پیشتر مقالاتی در باب منش شخصی و زندگی نامه سید کسروی در این وبلاگ درج گردیده بود اینک از منظری دیگر به خصوصیات ذاتی و رفتاری این نویسنده جنجالی تاریخ معاصر ایران و آذربایجان میپردازیم:
كسروي، گذشته از هتاكي و خشونت قلمي، حتي از تهديد و احياناً ضرب و شتم
مخالفين خود نيز رويگردان نبود. در «يكم دي ماه و داستانش» مي نويسد: دوران رياستم
بر عدليه زنجان، روزي در دادگاه هنگام محاكمه، به گلوي مدعي العموم تهراني «چسبيدم
و يك مشتي هم به سرش زده از پنجره بيرونش انداختم و گفتم: برو كه عدليه مدعي العموم
خائن نمي خواهد»! كسروي اين داستان را به عنوان يكي از «قانون شكني»هاي خود نقل
كرده و (ضمن «توجيه» اين رويّه به بهانه «قانون شكنيهاي ديگران») مي گويد: «من
بارها اين كارها را كرده ام و هميشه فيروز بوده ام»!در جاي ديگر از همان كتاب
آورده است: «پارسال آقاي خراساني چون گمان كرده بود من او را نديده ام و نمي شناسم،
براي آن كه ببينم و آگاه گردم، كسي همراهش گردانيده به اداره پرچم فرستاده بود. من
از ديدنش چندان برآشفتم كه برخاستم سر و كلّه اش بشكنم و مردك فهميد و بيرون
گريخت»!
رحيم زهتاب فرد، از نويسندگان و روزنامه نگاران معاصر كسروي، كه براي
«تحقيقات و نظريات تاريخي» كسروي بها نيز قائل است، در خاطرات خود پيرامون ضدّيت
كسروي با اسلام و روحانيت، و خشونت قلمي و يدي او مي نويسد:
وي از سال 1311 به نشر افكار خود پرداخت و ابتدا مجله پيمان را ماهانه
منتشر كرد و در آن سخت به روحانيت، و مي توان گفت به اسلام، تاخت، و شنيدني است با
اين كه جامعه روحانيت و اكثريت قاطع ملت مسلمان ايران، به استثناي عده معدودي،
مخالف جدّي آن نوشته ها بودند و سخت از اين جهت عصباني بودند، از طرف دولت مطلقاً
مورد اعتراض واقع نمي گرديد و روشن بود كسروي از حمايت غير مستقيم رضا شاه برخوردار
بود و وي بدون مختصر مانعي شديدترين حملات را به جامعه روحانيت و عالم تشيع و مباني
اعتقادي مسلمين مي كرد و اداره سانسور هرگز به سراغش نمي رفت. بعد از وقايع سوم
شهريور 20، جامعه روحانيت اولين كاري كه كرد صف آرايي در برابر تندرويهاي او
بود....
گفتني است مردي كه خود دم از آزادي بيان و عقيده مي كرد و به اصول حقوق
بشر و قانون پايبند بود و با هرنوع هوچيگري و تكفير و قلدري و اوباشي و چاقوكشي و
عربده جويي مخالف مي بود، همراه چند تن از طرفداران خويش به دفتر روزنامه آفتاب
رفته و مدير آن را شخصاً كتك زده است.
زهتاب فرد پس از نقل سخنان كسروي مي افزايد: «خوب، ايشان كه وكيل
دادگستري، مدير روزنامه، محقق، دانشمند، صاحب تز و مكتب [بوده] و داعيه اصلاح و
تربيت جامعه را دارند و دم از آزادگي و خرد [زده] و طرفدار آزادانديشي هستند، وقتي
براي سركوب چند قلمزن و مدير روزنامه نه تنها از فحّاشي خودداري نمي كنند بلكه با
چند نفر همراه و محافظ به دفتر روزنامه مخالف رفته و به اقرار كتبي، چند سيلي و پس
گردني هم به مخالف خود مي زند و حتي اين عمل خود را به قلم خويش در نشريه يكم آذر
مي آورد، چرا نمي بايستي به عكس العمل آن بيانديشد و پيش بيني ترور مسلحانه خود را
نكند؟»!
پرخاشگري و تندي كسروي، افزون بر نوشته زهتاب فرد، در خاطرات ديگران (از
جمله: سعيد نفيسي) نيز مورد نقد قرار گرفته است.در همين راستا بايستي به
«كتابسوزي» كسروي اشاره كرد كه كاري زشت و نكوهيده بود: «به ما ايراد مي گيرند كه
ديوان حافظ را مي سوزانيم. با يك سوز دلي به زبان آورده مي گويند: «آقا ديوان
حافظ؟!... رواست كه شما آن را بسوزانيد؟!...». در جايي كه ما بارها از حافظ و
شعرهايش سخن رانده نشان داديم كه گفته هاي او سراپا زيان مي باشد». كسروي در
كتاب «دادگاه» صريحاً اذعان دارد كه كتابهاي ديوان حافظ، كليات سعدي و مفاتيح
الجنان را در بخاري افكنده و سوزانده است. در همان كتاب توهين بسيار زشتي را
نسبت به ملت شريف ايران مرتكب مي شود: «بايد بخستويم [اعتراف كنيم] اين توده اي كه
ما در توي آنيم بسيار آلوده است، بسيار درمانده است...»!
ناگفته پيداست كسي كه اين گونه، برآشفته و خشم آلود، عنان قلم را بر ضد
ديگران رها مي كند، در داوري نسبت به مخالفين خويش، چه مقدار عدل و انصاف را رعايت
خواهد كرد؟! مخصوصاً اگر در نظر بگيريم كه او، با بستگيهاي ماسوني و عقايد آشكار
ضدّ شيعي خويش، راهي جز پرونده سازي براي جبهه مخالف خود (روحانيت) نداشته و
اظهارات او در باره حاج شيخ فضل اللّه نوري نيز از اين قاعده مستثني نبوده است.
براستي، كسي كه صريحاً علما را «سرچشمه ناداني و گمراهي مردم» و «مايه نابساماني
هميشگي» آنها مي شمرد و به قول خود در همان كتاب، با پيش كشيدن بحثهاي گوناگون
تاريخي و روان شناسي و... كوشيده است اين ادعا را ثابت كند،چگونه مي تواند در
نگارش تاريخ مشروطه و تبيين مواضع فكري و سياسي شيخ شهيد و ياران او، قادر به
فروخوردن خشم خويش و رعايت عدل و انصاف در گزارشها و داوريهاي تاريخي
باشد؟!
برگرفته از کتاب :
عناد با فرهنگ، ستيز با تاريخ / علي ابوالحسني
عناد با فرهنگ، ستيز با تاريخ / علي ابوالحسني