هوا بارانی است . رادیو موسیقی محمد نوری پخش می کند .
ما برای پرسيدن نام گلی ناشناس ، چه سفرها کرده ايم .
چه سفرها کرده ايم .
ما برای بوسيدن خاک سر قله ها ، چه خطرها کرده ايم .
چه خطرها کرده ايم .
برف پاکن ماشین گویا اصرار دارد با موسیقی هماهنگ باشد و نگاه مرا با خود همراه کند . ترافیک تهران
سنگین است و من خیلی عجله ای ندارم .صبح باید اردبیل باشم و تا آن موقع وقت زیاد است . اتوبان کرج
مثل همیشه شلوغ است . ولی باران به سنگین شدن ترافیک کمک کرده .خواندن پلاک ماشینها در ترافیک
همیشه سرگرمی خوبی است . تنوع پلاکها در این شهر خصوصا در اتوبانهای خروجی شگفت آور است .
22 تهران \\12 خراسان \\ 91 اردبیل \\خوزستان 14
گاهی باز شدن یکی دو متری ترافیک مرا کمی به جلو هدایت می کند .در این بین دخترک مو بور کوچکی
در اتومبیل جلویی با من بازی قایم باشک بازی می کند! و من که محو خواندن پلاکها هستم .گه گاه با تکان
سر و لبخند و بازو بسته کردن چشم به او پاسخ میدهم .با بی میلی پا بر روی کلاج میگذارم و گاهی تنبلی
من باعث بوق کوچکی از اتومبیل عقبی می شود . مانده ام در این ترافیک به کجا میخواهد برود !
دوباره مشغول خواندن می شوم 21 تهران \\ 87 زنجان \\ 17 آذربایجان غربی ...در همین
موقع چشمم به نوشته ریزی پشت شیشه اتومبیل می افتد .
( اول خرداد همه جا ایران 17 خواهد بود\دریاچه ارومیه را نجات دهیم )
ترافیک کمی سبک شده و اتومبیل عقبی بوق میزند ولی من نمی توانم حرکت کنم . تصویر دخترک چشم آبی که از شیشه عقب
اتومبیل به من زل زده و می خندد و نوشته پشت اتومبیلی که حالا کم کم در حال محو شدن بین بقیه است مرا در خود فرو برده .
یعنی می شود ؟
می شود که اول خردادچنین اتفاقی بیفتد ؟ و همه ایران 17 بشنویم ؟ دریاچه ارومیه اگر متعلق به همه ایرانیان است پس باید بتوان فریادهای همه را برایش شنید .
اگر یک دست صدا ندارد پس همه دست بزنیم یا دستی که به تنهایی صدا می دهد را مجرم و خطاکار و تمامیت خواه نخوانیم .
بوق اتومبیل عقبی حالا آنچنان ممتد میشود که از جا کنده میشوم و به جلو می روم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر