مانند نسيمی کوشيد تا شعر ترکی را با اوزان عروضی سازگار نمايد اگر چه او موفقيت چشمگيری به دست آورد ولی واقعيت اين بود که ترکی با وزن هجايي سازگارتر است. او در 942 ليلی و مجنون را به ترکی سرود. مثنوی بنگ و باده را به نام شاه اسماعيل تمام کرد. کتاب روضة الشهداء تأليف ملاحسين کاشفی را به نام حديقة السعداء به ترکی ترجمه کرد. فضولی حديث اربعين از آثار جامی (شامل چهل حديث) رابه همراه معنی منثور و ترجمه‌ی منظوم، به ترکی برگرداند. او در مقدمه‌ای که بر اين کتاب نوشته‌ی است، يادآوری می‌کند که اين «چهل دانه گوهر را برای فيض عموم» به ترکی ترجمه کرده است. از کتاب‌های ديگر او می‌توان به شکايت نامه (ترکی)، مطلع الاعتقاد (ترکی)، ساقی نامه (فارسی)، قصيده‌ی انيس القلب (فارسی) اشاره کرد. فضولی در هر سه زبان ترکی، فارسی و عربی آثاری بی‌بديل داشته و به حق او را شکسپير شعر ترکی می‌نامند.

در سال 944ق/ 1539م محمد بن حسين کاتب نشاطی شاعر معروف، کتاب روضة الشهداء نوشته ملاحسين واعظ کاشفی را با نام شهدا نامه به ترکی ترجمه کرد. نشاطی اين کار را به دستور شاه تهماسب و نيز تأکيد قاضی‌خان ساروشيخ اوغلو حاکم شيراز انجام داد. از مهم‌ترين ويژگی‌های سبک شناختی شهدا نامه، استفاده‌ی مترجم از واژه‌های خاص گويش تبريزی است. به ويژه اين که بيش‌تر اين واژه‌ها برای نخستين بار وارد زبان مکتوب ادبی شده‌اند.

روحی انارجانی يکی از شعرای معروف سده‌ی دهم است. او در زمان سلطان محمد خدابنده چهاردهمين پادشاه صفوی می‌زيست. به گفته‌ی محمد علی تربيت در کتاب دانشمندان آذربايجان، او از شعرای نامور آذربايجان بوده و در نظم و نثر پارسی استاد و صاحب ديوان و منشأت است. تنها نسخه‌ی بازمانده‌ی رساله‌ای از او که به سال 1037ق به خط فريدون گرجی نوشته شده و توسط عباس اقبال آشتيانی چاپ رسيده است.

روحی انارجانی (انرجانی)[5] رساله‌ای به زبان ترکی آذربايجان نوشته است که شامل يک مقدمه، دو بخش و يک خاتمه است. مقدمه در خطبه و بيان سبب تأليف رساله است. بخش اول، در دوازده فصل و در باره‌ی رسم و آيين مردم تبريز است. بخش دوم، در چهارده فصل در بيان اصطلاحات و عبارات جماعت اناث و اعيان و اجلاف مردم تبريز است. خاتمه‌ی رساله دارای 29 بيت شعر در بی‌وفايي زنان و 7 بيت شعر عاشقانه است.[6]

رساله روحی انرجانی[7] که (اگر انتساب اين رساله را به مردم تبريز در آن زمان درست بدانيم[8]) نشانه‌ی اين مطلب است که زبان نيمه مرده‌ی پهلوی در بين برخی طبقات مردم تبريز رايج بوده است. دانسته است که شماری طبقات پيشه ور پيش‌تر در زمان شاه تهماسب به اين زبان شعر می‌گفتند ولی آنچه که روشن است اينکه طولی نکشيد که از اوايل دوره‌ی صفويه زبان پهلوی رخت از ميان بست و تنها به چند روستای دور افتاده (از جمله عنبران در نزديک اردبيل- هرزندات نزديک زنوز اهر، کرينگان يا چرينگان از محال ديزمار اهر- قريه‌ی ينگجه در قسمت ايل دليکانلو ميانه) محدود شده است.[9]

در سده‌ی يازدهم هجری نيز سير تکاملی زبان ترکی ادامه يافت. صائب تبريزی(1016-1086ق) معروفترين شاعر اين سده است که عنوان ملک الشعرايي را از شاه عباس دوم گرفت. صائب در شعر پارسی چيره دست و در ترکی شاعری زبده بود. نسخه‌ی دست نويس ديوان غزليات ترکی او به وسيله‌ی پرفسور حميد آراسلی در دانشگاه لنينگراد پيدا و چاپ شده است. مجموعه‌ی اشعار ترکی صائب در باکو چاپ شده و برخی غزليات او توسط بالاش آذراوغلو به نظم فارسی درآمد.

توتولموش کونلومه جاميله شادان ائيله مک اولماز

ال ايلن پسته نين آغزينين خندان ائيله‌مک اولماز

از ديگران شاعران ترکی سرا می‌توان به قوسی تبريزی (دارای ديوانی با 6 هزار بيت)، درويش مثلی فرزند ميرزا چلبی تبريزی (که شعر ترکی‌اش بر اشعار عربی و فارسی رجحان دارد)، محمد تقی دهخوارقانی تبريزی (مرگ 1093ق) و شاکر شيروانی از شاگردان مکتب فضولی را می‌توان نام برد. مرتضی قليخان در اشعار ترکی خود، از حافظ و سعدی سود برده است. محمد حسين روانی در 1068ق گلستان سعدی را به ترکی برگرداند. نسخه‌ای به خط مؤلف در کتابخانه‌ی ملی تبريز موجود است.

علاوه بر آن در سده‌ی يازدهم، زبان ترکی در پژوهش‌ها و تحقيقات مورد استفاده قرار گرفت. يکی از ويژگی‌های پارسی پژوهی در اين سده استفاده از زبان ترکی است. محمد مهدی تبريزی در 1199ق کتاب قواعد احمديه از فرهنگ‌های دو زبانه را به ترکی و فارسی نوشت. کتاب فرهنگی ديگر که به ترکی فارسی است، لغتنامه‌ی سنگلاخ اثر ميرزا مهدی خان استرآبادی است. ميرزا محمد مهدی خان تبريزی نيز يک دستور زبان و يک لغت نامه‌ی ترکی به فارسی نوشت که به ترکی محاوره‌ای آذربايجان بوده و آن را بعد از 1198ق/ 1783م تمام کرده است.[10]

از شاعران معروف سده‌ی دوازدهم می‌توان به ملاپناه واقف (1717-1797م) و عاشيق خسته قاسم تيکمه داشی و جنونی اردبيلی اشاره کرد. در اين سده يعنی سده‌ی دوازدهم، زبان ادبی به تدريج به شکل عمومی و يگانه درآمد. ارتباط بين لهجه‌های محلی بيش‌تر شد و اختلاف ميان آنها کاهش يافت. کلمات دخيل در زبان ادبی کم‌تر شده ولی در سبک‌های علمی ناچار اصطلاحات عربی به کار رفته است. در اين سده ادبيات مردمی‌تر و غنی‌تر شد. سبک‌های آن عبارت بودند از:

1. سبک کلاسيک (اشعار شاکر شيروانی و جمهور شيروانی) 2. به سبک علمی (کتاب صفويه پادشاه‌لاری تاريخی تأليف در 1733م)

در نيمه قرن 18 آثار ادبی شفاهی يعنی باياتی‌ها، قوشماها و داستان‌ها به مجالس شهری راه يافت.[11]



پی نوشتها:

[1] . برای آگاهی از چگونگی تشکيل حکومت صفوی ن.ک:

- عالم آرای صفوی. به کوشش يدالله شکری. انتشارات اطلاعات. تهران. 1373. صص57 و 58

- بن خواندمير، اميرمحمود. ايران در روزگار شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوی. به کوشش غلامرضا طباطبايي. نشر موقوفات دکتر محمود افشار يزدی. 1370. تهران. ص118

2 . ادبیات شفاهی آذربایجان از نظر موضوع به گونه‌های زیر تقسیم می‌شود: 1- امک نغمه‌لری (سرودهایی که به هنگام کار خوانده می‌شوند). 2- اینام نغمه‌لری (ترانه‌های مربوط به ایمان و اعتقادات). 3- توی نغمه‌لری (ترانه‌های ازدواج و عروسی). 4- اوشاق نغمه‌لری (ترانه‌های مربوط به تولد و کودک). 5- اوخشامالار (مویه‌ها). 6- ایگیدلر نغمه‌لری (ترانه‌های توصیفی دلاوران). 7- یورد نغمه‌لری (ترانه‌های توصیف وطن). 8- عاشیق ماهنیلاری (سرودهای عاشیقی و ملی). 9- اویونلار نغمه‌لری (ترانه‌های مستعمل در بازیها). 10- آتالار سوزلری (پند نیاکان). 11- سایالار (نغمه‌های مربوط به اعیاد و جشنها). 12- بایاتی‌لار (دوبیتی‌هایی در موضوع نیازهای معنوی انسان). 13- ناغیللار (داستانها). ن.ک:

- یکانی زارع، پرویز. آذربایجان شفاهی ائل ادبیاتینا بیر باخیش. نشر اندیشه نو. تهران. 1377. ص50

3 . مينورسکی در باره‌ی اينکه چرا شاه اسماعيل زبان ترکی و سلطان سليم زبان فارسی را برای سرايش شعر برگزيده بودند، می‌گويد:

«هدف‌های آن دو به کلی با يکديگر فرق داشت. در عين آن که سلطان سليم به خاطر دل خويش شعر می‌سرود شاه اسماعيل قصدش تأمين حمايت قبايل ترکمن بود و به همين دليل زبان شعر وی ترکی بود.»

منبع: لاکهارت، لارسن. انقراض سلسله‌ی صفويه و ايام استيلای افاغنه در ايران. ترجمه‌ی مصطفی قلی عماد بی نا. تهران. 1343. ص24

4 . اوزان به معنی رهبری مردم و در پیش رونده است. آنان نخستین شاعران و موسیقی دانان آذربایجان بودند. این شاعران در میان قبیله‌های مختلف به شامان، گام، اویون و باکسی معروف بودند. برای آگاهی ن.ک: یکانی زارع، پرویز.همان. ص 25

5 . آقای سعيد نفيسی معتقدند که انرجان از روستاهای اردبيل است و روحی در آنجا متولد شده است. ولی محمد باقر مدرس در کتاب اوجان، روحی انرجانی را زاده‌ی روستای انرجان از روستاهای بخش بستان آباد در 13 کيلومتری شمال خاوری اين شهر می‌داند. ن.ک:

- مدرس، محمدباقر. اوجان (بستان آباد). انتشارات اسلامی. تبريز. بی نا. ص194

6 . ديهيم، محمد. تذکره‌ی شعرای آذربايجان. بی نا. تبريز. 1367. ص261

7 . عنوان‌های بخش دوم به اين ترتيب است:

فصل اول: در تواضعات اناث. فصل دوم: در تکليفات و تکلفات اناث تبريز. فصل سوم: در ساز و سازنده. فصل چهارم: در ناز و نزاکت صحبت خاصه. فصل پنجم: در تعريف خواهر کر و مذمّت شوهر پير. فصل ششم: در تعريف جوان. فصل هفتم: در خدمت مستوری. فصل هشتم: در بيماری و تحکيم رفتن. فصل نهم: در مناظره‌ی مادر عروس با مادر داماد. فصل دهم: در جواب مادر داماد با مادر عروس. فصل يازدهم: در شاعری‌ها. فصل دوازدهم: شوهر را به تقريب بر سر کار آوردن و شب جمعه را به خاطر رساندن و با مخدوم کره مناقشه کردن. فصل سیزدهم: در بیان عبارت اعیان تبریز که با عزیزی مناظره کرده باشند و مثل خودی بيان. فصل چهاردهم: در بقاضی رفتن پهلوان و اظهار دعوی با مثل خودی نمودن.

واژه‌های پهلوی که اکنون از ميان رفته‌اند:

پارم (خلخال)، ورونکی (بر اورنگی يعنی حالت خوب است)، همای (نفس)

واژه‌های پهلوی که در زبان ترکی کنونی وارد شده‌اند: انايين (آدم بی‌قاعده)، امروت (گلابی)، آستا (يواش)، پيس (بد)

واژه‌هاي ترکی: بوقلاوا (نوعی غذا)، بلورچين- بيگ- توتماج- قازان- قره قروت

واژه‌های پهلوی که در زبان امروز باقی‌اند: بدآموز- هندوانه- ابريشمين

برای مطالعه‌ی رساله و ترجمه‌ی آن ن.ک: رضازاده‌ی ملک، رحيم. گويش آذری (متن و ترجمه‌ی واژه‌نامه‌ی رساله‌ی روحی انارجانی). انتشارات انجمن فرهنگ ايران باستان. تهران. 1352

8 . آقای اديب طوسی در مقاله‌ای در شماره چهارم سال نهم نشريه‌ی دانشکده ادبيات تبريز انتساب اين چهار فصل به زبان مردم تبريز را در سده‌ی دهم هجری محل ترديد می‌داند.

9 . تاريخ ايران دوره‌ی صفويان. دانشگاه کمبريج. ص536

0[1] . لاکهارت، لارنس. نادرشاه آخرين کشورگشای آسيا. ترجمه اسماعيل افشار نادری. نشر دستان. تهران. 1377. ص638

1[1] . به طور کلی درباره‌ی زبان ترکی بايد گفت که اين زبان از گروه‌های زبان‌های آلتايي (به معنی آلتين داغلاری= کوه‌های طلايي) است. زبان‌های آلتايي عبارتند از: ترکی- مغولی- تونقوری قديمی‌ترين آثار زبان آلتايي در تونقور موجود است. بعد از آن مغولی و پس ترکی تشکيل شد. ترکی ادبی از سده‌ی هشتم ميلادی با سنگ نبشته‌های اورخون آغاز شده است. مراحل مختلف زبان ترکی به اين ترتيب است:

1. دوران آلتايي (با مغولی مشترک بود) 2. دوران پروتوو تورک 3. دوران ترکی اوليه (از قبل از ميلاد تا تأسيس دولت گوگ تورک) 4. ترکی قديم (از سده‌ی ششم تا سده‌ی دهم ميلادی) 5. ترکی ميانه (سده‌ی دهم تا سده‌ی شانزدهم) 6. ترکی جديد از سده‌ی 16 تا زمان حاضر.

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::