خوانندهی گرامی، همانطور که ذيلاً خواهيد ديد، بحث محوری مقاله، ضرورت آموزش زبان مادری، به ويژه از جهت اهميت آن برای آموزش زبان دوم در کشورهای مهاجرپذير ميباشد. تلاش اين صاحبنظر معطوف به جلب توجه افکار عمومی کشورهای دمکراتيک غربی به اين امر است که فرزندان من و شمای ايرانیِ فارسزبان و کردزبان و ترکزبان و ترکمن زبان و بلوچیزبان و عربزبان که جلای وطن ميکنند و به کشوری چون کانادا یا آلمان و... ميآيند ، بايد با هزينه و برنامهريزی و مسئوليت دولتی و نظام آموزش و پرورش کشورهای ميزبان زبان مادری فارسی، کردی و ترکی و ترکمنی ، بلوچی و عربی خود را بياموزند. اين انديشه در کشوری چون سوئد سالهاست که از مرحلهی تجريدی خارج شده و به پراکتيک نظام آموزشی اين کشور تبديل شده و اکنون ديگر نهادينه شده و يک امر بديهی محسوب ميشود.
البته به آموزش زبان مادری از جنبههای ديگری چون حقوقی، اخلاقی، سياسی، جامعهشناختی، فرهنگی و بر بسترهای ديگر اجتماعی و سياسی چون کشورهای چندمليتی نيز ميتوان پرداخت.
با اين حال، آموزش زبان مادری قبل از اينکه يک حق سياسی و فرهنگی باشد، قبل از اينکه حتی يک حق شهروندی باشد، يک حق پايهای و ابتدايي انسانی است. لذا گرفتن اين حق از انسان، قبل از اينکه پايمال کردن حقوق سياسی و فرهنگی و شهروندی باشد، زيرپا نهادن ابتداييترين، پايهایترين و ضروريترين حق انسانی است. زبان مادری يکی از اصلیترين مؤلفههای هويت و کرامت انسان است. با ممنوعيت رسمی و يا غيررسمی آن، اين هويت و کرامت انسانی انسان است که زير پا گذاشته ميشود و نه چيزی کمتر از اين. برخی از کارشناسان از اين پديده به عنوان جينوسايد فرهنگی يک ملت نام ميبرند.
آيا درحاليکه که ما برحق انتظار داريم که کشورهای دور و نزديک دنيا به ما و فرزندان ما امکان آموزش زبان مادری را بدهند و روشنفکران و اهل علم و انديشه اين کشورها با زبانی رسا از ما دفاع کنند، زمان آن فرا نرسيده که از خود بپرسيم که جداً چرا اين حق را از ميليونها نفر از مردم غيرفارسزبانمان کشورمان در خاک و ولايت خودمان سلب نمودهاند؟ آيا هيچ توجيه منطقی دمکراتيک و غيرشووينيستیِ سياسی، اخلاقی، فرهنگی و حقوق بشری برای اين محروميت وجود دارد؟ آيا کسی قادر هست برای اين انسانهای محرومگشته روشن کند که چرا بايد مای ايرانی در کشورهای خارجی، کشورهايي که هيچ تقاربت زبانی و فرهنگی با آنها نداريم، بتوانيم اين حق را بستانيم، اما اين امر در کشور خودمان گناه کبيره محسوب شود؟ نويسندهی مقالهی ذيل بخشی از مخالفان آموزش زبان مادری مهاجران و پناهندگان را متهم به راسيستبودن ميکند. جداً ما بايد مخالفان آموزش زبان مادری در کشور خود را که ناسلامتی هموطنان و همتباران خود ما هم هستند و نه پناهنده يا مهاجر، چه بناميم؟
آری، برايم استهزا آور است آنگاه که ميشنوم، »کردها اصيلترينِ ايرانیها هستند«، »کردها بنيانگزار فرهنگ و تمدن ايرانزمين هستند«، »کردهای عراق و ترکيه هم خود را متعلق به فرهنگ اين سرزمين ميدانند«، در حاليکه همين کردهای ايرانی ساکن کشور ايران از ابتداييترين حق که آموزش زبان مادری باشد، محروم ميشوند و وضعيتِ دستکم فرهنگی آنها بغايت بدتر از زمان حتی حکومت فاشيستی صدام حسين »عربِ« غيرايرانی است.
کشورهای دمکراتيک سالانه مبالغ هنگفتی خرج ميکنند که از محو زبانهايي که تعداد سخنوران آنها از چند هزار نفر هم تجاوز نميکند، جلوگيری بعمل آورند. آنها زبانهای خود، حتی کمبعدترين و کمسخنورترين آنها را، ميراث فرهنگی خود ميدانند و برای حفظ آنها چه تلاشها که نميکنند. ولی ما زبانهای زنده خود را نيز ميميرانيم و حقاً از هيچ تلاش و صرف هيچ هزينهای دريغ نميکنيم که اثری از آنها باقی نماند. اين، شايد بزرگترين جنايتی بوده باشد که نظريهپردازان و معماران ساخت و پرداخت »ملت ايران« با توسل به سرکوب و نسلکشی فرهنگی و تبعيض ساختاری و سياستهای آسميليستی از اوايل سدهی پيش ميلادی به آن دست يازيدهاند و بخشی از ما هنوز تحت عناوين و پوششهای مختلف، با توسل به ترفندها و ابزارهای متعدد در تلاش ادامهی آن هستيم.
ما در ايران نياز به بحثی اساسی در اين مورد داريم؛ نياز نه صرفاً به يک سياست فرهنگی نوين، که به يک تحول ساختاری ژرف از جمله از لحاظ فرهنگی داريم. 21 فوريه بهانه و مناسبت خوبی برای آغاز اين مهم بود. اما چنين به نظر ميرسد که خردگراييِ دستکم فرهنگی در جامعهی ما هنوز نهال نيست، چه رسد به اينکه نهاد باشد. و اين، زيانهای جبرانناپذير و مخاطرات جدیای را برای جامعهی چندفرهنگی ايران و بقای آن به همراه خواهد داشت.
فراموش نکنيم که تعيين زبان اردو بعنوان تنها زبان رسمی پاکستان بو د که اين کشور را به تجزيه و انشقاق کشاند. حتی سرکوب خونين تظاهراتی که در روز 21 فوريه 1952 در اعتراض به اين امر برگزار شده بود، مانع از اين روند نشد، بلکه جدايي بنگلادش از پاکستان را در سال 1971 در پی داشت.
يونسکو، سازمان فرهنگی، آموزشی و علمی سازمان ملل متحد، در سال 2000 همين روز بيست و يکم فروردين، يعنی روز اعتراض به تعيين و تحميل زبان اردو به تنها زبان رسمی پاکستان و سرکوب اين اعتراضات و تظاهرات از سوی پليس اين کشور را بعنوان »روز جهانی زبان مادری« اعلام نمود. هدف از اينکار تأکيد بيشتر اين سازمان بر ضرورت پذيرش و رشد و اعتلای تنوع زبانی و فرهنگی و چندزبانی به ويژه در کشورهای چندفرهنگی بود.
*****
مفهوم »جهانیشدن« را امروزه ديگر پيوسته در اولين صفحات روزنامهها مييابيم. اين مفهوم در بين انسانها ـ بسته به اينکه آنها نمايندگان کارفرمايان و صاحبان صنايع باشند که از فرآيند به دليل گشايش بازارهای جهانی برای گسترش تجارت به نيکی ياد ميکنند و يا اشخاصی که با اين پديده رشد شکاف غمانگيز ميان ملل و انسانهای ثروتمند و تهيدست را تداعی ميکنند ـ احساسات بسيار مثبت و منفی را برميانگيزاند.
يکی از جنبههاي »جهانیشدن« که اهميت بسزايي برای آموزگاران دارد، مهاجرت دمافزون انسانها از کشوری به کشور ديگر ميباشد. اين تحرک و جابجايي علل مختلف دارد: آرزوی دستيابی به شرايط اقتصادی و اجتماعی بهتر، نياز کشورهای صنعتی به نيروی کار به دليل نرخ پايين زاد و ولد، جريان ادامهدار پناهندگی بعنوان عواقب تنشهای گروهی و سرکوب گروهی توسط گروهی ديگر يا فجايع طبيعی. انتگراسيون (ادغام) اقتصادی در داخل اتحاديهی اروپا نيز باعث رشد جابجايي و مهاجرت نيروهای کار و خانوادههای آنها در داخل کشورهای عضو اين اتحاديه شده است. اين واقعيت که امروزه سفر بين کشورهای متعددی سريع و بدون مانع صورت ميگيرد، اين سير و تحرک را تسهيل بخشيده است.
يکی از عواقب و توابع اين تحرک پيدايش تنوع زبانی، فرهنگی، »نژادی« و دينی در داخل مدارس ميباشد. برای نمونه در شهر تورنتوی کانادا 58 درصد کودکان کودکستانها از خانوادههايي ميآيند که زبان ارتباطی آنها انگليسی استاندارد آموزشی نيست. مدارس اروپايي و آمريکای شمالی سالهاست که با اين پديده روبرو هستند، با اين وجود، اين مسئله يکی از مسائل مناقشهبرانگيز مانده است و از لحاظ سياست آموزشی تفاوتهای بزرگی بين کشورهای مورد بحث و حتی در داخل خود اين کشورها به چشم ميخورند. گروهای نئوفاشيستی در تعدادی زيادی از اين کشورها نسبت به مهاجرين و گروههای برخوردار از فرهنگهای ديگر مبلّغ يک سياست آشکار راسيستی هستند. بخشی از احزاب و گروههای سياسی ديگر سمتگيری معتدلتری به نسبت نئوفاشيستها دارند و در جستجوی راههای هستند، تا »مشکل« اجتماعات (Communities) مختلف و انتگراسيون آنها را در مدرسه و جامعه حل کنند. اما آنها هنوز وجود اجتماعات مختلف را به عنوان يک »مشکل« تعريف و تبيين ميکنند و قائل به اين هستند که اين اجتماعات و اقليتهای فرهنگی جامعه فوايد اندکی برای اجتماع اکثريت دارند. آنها نگران به مخاطره افتادن هويت اجتماع اکثريت از طريق تنوع زبانی، فرهنگی، »نژادی« و دينی ميباشند. به همين خاطر آنها از آن سياست آموزشی پيروی ميکند که »مشکل« را ناپديد کند.
اگر گروههای نئوفاسيستی تبعيد و کوچ اجباری مهاجرين و يا دستکم طرد و راندن آنها را از ميانهی جامعه طلب ميکنند (برای نمونه به صورت جادادن آنها در مدارس و مناطق مسکونی جداگانه)، گروههای دمکراتتر خواهان آسيميلاسيون (حل) آنها را در جامعهی موجود هستند. اما همين آسيميلاسيون نيز از خيلی جهات با سياست منفکسازی نئوفاشيستها شباهت دارد، چون هر دو سياست »مشکل« را ميخواهند ناپديد سازند. هر دوی اين شرايط باعث اين ميگردند که گروههای از لحاظ فرهنگی ديگرگونه، نه در جلو چشمان ظاهر شوند و نه در مورد آنها و از آنها چيزی شنيده شود. آن سياست آموزشی که هدف آسيميلاسيون و انحلال فرهنگی اين اجتماعات را دنبال ميکند، دانشآموزان را در امر حفظ زبان مادری خودشان مأيوس و دلسرد ميسازد. اگر دانشآموز برعکس اين روند و جوَ بخواهد فرهنگ و زبان خود را نگه دارد، چون کسی قلمداد ميگردد که قابليت و توانايي کمتری دارد تا با فرهنگ جامعهی اكثريت احساس يگانگی کند و زبان رسمی کشور ميزبان را فراگيرد.
امروزه دانشآموزان اگر در مدارس زبان مادری خود را صحبت کنند، ديگر بطور فيزيکی مجازات نميشوند. اما پيام روشنی به آنها داده ميشود و آن هم اين است: آنها، اگر بخواهند از سوی آموزگاران و جامعه مورد قبول واقع شوند، بايد از فرهنگ و زبان خود روی برگردانند و با آن وداع کنند.
اين نوع »حل مشکلِ« تنوع در مدارس و آموزشگاهها در بيشتر کشورهای اروپا و آمريکای شمالی هنوز غالب است. اين رويکرد متأسفانه ميتواند عواقب مخربی برای کودکان و خانوادههای آنها داشته باشد. اين، حق بچهها را برای برخورداری از يک آموزش مناسب جريحهدار و پيوند و ارتباط فرزندان و والدين را مختل ميسازد. هر آموزگار خردمند و باتجربه با اين نظر موافق خواهد بود که مدرسه بايد بچهها را بر پايهی تجارب و شناختهايي بسازد که خود بچهها تاکنون در زندگی کسب نمودهاند و با خود به کلاس ميآورند و رسالت مدرسه رشد و ارتقاء همين تواناييها و استعدادهای موجود بچهها است. چنانچه ما آگاهانه يا ناآگاهانه زبانهای بچهها را تخريب کنيم و مناسبات آنها را با والدينشان و پدربزرگان و مادربزرگانشان قطع نمائيم، در تضاد با هستهی واقعی و رسالت اصلی آموزش و پرورش عمل نمودهايم.
ويران کردن زبان و فرهنگ در مدارس در عين حال برای جامعهی اکثريت هم سازنده نيست. در عصر چهانیشدن، جامعهای که از تواناييهای چندزبانی و چندفرهنگی برخوردار است، بهتر قادر است نقش اجتماعی و اقتصادی مهمی را در عرصهی بينالمللی ايفا کند. در عصری که ارتباطات بين فرهنگها در عاليترين درجهی تاريخ بشريت قرار دارد، هويتهای تمام جوامع رشد و نمو پيدا ميکنند. هويتهای جوامع و گروههای قومی هيچگاه جامد و ايستا نبودهاند. توهم کودکانه است که تصور کنيم اين هويتها ميتوانند چون نمونههای ويترينی و نمايشی جامد و تغييرناپذير و يکرنگی و يکزبانی در موزهها برای نسلهای آيندگان حفظ و نگهداری شوند، آنهم در زمانی که سرعت تغييرات و فرآيندهای جهانشمول چنين بالا است.
چالش و رسالتی که در برابر آموزگاران و سياستمداران نقشگزار قرار دارد عبارت از اين ميباشد که روند رشد هويت ملی را طوری سوق دهند که حقوق همهی شهروندان (از جمله بچههای مدرسه) مورد احترام قرار گيرد و استعدادها و تواناييهای فرهنگی، زبانی و اقتصادی هر ملت به بالاترين درجه، رشد و اعتلا داده شوند [و نه اگر استعداد و توانايي هم در اين زمينهها بود، آن را بکشند]. هدر دادن تواناييهای زبانی يک ملت از طريق دلسردکردن و نوميدساختن بچهها در امر آموزش و رشد زبانی مادريشان از نظر مصالح ملی صاف و ساده نابخردانه است. اين رويکرد علاوه بر اين زيرپاگذاشتن حقوق کودکان نيز است (مقايسه کنيد Skutnabb-Kangas، (2000) که دادهها و شناخت وسيعتری را در مورد سياست بينالمللی و کارکرد آن در ارتباط با زبان بعنوان يک حق بشری و انسانی بدست ميدهد).
يک آموزش مناسب برای کلاسهای از لحاظ زبانی و فرهنگی ناهمگون چگونه بايد باشد؟ برای پاسخ به اين پرسش ابتدا بايد ديد که پژوهشهای انجام شده در مورد نقش زبان، به ويژه زبان مادری در رشد تربيتی و آموزشی بچهها به چه نتايجی رسيده است.
آنچه که ما در مورد فرآيند زبان مادری ميدانيم. تحقيقات انجام گرفته در ارتباط با اهميت زبان مادری برای رشد فردی و آموزشی بچههای دوزبانه اطلاعات و دادههای خيلی روشنی را به دست ميدهند. خلاصهی مشروحتر نتايج تحقيقات که در اينجا به صورت کوتاهشده معرفی ميشوند را ميتوان در Baker 2000, Cummins 2000 and Skutnabb-Kangas 2000 مطالعه نمود.
دو زبانهبودن تأثير مثبتی روی رشد زبانی و آموزشی بچهها دارد. چنانچه تواناييهای دو يا چند زبانهی بچهها در همان دورهی ابتدايی رشد داده شود، بچهها درک عميقتری از زبان پيدا ميکنند و ميآموزند، چگونه اين تواناييها را بکار ببندند. آنها از تجارب بيشتری برای تقويت زبان خود برخوردار خواهند شد، مخصوصاً اينکه اگر شکل نوشتاری اين زبانها را بياموزند. آنها ميتوانند از طريق قياس تضادی (کنتراستيو) تشخيص دهند که چگونه زبانهای مختلف آنها واقعيت را سازماندهی ميکنند. بيش از 150 تحقيق در 35 سال اخير خيلی به وضوحی آنچه را به اثبات رساندهاند که فيلسوف آلمانی، گوته، زمانی گفته بود: »شخصی که تنها يک زبان را ميداند، خود اين زبان را هم در واقع نميشناسد.« تحقيقات روشن ميسازد که بچههای چندزبانه در انديشيدن منعطفتر هستند، چون روی اطلاعات کسبشده به دو زبان مختلف کار ميکنند.
از سطح معلومات و ميزان تسلط در زبان مادری ميتوان ميزان تسلط و اشراف به زبان دوم را پيشبينی کرد. بچههايي که با يک مبنای محکم زبانی در زبان مادری خود به مدرسه ميآيند، تواناييها و استعدادهای بالاتری از لحاظ آموزش زبان رايج و آموزشی مدرسه از خود نشان ميدهند. چنانچه والدين و بستگان نزديک بچهها، چون پدربزرگان و مادربزرگان، بتوانند اوقاتی را با بچهها و نوههای خود سپری کنند، برای آنها قصه بخوانند و با آنها در مورد مشکلات صحبت کنند، طوريکه بچهها بتوانند گنجينهی لغات و مفاهيم را در زبان مادری خود گسترش دهند، آنها با آمادگی بهتری به مدرسه ميآيند، زبان آموزشی را بهتر و سريعتر ميآموزند و رشد و موفقيت بهتری خواهند داشت. اطلاعات و تواناييهای بچهها ميتوانند بين زبانها منتقل و جابجا شوند، بدين معنی که آنچه که آنها در زبان مادری در منزل و خارج از مدرسه آموختهاند به زبان آموزشی [و از زبان آموزشی به زبان مادری] منتقل ميسازند. چنانچه روند و فرآيند مفاهيم و توانايي انديشيدن بچهها را مورد تأمل قرار دهيم، درخواهيم يافت که هر دو زبان مادری و آموزشی بچه با هم در پيوند متقابل قرار دارند. انتقال [مفاهيم و دادهها و معرفتها] بين زبانها ميتواند به هر دو سو باشد: چنانچه تواناييِ زبان مادریِ بچه، مثلاً در يک برنامهی دو زبانه، رشد داده شود، وی ميتواند مفاهيم، زبان و تواناييهای خواندن [متن، کتاب، روزنامه، ..] را که در زبان اكثريت جامعه ميآموزد، به زبان مادری خود انتقال دهد. کوتاه سخن: چنانچه مدرسه دسترسی به هر دو زبان را ممکن سازد، هر دو زبان همديگر را بارورتر و عنیتر ميسازند.
آموزش و تقويت زبان مادری بچه در مدرسه نه تنها به وی ياری ميرساند که زبان مادری خود را به خوبی فراگيرد، بلکه در خدمت رشد دانش وی در مورد زبان آموزشی نيز است. اين شناخت که الف) دوزبانهبودن بچهها محاسن زبانی برای بچهها به دنبال دارد و ب) توانايي بچهها در دو زبان پيوند تنگاتنگی با هم دارند، با عنايت به نتايج تحقيقات فوقالذکر غيرمترقبه نيست. دانشآموزان دو زبانه، چنانچه در مدرسه به آنها زبان مادری بطور جدی و مؤثر آموزش داده شود و به ويژه تواناييهای آنها در امر خواندن متن در زبان مادری تقويت گردند، در مدرسه موفقتر از بچههای يکزبانه خواهند بود. اما اگر آنها مجبور شوند، زبان مادری خود را به عقب برانند و رشد اين زبان به اين دليل دچار وقفه و اختلال شود، زيربنای ادراکی و فردی آموزش آنها نابود ميگردد.
صرف وقت برای آموزش زبان مادری مانع رشد زبان بعنوان ابزار فکر (CALP) در زبان اکثريت جامعه نيست. برخی از معلمان و والدين برآنند که آموزش دوزبانه و يا آموزش زبان مادری مشکلساز است. آنها نگران اين هستند که اين برنامهها وقت دانشآموزان را برای آموزش زبان اکثريت ميگيرد. يک مثال: آيا چنانچه در يک برنامهی دوزبانه 50 درصد آموزش به زبان مادری و 50 درصد به زبان اکثريت صورت گيرد، آموزش زبان دوم لطمه نخواهد ديد؟ يکی از مطمئنترين نتايج تحقيقات بينالمللی حکايت از آن دارد که برنامههای آموزشی درست اجرا شدهی دوزبانه، دانش زبانی و تخصصی دانشآموز در زبان خود را بدون کوچکترين تأثير منفی روی رشد معرفت زبانی وی در زبان اکثريت تقويت ميبخشند. در بلژيک در يک برنامهی آموزشی چندزبانه به نام Foyer در همان مرحلهی ابتدايي همزمان تواناييهای کتبی و شفاهی در سه زبان رشد داده ميشود (زبان مادری، هلندی و فرانسوی). اينجاست که مزيتهای آموزش دوزبانه و سهزبانه آشکار ميگردد.
ما ميتوانيم به ياری نتايج بعملآمده از تحقيقات فوقالذکر دريابيم که چرا چنين چيزی ممکن است. اگر بچهها به زبان اقليت (مثلاً زبان مادری خود) آموزش ببينند، اين زبان را به مفهوم تنگ و محدود خود نميآموزند، بلکه همزمان مفاهيمی را ياد ميگيرند و تواناييهاي فکری و هوشیای را کسب ميکنند که برای زبان اکثريت هم ميتوانند بکار ببندند. مثلاً دانشآموزی که ميتواند به زبان مادری خود بگويد که ساعت چند است، ديگر شيوهی کار ساعت را آموخته است و لازم نيست مجدداً آن را در زبان دوم (مثلاً زبان اکثريت) بياموزد. وی تنها نياز به اتيکتها (برچسبها) يا »ساختارهای سطحی« برای بروز تواناييهای فکریای دارد که قبلاً کسب نموده است. در سطوح زبانیِ بالاتر هم انتقال و جابجايي اطلاعات و دادهها بين زبانها وجود دارد، مانند تواناييهای آکادميک (علمی و دانشگاهی) و يا توانايي مطالعه: ميتواند در پاراگراف يک متن و يا در يک داستان انديشهی محوری و پيام اصلی را از جزئيات پشتيبان تميز دهد، علت و معلول را نام ببرد، فاکت و نظر را از هم متمايز سازد و حوادث را در يک داستان و يا گزارش تاريخی به ترتيب نام ببرد.
زبان مادری بچهها آسيبپذير است و ميتواند در اولين سالهای مدرسه فراموش شود. بسياری از مردم تعجب ميکنند که به چه سرعتی بچههای دوزبانه در نخستين سالهای مدرسه در ارتباطات روزمره زبان اکثريت را ميآموزند (البته آنها زمان بسيار طولانیتری لازم دارند تا به بچههای جامعهی اکثريت در امر کاربرد زبان بعنوان ابزار انديشه (CALP) برسند). اما بسياری از آموزگاران و مربيان واقف بر اين امر نيستند که بچهها به چه سرعتی هم ميتوانند زبان مادری خود را از دست بدهند، حتی در محيط خانه. ابعاد و سرعت از دست دادن زبان مادری بستگی به تعداد سخنوران اين زبان در مدرسه و در همسايگی دارد. آنجا که زبان مادری خارج از مدرسه در اجتماع خودی (Community) بيشتر مورد استفاده قرار ميگيرد، پديدهی از دست دادن زبان مادری بچهها رقيقتر است. اما اگر سخنوران اين گروه زبانی در يک منطقهی معين متمرکز نشده باشند، ممکن است بچهها زبان مادری خود را در عرض 2 الی 3 سال اول مدرسه از دست بدهند. هر چند ممکن است که آنها اين يا آن توانايي مربوطه را در اين زبان حفظ کنند، اما نه زبان خود، بلکه زبان اکثريت را در گفتگو با همسنوسالان و خواهر و برادرهای خود و در پاسخ به والدين بکار خواهند برد. و اگر بچهها در چنين حالتی بزرگ شوند، شکاف زبانی بين والدين و بچهها به يک تَرَک احساسی بين آنها مبدل خواهد شد. در اين صورت دانشآموزان با هر دو فرهنگ بيگانه ميگردند، در خانه و در مدرسه. عواقب آن قابل پيشبينی ميباشند.
والدين بايد به منظور محدود ساختن گسترهی محو زبان مادری قوائد معينی را برای کاربرد اين زبان در محيط خانه تعيين نمايند و برای فرزندان خود امکانات متعددی را (چون خواندن و نوشتن) برای گسترش کاربرد زبان مادری فراهم آورند و همچنين مناسبتها، فرصتها و موقعيتهايي را که بچهها در آنها زبان مادری خود را بکار ميبرند (مانند روز زبان مادری، ديدار گروه بازی و سفر به کشور متبوع خود و از اين قبيل) توسعه بخشند.
آموزگاران نيز ميتوانند در اين امر بچهها را مورد حمايت قرار دهند و مشوق دانشآموزان برای حفظ و گسترش استفاده از زبان مادری خود باشند. معلمين بايد برای دانشآموزان ارزش يادگيری زبان دوم را روشن سازند و آنها را متوجه اين امر سازند که دوزبانی يک توانايي زبانی و فکری بسيار با اهميت ميباشد. برای نمونه آنها ميتوانند پروژههای درسیای را بوجود آورند که موضوع آنها الف) آگاهی زبانی (language awareness) بچهها باشد (مثلاً چندزبانی بودن بچهها را در کلاس معرفی و تحسين نمايند و ب) مشارکت فعال کنند در زبانهايي که در کلاس صحبت ميشوند (مثلاً هر روز دانشآموزی يک کلمهی مهم از زبان مادری خود را بيان کند و کل کلاس، به انضمام آموزگار، آن کلمه را بياموزد و در مورد آن بحث کند).
اگر زبان بچهای در مدرسه مورد عنايت قرار نگيرد، خود بچه هم مورد توجه قرار نگرفته است. اگر به بچهها ـ حال بطور مستقيم و صريح، يا غيرمستقيم ـ اين پيام و ندا داده شود که »آنها بايد زبان و فرهنگ خود را پشت دروازهی مدرسه بگذارند!«، اآنها يک بخش مهم از آنچه هستند، يعنی هويت خود را پيش دروازهی مدرسه ميگذارند. اگر آنها احساس کنند که آنطور که هستند مورد پذيرش نيستند، به احتمال قريب به يقين مشارکت فعال و قابل اعتمادی در درس و کلاس نخواهند کرد. کافی نيست که آموزگاران تنوع زبانی و فرهنگی بچهها را در مدرسه تحمل کنند. آنها بايد فعال شوند و مبتکر ايدهها و حرکتهايي در مدرسه در راستای پذيرش هويت و چندزبانه بودن بچهها باشند، مثلاً از طريق آويزان کردن پلاکاردهايي به زبانهای مختلف اجتماعات دور و بر مدرسه، از طريق تشويق بچهها برای اينکه آنها مضاف بر زبان آموزشی به زبان مادری خود نيز مطالبی را روی کاغذ بياورند و کتابهاي دوزبانه بنويسند و در مدرسه معرفی نمايند و بطور کلی از طريق ايجاد يک جو کلی در کلاس و مدرسه که در آن تجارب زبانی و فرهنگی دانشآموز بطور فعال مورد توجه و حمايت قرار گيرد و ارج نهاده شود.
بايد برای آينده يک هويت پويا بوجود آورد. اگر کادر آموزشی در مدرسه يک برنامهی زبانی و به ويژه برنامهی درسیای را تدوين و تهيه کند که سرمايهی زبانی و فرهنگی بچهها و اجتماعات زبانی موجود در جامعه را در کل ارتباطات مدرسهای مورد توجه و حمايت قرار دهد، در برابر برداشتها و داوريهای منفی و بياطلاعیای قرار ميگيرد که در کل جامعه به نسبت واقعيت چندفرهنگی بودن آن وجود دارد. اگر مدرسه در برابر تقسيم کنونی قدرت قرار گيرد، آئينهی مثبت و تأييدشدهای را در مقابل بچههای چندزبانه قرارميدهد که به آنها نشان ميدهد که آنها کی هستند و چه کسانی ميتوانند در جامعه بشوند. بچههای چندزبانه بايد نقش مهمی را در و برای جامعه خود و همچنين جامعهی بينالمللی و جهانشمول ايفا کنند. و اين مهم عينيت پيدا خواهد کرد، چنانچه ما کادر آموزشی آنچه را به واقعيت مبدل نمائيم که بر طبق اعتقادمان برای همهی بچهها معتبر ميشماريم:
• تجارب خانگیِ فرهنگی و زبانی مبنای و زيربنای آموزش آيندهی بچهها ميباشد. لذا بايد آن را ارج نهاد، تحسين نمود و مهمتر از آن، پايه و نقطه عزيمت قرار داد، نه اينکه آن را تدفين نمود.
• هر بچهای حق اين را دارد که استعدادها و تواناييهايش در مدرسه مورد پذيرش و حمايت قرار گيرد.
به کوتاه سخن: سرمايهی فرهنگی، زبانی و فکری جوامع ما بطور سرسامآوری رشد خواهد نمود، چنانچه ما ديگر تنوع و تکثر فرهنگی و زبانی بچهها را بعنوان مشکلی که نياز به حل داشته باشد، ننگريم. به جای آن بايد چشمان خود را بر روی تواناييهای زبانی، فرهنگی و فکریای که آنها با خود از محيط خانه به درون مدرسه و جامعه ميآورند، بگشاييم.
سلام، بعضی از حرفات درستِ ولی بعضیهاشون درست نیست. یک جورایی آسمون ریسمون کردید. اگر واقعا هدفت کمک به مردم (به قول خودت قومت ولی در واقع) قسمتی از ایران هست، بهتر هست که منطقی تر مسائل را نگاه کنی. هر کشوری یک زبانِ رسمی داره. مثلِ هند یا چین یا حتا روسیه. همه مجبورن این زبان را بلد باشند، ولی اینکه زبانِ مادری یا اینکه کسی دوست داره به یک زبانی دیگر صحبت کنه، کسی مخالف نیست حداقل مردم مخالف نیستن. این حرفِ کاملا درستی هست. ولی اینکه در وب لاگت عکسهای مناطقِ محرومِ ترک نشین را نشون میدی واقعا بی انصافی هست. چون دولتِ ایران به اون مناطق حتا از استانهای فارسی زبان بیشتر رسیده، یک سری پاشو برو استانِ فارس ببین چه خبر!!!! یا برو خوزستان، یا برو کرمان یا یزد یا حتا اطرافِ تهران. به نظرِ من چون ترکها در حکومت زیاد هستن، توانستن پولِ زیادی را به استانهای خودشان اختصاص بدهند که این اصلا انصاف نیست. در هر صورت امیدوارم روزی برسه که اوضاع همه چه فارس چه ترک بهتر بشه و اینکه مطمئن هستم همهٔ مردمِ ایران، (چه فارس چه ترک) میتواند حرفِ راست را از نا مربوط تشخیص بدهند
پاسخحذفدوست من ,من اصالتا ترک هستم و موافق ترکی حرف زدن و البته زبان ترکی را هم دوست دارم,ولی چند نکته:اولا اگر نگاه کنی در بسیاری از کشورهای پیشرفته چندین زبان وجود داره ولی تنها به زبان رسمی در مملکت تدریس می شه.مثلا در امریکا بر طبق اخرین امار 292 میلیون امریکایی هست که حدود 104 میلیون ریشه انگلوسکسون و 90 میلیون اسپانیایی تبار و بقیه نژادهای دیگه از جمله افریقایی تبار ها هستند و تا حدود 20 سال دیگه جمعیت اسپانیایی تبار ها از انگلوساکسون ها بیشتر می شه ولی می بینی زبان رسمی انجا انگلیسی هست و در مدارس و دانشگاهها به زبان اسپانیایی یا زبانهای دیگر تدریس نمی شه,این معنی زبان رسمی هست .فرض کن من ترک در مدرسه بجای فارسی حرف زدن ,ترکی حرف می زدم و فارسی را یاد نمی گرفتم,خب فردا می خواستم مثلا تهران یا اصفهان بیام دانشگاه ,باید چه می کردم؟انجا در دانشگاه تهران هم به ما ترکی درس می دادند؟!سربازی در مناطق غیر ترک چطور ؟!کار در مناطق غیر آذری چطور؟!ازدواج با غیر ترک چطور؟!ایا باید همه ایران را ترک می کردند تا من بتوانم در همه ایران زندگی کنم چون فارسی نمی دانم؟!لابد باید در آن واحد همه ایران را هم ترک و عرب و گیلک و بلوچ و .... کرد و بتبع همه ایرانیان باید همه گویش های ایران را یاد بگیرند تا همه بتوانند در همه جای ایران زندگی کنند!!چون اگر ما حق داریم آنها هم حق دارند و حق که صرفا مال ما ترکها نیست!انوقت آیا من ترک می توانستم همه گویشهای ایران را یاد بگیرم ,صرفا به این خاطر که هموطن کرد و عرب و گیلک و بلوچ در زمانی که در مدرسه درس می خوانده کتابهای درسی اش به زبان فارسی نبوده و حالا او فارسی نمی داند و چون حق دارد که فارسی نداند پس من باید زبان او را بدانم!!ایا با این کار ما ایرانیان از هم بیگانه نمی شویم و هر کس محدود به شهر و استان خود نمی شود؟!ایا این مفهوم هموطنی است؟!اینجا است که زبان ملی نقش خود را به عنوان اتصال دهنده همه شهروندان یک مملکت بازی می کند و برای همین هم هست که میبینی حتی در امریکا هم چنین می کنند.من این را در بسیاری از کشور ها دیده ام و بحث یاد گیری به زبان محلی در مدارس را نمی دانم به غیر از مطرح شدن در ایران در کدام کشور پیشرفته اجرا شده!من زمانی نقش زبان ملی را دریافتم که برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و بعد سربازی و کار در جنوب کشور .و نمی دانم اگر در مدرسه من صرفا ترکی حرف می زدم چطور می خواستم بعد از مدرسه در جاهای دیگر ایران درس بخوانم و کار کنم.آیا در ان وقت باز هم همه جای ایران سرای من بود؟!
پاسخحذفلطفا به این تارنما مراجعه و نظر خود را در این خصوص بگذارید
پاسخحذفhttp://goo.gl/wHQ6A