دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۱

صفرخان نماد مقاومت آذربایجان


 


سال شمار زندگی صفرخان



 *  1300 خورشیدي:
 صفر قهرمانیان (صفرخان) در روستاي شیشوان در سه کیلومتري عجب شیر، از شهرهاي آذربایجان به دنیا
آمد. نام پدرش محمدحسین و نام مادرش گوهرتاج بود.از همان آغاز نوجوانی در کنار پدرش به کار
کشاورزي پرداخت.

 *  1321 خورشیدی:
همراه با سه تن از دوستانش، حیدر آفاقی ، احمد فخري نژاد و اصغر نوري (این سه تن بعدا اعدام شدند)
وارد مبارزه بر ضد فئودال ها و زمین داران بزرگ آذربایجان شد.

* 1324 خورشیدي:
ازدواج با خانم ملوك باقرپور - شانزدهم آبان ، قیام مسلحانه ي روستائیان شیشوان بر ضد فئودال ها و
زمین داران بزرگ. صفرخان در این قیام شرکت فعال داشت و در فرقه ي دموکرات آذربایجان به درجه ي
ماژوري (سروانی) رسیده بود.

* 1325 خورشیدي:
هیاتی نظامی به ظاهر براي نظارت در امر انتخابات از تهران به آذربایجان رفت. اما ناگهان در روز 21 آذر ماه
از سوي ارتش شاهنشاهی ، مبارزان و قیام کنندگان بر ضد فئودال ها از چند سو محاصره و به طور
وحشیانه اي تار و مار و قتل عام شدند.

*  1325 خورشیدي:
صفرخان همراه با عده اي از قیام کنندگان متواري و از مرز گذشت و همراه با گروهی به عراق رفت و در آن
جا دستگیر و زندانی شد.

* 1327 خورشیدي:
صفرخان از عراق فرار و به ایران آمد و در 18 اسفندماه توسط ماموران دولتی شناسایی و دستگیر شد و در
ارومیه به زندان افتاد.

*1328 خورشیدي:
اول فروردین ، شب عید، صفرخان در زندان ارومیه در سلول انفرادي.

* 1329 خورشیدي:
تحویل دادن صفرخان به دادگاه نظامی تبریز و صدور قرار عدم صلاحیت از طرف دادستانی تبریز و
فرستادن پرونده به مراغه و اعاده ي پرونده به تبریز.

* 1329 خورشیدي:
آذرماه ، محاکمه در دادگاه نظامی لشکر تبریز و صدور حکم اعدام براي صفرخان به جرم قیام مسلحانه
براي براندازي نظام شاهنشاهی. برادر او حسن علی قهرمانیان نیز به ده سال زندان محکوم شد. پدر
صفرخان نیز مدت دو سال با او در زندان بود.

* 1330 خورشیدي:
روي کار آمدن دولت ملی دکتر محمد مصدق و اعاده ي پرونده ي صفرخان از دادگاه نظامی به دادگستري
در اثر شکایت او. 1331 خورشیدي: اعاده ي پرونده به دیوان عالی کشور از ارومیه و ارسال پرونده به
دادگستري تبریز.

* 1332 خورشیدي:
کودتاي انگلیسی - آمریکایی - ارتجاعی 28 مرداد و اعاده ي پرونده ي صفرخان به دادگاه نظامی.

*1333 خورشیدي:
تبدیل حکم اعدام به حبس ابد در دادگاه نظامی. صفرخان در این تاریخ درست شش سال زیر اعدام بود.

*1334 خورشیدي:
اعتصاب غذا در زندان دژبان تبریز به مدت یکماه در اعتراض به وضعیت بد زندان. انتقال به ارومیه.

*1337 خورشیدي:
پایان ده ساله ي اول زندان و انتقال از ارومیه به تبریز و از تبریز به تهران قصر.

* 1337 خورشیدي:
تبعید به زندان مخوف برازجان

* 1341خورشیدي:
درگذشت همسر صفرخان ، خانم ملوك باقرپور در یکی از بیمارستان هاي تهران در اثر سردرد شدید در
حالی که بیش از چهل و یکسال از سنش نمی گذشت. او براي ملاقات با صفرخان ، همراه دخترش مهین به تهران آمده بود تا به برازجان برود.

* 1342 خورشیدي:
درگذشت مادر صفرخان ، درگذشت پدر صفرخان

* 1346 خورشیدي:
اولین ملاقات صفرخان با دخترش مهین و نوه ي شش ماهه اش بهروز عباسی و دامادش محسن عباسی.

*1347 خورشیدي:
انتقال از زندان برازجان به زندان قصر تهران

*1352 خورشیدي:
سرکوب زندانیان در تهران و چند شهر بزرگ ایران به وسیله ي گارد ضد شورش و سخت تر شدن شرایط
زندان.

*1354 خورشیدي:
بردن صفرخان به کمیته ي مشترك براي چندمین بار و فشار آوردن به او براي نوشتن تقاضاي عفو و ندامت
نامه و خودداري و مقاومت صفرخان.

*1355 خورشیدي:
بردن صفرخان به کمیته ي مشترك براي نوشتن نامه ي عفو. در آبان ماه این سال در حدود 60 نفراز
زندانیان نادم در تلویزیون با گفتن "سپاس آریامهرا" آزاد شدند. اما صفرخان با تمام فشارهایی که به او
وارد شد، تن به این ذلت نداد.

*1356 خورشیدي:
آمدن صلیب سرخی ها براي بازدید از زندان هاي ایران و پنهان کردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در
اثر فشار صلیب سرخی ها براي بازدید از زندان هاي ایران و پنهان کردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت
در اثر فشار صلیب سرخی ها، ساواك ناچار شد، صلیب سرخی ها را به دیدن صفرخان ببرد.

*1357خورشیدي:
اعتصاب غذا همراه با دیگر زندانیان در اعتراض به کشتار مردم در 17 شهریور ماه.

*1357 خورشیدي:
سوم آبان ماه ، مردم درهاي زندان ها را شکستند و صفر قهرمانیان همراه دیگر زندانیان سیاسی ، پس از
32 سال از زندان قصر آزاد شد. مردم او را در میان حلقه هاي گل به خانه ي دخترش بردند.


صفر قهرمانیان در ۱۹ آبان ۱۳۸۱ در بیمارستان ایران‌مهر تهران در گذشت. سه روز بعد، در ۲۲ آبان در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.




متن سخنراني دکتر پيمان در مراسم خاکسپاري صفرخان


بنام خدا و با درود بر روان پاك اسطوره مقاومت صفر خان قهرمانيان.
نام اين قهرمان با مقاومت اوج مي گيرد، براي ما نماد مقاومت است و به همين دليل همگان او را ستايش مي كنيم و ماندگار مي دانيم.
من يك پرسش در ذهنم طرح شده و فكر مي كنم براي خيلي ها طرح مي شود كه ببينيم معناي اين مقاومت چيست ؟ شايد براي شماها كه اينجا جمع شده ايد و متعلق به دورانهايي هستيد كه فضاي فكري – ارزشي جامعه ما درك درستي و راستيني از مقاومت داشت ، برايتان اين سوال طرح نباشد، ولي براي كساني كه در منزل ديگري، در فضاي ديگري پا به عرصه گذاشته اند - منطقي كه اين ارزشها اعتباري و غير واقعي شمرده مي شوند- 32 سال مقاومت به خاطر دفاع از آزادي ، حيثيت و شرف انساني بي معني جلوه مي كند.
اگر قرار باشد پيام صفر خان فقط براي مخاطبين حاضر نباشد كه او را خوب درك مي كنيد و با وجدان و روح خود ارزشهاي او را عجين كرده ايد، اگر قرار باشد مخاطب او نسل جوان امروز ما هم باشند- آنانكه دوران شما را درك نكرده اند و نسل يكي شما را -، بايد براي آنها مقاومت را معني كنيم.
براي چه بود؟ چه ارزشي بود كه او 32 سال از بهترين فرصت زندگي خودش را در زندان ، تبعيد با دردها و شكنجه ها به سر برد و يك كلام كه نشاني از تسليم و در عمل بدست آوردن زندگي پر امن و پر نعمت و آسوده باشد ،بر زبان نياورد؟ چرا ؟
در منطق عقلانيت ابزاري كه ارزشها از علايق روزمره مادي زاده مي شود و براساس بها و هزينه ها محاسبه مي شود، اين کار ديوانگي است ،‌بيهوده است ، تخيل و تخدير در دايره احساساتي است كه هيچ دستاوردي ندارد و هيچ تاثيري در واقعيتهايي كه با قوانين ديگري تغيير مي كنند در بر نخواهد داشت. آنها مي‎توانند بگويند كه تاثير وجودي و تاثير اين نوع مقاومتها در تغييرات اجتماعي چه بوده است؟ آنها كه با آن خرد ابزاري عمل مي كنند، دنيا را اداره مي كنند و شما منزوي در گوشه اي فراموش شده ايد؟!
ولي منطق ما چيست ؟ منطق مقاومت چيست ؟
سطح ديگري از زندگي كه شماها و صفر خانها در آن فضا زيستند، ارزشهايي كه آنها نه تنها واقعي، كه خيلي بيش از علايق قدرت و سلطه واقعي است ، ارزشهايي برخاسته از هستي انساني است. هستي‌اي كه دائما در پي آزاد شدن ، شكفته شدن ، خلاق شدن و آزاد زيستن است. و جاودانگي را در شكفتگي آن استعدادهاي عالي انساني مي بيند، نه در ابزار سلطه و قدرت ، ثروت و سرمايه . اين دو منطق متضاد است، دو رويه و دو لايه از زندگي است.
امروز جهان درگير سلطه سرمايه داري نئوليبراليسم ، منطق ابزارگرايي اش را بر فضاي فكري نسل جوان نيز سعي در اعمال و حاكميت كردن دارد. اگر ما اين مقاومت را كه در منطق حيات ، در منطق واقعي زندگي ، ‌رمز پايداري زندگي است ، رمز جاودانگي حيات است ، رمز شكفتگي استعدادهاي حياتي است روشن نكنيم، به نسل جوان منتقل نكنيم، مثل امروز، او بر اين ارزشها ممكن است بهايي قائل نباشد.
من فكر مي كنم كه ما بايد تفاوت اين دو منطق را روشن كنيم . صفر قهرمانيان هم براي جاودانگي همين زندگي خودش ،‌براي اعتلاي همين زندگي خود مبارزه كرد، نه براي يك سلسله ايده آلهاي ماورايي و ناكجاآباد كه متهم مي كنند. آرمان گرايي برخاسته از واقعيت زندگي است، اما واقعيت زندگي رو به رشد ، رو به اعتلاء و رو به ماندگاري است، نه واقعيت سرمايه و سلطه.
اگر امروز جامعه ما و نسل جوان ما را مي خواهند از آرمان خواهي ، از ايمان به ارزشهايي چون آزادي ، عدالتخواهي ، عشق ، مهر ورزي ، همكاري ،‌ صميميت ، فداكاري ، ايثار خالي كنند تا به اين واقعيتهاي روزمره سطحي اكتفا كنند- آنچه كه ظاهرا ملموس است ، آنچه كه در دو قدمي ديدني است نه دورانديشي، نه آنچه كه به زندگي پايداري داده- اينجاست كه ما بايد رويكرد تاريخ داشته باشيم، نه تمدن انساني بر پايه پول و سلطه. ‌بر پايه ارزشهايي چون خلاقيتهاي علمي ، عشق ، عرفان و آزادي و عبادت است كه اين منطق توانسته دوام بياورد و در اين موارد پيام امروز صفر خان به جهان و نسل جامعه ما پيام اين منطق است . اين منطقي كه عينا واقعي است نه ذهني ،‌نه اعتباري. ‌در واقعيت زندگي تك تك ماست. آنچه كه ما را به لايتناهي پيوند مي دهد و از روزمرگي رها مي دهد، در سطحي بالاتر و عميق تر از ارزشهاي قابل زيستن و ماندگار پيوند مي دهد، آن ارزشها ضامن دوام و همبستگي ماست. چه چيزي انسانها را در كنار هم نگه مي دارد ؟ پول و سلطه مايه تجزيه و رقابت و خشونت و جنگ دائمي است و عشق و عدالت و آزادي عامل پيوند و صميميت و اتحاد همه ملتها است. (من شعر زيبايي از سياوش كسرايي آورده بودم كه جا گذاشته ام ، مثل هميشه فراموشكار !)
اميدواريم كه ما بتوانيم با ادبيات نو و با زبان اين نسل آشنا شويم . لازم است آنهايي كه حافظ و رزمنده در را ه آزادي و عدالت هستند، دائما با زبان عصر خودشان سخن بگويند ، ‌پيوندشان را با ارزشهاي فرهنگي جامعه پيوسته تجديد و بازسازي كنند . نمي شود در خلوت و انزواي خود با آرزوهاي خويش تنها باشيم و يك عمر در پاي كوه به اميد رسيدن به قله اندوه بخوريم ، غصه بخوريم . بايد بياييم در عرصه عمل اجتماعي كه ما را با مردم، با نسلهاي جديد، با توده هاي زحمتكش پيوند مي دهد ، در اين پيوند ما يكبار ديگر خود را تعريف كنيم . خودي كه تدريجا - بعضا نمي گويم همه - در بازشناسي اش احساس اندوه ، نوستالژي و يا بعضا حقارت ،‌شكست خوردگي و مغبون زدگي كند. اين خود اگر بيايد در عرصه عمل اجتماعي پيوند بخورد با واقعيتها ، دوباره تعريف بشود ، به خود ما نيز نشاط مي دهد. زيرا ما مي بينيم كه هر زمان با اين ارزشها زنده ايم و نوايم و تازه متولد شده ايم و در نتيجه اين پيوند ، زبان عصر جديد ،‌ زبان اين نسل را به شما و زبان منطق شما را نيز به اين نسل آشنا مي كند و وحدتي دوباره براساس ارزشهاي انساني ميان اين جامعه خواهان رشد ،‌شكفتگي و پيروزي حقيقت ، آزادي ، عدالت و زيبايي فراهم مي كند.













گئجه دير.
قارا قيش بير گئجه دير.
سازاق‌ايسه ،
اوغولدويا- اوغولدويا ،
تئلي‌گراف تئل‌لرين سسلنديرمكده‌دير.
مئشه ده ،
اونون اسمه‌سيندن سينان بوداقلارين
سينفونياسي ،
نه جان سيخيجي ،
نه غملي دير ،
لاپ دينمز بير گئجه دير.
قوجونورسان ! قوجونورسان !
اولمايا
سن ده ،
“ من يوخ ! “ دئيه دالا چكينيرسن؟!
دالدا يئردن
ايشيق دوشمز ،
ان قارانليق گئجه لره.
ايشيق ،
قانلي خنجرين آغيزيندان آخار
قارا گئجه لره .
ايشقي ساچين !
ايشيق ساچيلار .
دان يئري سوكولر
ايشيق ساچيلار
ايشيق ساچيلار.





Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Friendfeed :: Twitter :: Greader :: Email To: :: Qirmiz-da paylash! ::

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر