ناسیونالیسم و نژادپرستی از واژگانی هستند که در قرن نوزده و بیستم کاربرد بسیاری در اندیشه نظریهپردازان داشتند. در اندیشه فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم نیز بر این اصول تاکید شده است. اجتماعی که فرد یکسره تابع آن است، واقعیتی طبیعی را میسازد که با «خون و خاک» وابسته است مارکوزه. یکی از ویژگیهای فاشیسم این است که ملتها را به برتر و پستتر تقسیم میکند و بر مبنای ارزشگذاریهای نژادپرستانه اعتقاد به عدم تساوی در میان ملل دارد. اصل ناسیونالیسم یا ملیگرایی منجر به خواستههای برتریطلبی شد که این اعتقاد را به وجود آورد که در میان ملل مختلف تفاوت وجود دارد. ملیگرایی، بر این باور متکی است که مردم دنیا به گروهها یا کشورهای مختلفی تقسیم میشوند و در نتیجه آن، دولتهای ملی شکل میگیرند. بدون وجود چنین حکومتی مردم سرخورده میشوند و نمیتوانند خودشان را ابراز کنند. با آنکه احساسات ناسیونالیستی قدمتی دیرینه دارند، ناسیونالیسم، خود به عنوان یک نیروی سیاسی، طی جنگهای ناپلئونی در اوایل سالهای ۱۸۰۰ صورت خارجی پیدا کرد. ارتشهای ناپلئون در حالی که به نقاط مختلف اروپا یورش بردند، به آلمانها، ایتالیاییها و سایر کشورهای
دیگر امکان دادند تا به حکومتهای ملی خود توجه کنند.
این مرحله آغازین ملیگرایی، در آثار هردر، زبانشناس و یوهان گات لیب فیخته مشهود است که به ملیگرایی آلمان تمایل داشتند. فیخته تاکید فراوانی به زبان آلمانی داشت و میگفت مهمترین زبان اروپایی است. به اعتقاد او زبان لاتین اصلیت سایر زبانها را در اروپا خفه کرده است. براساس گفتههای فیخته شخا در درون یک حکومت ملی زندگی میکند. در حالی که او معتقد است ملت آلمان شایستگی آن را دارد که کسی از او دفاع کند، نه او و نه هردو، هیچکدام تنها یک ملیگرایی آلمانی نبودند. به اعتقاد آنها همه کشورها و ملتها دارای ارزش هستند و برای زندگی مردم خود اهمیت قایل میشوند. این دو اندیشمند در مخالفت با جهانمداری و روشنگری چنین استدلال میکردند که هر کشوری منشا چیزی منحصر به فرد و جدا برای دنیاست. چیزی که شایسته است به واسطه آن شناخته شود و مورد احترام قرار گیرد. در اندیشههای سیاسی مختلف مانند لیبرالیسم، سوسیالیسم و... نوعی همزیستی یا ملیگرایی مشاهده میشود، اما اندیشه فاشیسم به اصل برابری ملتها احترام نمیگذارد و وقعی نمینهد و حق خود میداند که با خشونت و اعمال قدرت بر دیگران سلطه داشته باشد. البته بیشتر اشراف آریستوکراتها در قرون وسطی، برتریهای طبقه حاکم و شوون بالای آنان را در جامعه مطرح کردند و در قرن بیستم به شکل اندیشه برتری نژادی عمومیت یافت و مورد توافق مردم آلمان قرار گرفت. زمینه دفاع از نژادگرایی و ملیگرایی به مبانی اندیشه «خردستیزی» در فاشیسم برمیگردد.
خردستیزی بیانگر نظرات اندیشمندانی است که میگویند احساسات و امیال روی اعمال و رفتار اشخاص بیش از خرد و منطق تاثیر میگذارد. بدین ترتیب در مقابل عقل، ملاکهای غریزه، وراثت و نژاد مطرح شد که این عوامل، محرک اساسی انسان در عمل هستند. نژادگرایان و فاشیستها از اصول داروین سوءاستفاده کرده و آن را به جامعه انسانی تعمیم دادند و از همین روی به پیروان سوسیال داروینیسم مشهور شدند. فلسفه داروینیسم اجتماعی زمینه اسطوره نژادپرستی را فراهم کرد. فردریش یان در کتاب ملیت آلمانی اساس ملیت را در خلوص نژادی تعریف کرد و به وصف برتری آلمانها پرداخت. کنت آرتور گوبینو اهل فرانسه و از بنیانگذاران اندیشه نژادپرستی است. او نابرابری انسانها را اصل دانسته و به برتری سفیدپوستان بر غیرسفیدپوستان اعتقاد داشت.
دیدگاههای گوبینو مورد حمایت آلمانیها قرار گرفت، زیرا به گرامی داشت نژاد ژرمن و آریاییها پرداخته و آنان را برتر میدانست و ستوده بود. اندیشه ناسیونال سوسیالیسم، نژاد توتنی را که به نیاکان آلمانها گفته میشد، مورد تکریم قرار میداد و نژادهای پست و بویژه نژادهای اروپای شرقی مانند اسلاوها و سلتها را نکوهش میکرد. هیتلر از نژاد مردم اروپای شرقی یعنی اسلاوها با عنوان «مادون انسان» یاد میکرد. ناسیونالیسم در انقلاب فرانسه تبلور یافت و شعار «زنده باد ملت» جایگزین شعار «زندهباد شاه» شد. این امر عاملی بود برای حمایت از لیبرالیسم و نکوهش استبداد سلطنتی.
سیاست مبتنی بر قدرت که قصد زیرپا گذاشتن مرزها را دارد و توسعه طلبی ملی را اساس سیاست خارجی خود قرار میدهد، نیاز شدید به نظریههای برتری طلبی نژادی و ملی دارد. در اندیشه فاشیسم، نگرش تساوی طلبی میان ملتها و صلحطلبی بینالمللی جایگاهی ندارد و مغایر با نظم طبیعی تصور میشود، چه پیروان اندیشه فاشیسم اعتقاد به نابرابری ملل و نژادها دارند و میگویند در جنگ و تنازع بقا، اعتقاد به برتری ذاتی فراهم میشود و در نتیجه خلوص نژادی تحقق مییابد. چمبرلن یکی دیگر از نظریهپردازان نژادپرستی، روند تاریخ را نزاع میان نژادها پنداشته و در نهایت برای آریاییها این حق را قایل بود که بر دیگران تسلط داشته باشند و وظیفه آنان را نابود ساختن نژادهای پست میدانست. هیتلر برای خون قدرتی خارقالعاده قایل بود و جامعه بشری را به سه دسته خالقان فرهنگ، حاملان فرهنگ و نابودکنندگان فرهنگ تقسیم میکرد. به نظر او دسته اول آریاییان هستند، دسته دوم چینیها و ژاپنیها و دسته سوم یهودیان. هیتلر برای پاکسازی نژادی و سیاست بهداشتی، رفع خطر «یهود» را مطرح کرد. او عامل شکست در جنگ را رقیق شدن خون آلمانی و عامل اساسی آن را یهودیان میدانست که ابداعکننده لیبرالیسم و مارکسیسم بودند. او یهودیان را به انگل و ویروس مانند میکرد و معتقد بود یهودیان بینالمللی با تحریم ازدواج با غیریهودیان، خون خویش را سالم نگه داشته و به همین دلیل بر جهان مسلط گشتهاند.ریک ویلفورد دریان مکنزی.
استقلال ملتها و حمایت از لیبرالیسم به زعم هیتلر، آلوده ساختن خون ژرمن با خون اسلاو و نابودی امپراتوری آلمان را معنی میداد. هیتلر معتقد بود در مقایسه با خون نژادهای دیگر، هنوز خون نژاد ژرمن یا نوردیک از آلودگی مصون مانده است. قیصر ویلهلم دوم پیش از هیتلر از حامیان بزرگ نظریه امپریالیسم نژادپرستانه مبتنی بر داروینیسم اجتماعی بود که در تلاش برای اجرای سیاست پان ژرمنیسم اصرار میورزید. تامین فضای حیاتی و رفاه تنها برای نژاد ژرمن، جغرافیدانان را پیش از هیتلر بر آن داشت که از طریق فتوحات در شرق اروپا، راهحل مشکل فضای حیاتی را پیشنهاد دهند و طرح ایجاد مستعمرات از سوی سندیکاهای دهقانی ژرمنی را ارایه دهند. متاسفانه نژادگرایی با تاسی به همان نظریات، تاکنون در آفریقای جنوبی به شکل آپارتاید، در امریکا به شکل تبعیض نژادی و در حرکت نئوفاشیستها در انگلستان، آلمان و دیگر کشورهای اروپایی ملاحظه میشود.
هیتلر با آنکه در اتریش به دنیا آمده بود، خود را به اندازه کسانی که در آلمان زندگی میکردند آلمانی میدانست و بر این اندیشه بود که همه آلمانیها باید در لوای یک کشور واحد متحد شوند. پدر او مردی سرسخت و احساساتی بود.
آدولف به او احترام میگذاشت اما با او سازگاری نداشت. آنطور که بعدها گفته است، آدولف عاشق مادرش بود. زنی آرام و فداکار که خود را وقف شوهر و فرزندانش کرده بود. آدولف نیز تا وقتی که درگیر کشمکش با پدرش نشده بود، ظاهرا کودکی ملایم و مذهبی بود. در واقع، وقتی که مدرسه ابتدایی را میگذراند، عضو گروه همسرایان مدرسه بود و آرزو میکرد که روزی به سلک کشیشان کاتولیک در آید. در این مدرسه و مدرسههای دیگر، در آغاز نمرههایی کاملا خوب میگرفت، اما آن طور که بعدها ادعا میکرد، درگیری با پدرش در این باره که وقتی بزرگ شد باید چه کاره شود، باعث شد که علاقهاش را به گرفتن نمرههای خوب از دست بدهد. از کلاس ششم نمرههایش روز به روز بدتر شد. در شانزده سالگی، وقتی در نیمه راه دوره متوسطه بود، به اندازهیی سرخورده شد که برای همیشه ترک مدرسه گفت. پس از آن، بیشتر معلمانش را سرزنش میکرد و آنها را مسوول شکست تحصیلی خود میدانست. زمانی که بزرگ شد، چنین نوشت: «بیشتر این معلمان از لحاظ عقلی نارسا بودند و چندین نفر از آنها در حال جنون به زندگی خود پایان دادند.» اینکه دیگران را بخاطر شکستهای خودمان سرزنش کنیم اشتباهی است که کم و بیش عمومیت دارد. اما هیتلر در آن زمان، از این لحاظ راه افراط میپیمود. او اصولا همیشه دنبال سپر بلایی میگشت تا خود را پشت آن پنهان کند
دیگر امکان دادند تا به حکومتهای ملی خود توجه کنند.
این مرحله آغازین ملیگرایی، در آثار هردر، زبانشناس و یوهان گات لیب فیخته مشهود است که به ملیگرایی آلمان تمایل داشتند. فیخته تاکید فراوانی به زبان آلمانی داشت و میگفت مهمترین زبان اروپایی است. به اعتقاد او زبان لاتین اصلیت سایر زبانها را در اروپا خفه کرده است. براساس گفتههای فیخته شخا در درون یک حکومت ملی زندگی میکند. در حالی که او معتقد است ملت آلمان شایستگی آن را دارد که کسی از او دفاع کند، نه او و نه هردو، هیچکدام تنها یک ملیگرایی آلمانی نبودند. به اعتقاد آنها همه کشورها و ملتها دارای ارزش هستند و برای زندگی مردم خود اهمیت قایل میشوند. این دو اندیشمند در مخالفت با جهانمداری و روشنگری چنین استدلال میکردند که هر کشوری منشا چیزی منحصر به فرد و جدا برای دنیاست. چیزی که شایسته است به واسطه آن شناخته شود و مورد احترام قرار گیرد. در اندیشههای سیاسی مختلف مانند لیبرالیسم، سوسیالیسم و... نوعی همزیستی یا ملیگرایی مشاهده میشود، اما اندیشه فاشیسم به اصل برابری ملتها احترام نمیگذارد و وقعی نمینهد و حق خود میداند که با خشونت و اعمال قدرت بر دیگران سلطه داشته باشد. البته بیشتر اشراف آریستوکراتها در قرون وسطی، برتریهای طبقه حاکم و شوون بالای آنان را در جامعه مطرح کردند و در قرن بیستم به شکل اندیشه برتری نژادی عمومیت یافت و مورد توافق مردم آلمان قرار گرفت. زمینه دفاع از نژادگرایی و ملیگرایی به مبانی اندیشه «خردستیزی» در فاشیسم برمیگردد.
خردستیزی بیانگر نظرات اندیشمندانی است که میگویند احساسات و امیال روی اعمال و رفتار اشخاص بیش از خرد و منطق تاثیر میگذارد. بدین ترتیب در مقابل عقل، ملاکهای غریزه، وراثت و نژاد مطرح شد که این عوامل، محرک اساسی انسان در عمل هستند. نژادگرایان و فاشیستها از اصول داروین سوءاستفاده کرده و آن را به جامعه انسانی تعمیم دادند و از همین روی به پیروان سوسیال داروینیسم مشهور شدند. فلسفه داروینیسم اجتماعی زمینه اسطوره نژادپرستی را فراهم کرد. فردریش یان در کتاب ملیت آلمانی اساس ملیت را در خلوص نژادی تعریف کرد و به وصف برتری آلمانها پرداخت. کنت آرتور گوبینو اهل فرانسه و از بنیانگذاران اندیشه نژادپرستی است. او نابرابری انسانها را اصل دانسته و به برتری سفیدپوستان بر غیرسفیدپوستان اعتقاد داشت.
دیدگاههای گوبینو مورد حمایت آلمانیها قرار گرفت، زیرا به گرامی داشت نژاد ژرمن و آریاییها پرداخته و آنان را برتر میدانست و ستوده بود. اندیشه ناسیونال سوسیالیسم، نژاد توتنی را که به نیاکان آلمانها گفته میشد، مورد تکریم قرار میداد و نژادهای پست و بویژه نژادهای اروپای شرقی مانند اسلاوها و سلتها را نکوهش میکرد. هیتلر از نژاد مردم اروپای شرقی یعنی اسلاوها با عنوان «مادون انسان» یاد میکرد. ناسیونالیسم در انقلاب فرانسه تبلور یافت و شعار «زنده باد ملت» جایگزین شعار «زندهباد شاه» شد. این امر عاملی بود برای حمایت از لیبرالیسم و نکوهش استبداد سلطنتی.
سیاست مبتنی بر قدرت که قصد زیرپا گذاشتن مرزها را دارد و توسعه طلبی ملی را اساس سیاست خارجی خود قرار میدهد، نیاز شدید به نظریههای برتری طلبی نژادی و ملی دارد. در اندیشه فاشیسم، نگرش تساوی طلبی میان ملتها و صلحطلبی بینالمللی جایگاهی ندارد و مغایر با نظم طبیعی تصور میشود، چه پیروان اندیشه فاشیسم اعتقاد به نابرابری ملل و نژادها دارند و میگویند در جنگ و تنازع بقا، اعتقاد به برتری ذاتی فراهم میشود و در نتیجه خلوص نژادی تحقق مییابد. چمبرلن یکی دیگر از نظریهپردازان نژادپرستی، روند تاریخ را نزاع میان نژادها پنداشته و در نهایت برای آریاییها این حق را قایل بود که بر دیگران تسلط داشته باشند و وظیفه آنان را نابود ساختن نژادهای پست میدانست. هیتلر برای خون قدرتی خارقالعاده قایل بود و جامعه بشری را به سه دسته خالقان فرهنگ، حاملان فرهنگ و نابودکنندگان فرهنگ تقسیم میکرد. به نظر او دسته اول آریاییان هستند، دسته دوم چینیها و ژاپنیها و دسته سوم یهودیان. هیتلر برای پاکسازی نژادی و سیاست بهداشتی، رفع خطر «یهود» را مطرح کرد. او عامل شکست در جنگ را رقیق شدن خون آلمانی و عامل اساسی آن را یهودیان میدانست که ابداعکننده لیبرالیسم و مارکسیسم بودند. او یهودیان را به انگل و ویروس مانند میکرد و معتقد بود یهودیان بینالمللی با تحریم ازدواج با غیریهودیان، خون خویش را سالم نگه داشته و به همین دلیل بر جهان مسلط گشتهاند.ریک ویلفورد دریان مکنزی.
استقلال ملتها و حمایت از لیبرالیسم به زعم هیتلر، آلوده ساختن خون ژرمن با خون اسلاو و نابودی امپراتوری آلمان را معنی میداد. هیتلر معتقد بود در مقایسه با خون نژادهای دیگر، هنوز خون نژاد ژرمن یا نوردیک از آلودگی مصون مانده است. قیصر ویلهلم دوم پیش از هیتلر از حامیان بزرگ نظریه امپریالیسم نژادپرستانه مبتنی بر داروینیسم اجتماعی بود که در تلاش برای اجرای سیاست پان ژرمنیسم اصرار میورزید. تامین فضای حیاتی و رفاه تنها برای نژاد ژرمن، جغرافیدانان را پیش از هیتلر بر آن داشت که از طریق فتوحات در شرق اروپا، راهحل مشکل فضای حیاتی را پیشنهاد دهند و طرح ایجاد مستعمرات از سوی سندیکاهای دهقانی ژرمنی را ارایه دهند. متاسفانه نژادگرایی با تاسی به همان نظریات، تاکنون در آفریقای جنوبی به شکل آپارتاید، در امریکا به شکل تبعیض نژادی و در حرکت نئوفاشیستها در انگلستان، آلمان و دیگر کشورهای اروپایی ملاحظه میشود.
هیتلر با آنکه در اتریش به دنیا آمده بود، خود را به اندازه کسانی که در آلمان زندگی میکردند آلمانی میدانست و بر این اندیشه بود که همه آلمانیها باید در لوای یک کشور واحد متحد شوند. پدر او مردی سرسخت و احساساتی بود.
آدولف به او احترام میگذاشت اما با او سازگاری نداشت. آنطور که بعدها گفته است، آدولف عاشق مادرش بود. زنی آرام و فداکار که خود را وقف شوهر و فرزندانش کرده بود. آدولف نیز تا وقتی که درگیر کشمکش با پدرش نشده بود، ظاهرا کودکی ملایم و مذهبی بود. در واقع، وقتی که مدرسه ابتدایی را میگذراند، عضو گروه همسرایان مدرسه بود و آرزو میکرد که روزی به سلک کشیشان کاتولیک در آید. در این مدرسه و مدرسههای دیگر، در آغاز نمرههایی کاملا خوب میگرفت، اما آن طور که بعدها ادعا میکرد، درگیری با پدرش در این باره که وقتی بزرگ شد باید چه کاره شود، باعث شد که علاقهاش را به گرفتن نمرههای خوب از دست بدهد. از کلاس ششم نمرههایش روز به روز بدتر شد. در شانزده سالگی، وقتی در نیمه راه دوره متوسطه بود، به اندازهیی سرخورده شد که برای همیشه ترک مدرسه گفت. پس از آن، بیشتر معلمانش را سرزنش میکرد و آنها را مسوول شکست تحصیلی خود میدانست. زمانی که بزرگ شد، چنین نوشت: «بیشتر این معلمان از لحاظ عقلی نارسا بودند و چندین نفر از آنها در حال جنون به زندگی خود پایان دادند.» اینکه دیگران را بخاطر شکستهای خودمان سرزنش کنیم اشتباهی است که کم و بیش عمومیت دارد. اما هیتلر در آن زمان، از این لحاظ راه افراط میپیمود. او اصولا همیشه دنبال سپر بلایی میگشت تا خود را پشت آن پنهان کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر